شمانیوز
شما نیوز

اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اکبر(ع)

مجموعه 40 شعر از برجسته ترین شاعران آئینی کشور - شب هشتم محرم

گروه دین مشرق- به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 40 قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "حضرت علی اکبر (علیه السلام)"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.
اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع)
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی لخته خونی که برون از گلویت آوردم ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی این همه نیزه میان بدنت گم شده است با که گویم محنت را جگرم سوخت علی از همان دور شنیدم رجزت را پسرم این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی نعرة حیدری و نالة یا زهرایت می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی گر نیایند جوانان حرم یاری من که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی (محمود ژولیده) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده کربلا محو رخ احمد مختار شده دور تا دور سرت آیینه می چرخانم بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده تا کمی راه روی این دل من می لرزد قد طوبایی زهراست پدیدار شده چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم قامتت شانه به شانه با علمدار شده گر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم وسط معرکه این یاس گرفتار شده کوچه ای باز شدو هر که زره آمدو زد ماجرای تو شبیه درو دیوار شده زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شده اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد این عبا تا به ابد محرم اسرار شده (قاسم نعمتی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد نداشت فایده هر قدر که تقلّا کرد دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت غریب کرب و بلا کمی تماشا کرد پدر کنار تن او شبیه ابر گریست کشید آه و نگاهی به «ارباً‌ اربا» کرد گذاشت صورت خود را به صورت پسرش دوباره مرگ خودش را پدر تمنّا کرد دل امام دو عالم به یک نگاه شکست نشست و زخم قدیمیِ کوچه سر وا کرد شکافت بیشتر از پیش از دو سو پهلو نداشت فایده هر قدر نیزه را تا کرد کسی ز خیمه رسید و به دست زینبی‌اش امام مرده‌ی خود را دوباره احیا کرد (سید محمد جوادی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم تندترمیزند آخرضربانم چه کنم پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم باز هم بی خبری برده امانم چه کنم آه یا راد یوسف پسرم برگردد نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم همه ترسم از این است صدایم بزند دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم به زمین خورده انار من وصد دانه شده جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم (محسن عرب خالقی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) قصد دارد بدود تاب و توانش رفته پیرمردی که غریبانه جوانش رفته هرچه میخواست که با پا برود باز نشد عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته وقت پیری همه امید پدرها پسراست تکیه گاه قدو بالای کمانش رفته.. فرصت اینکه کند پا به رکابش هم نیست دیر راهی شود از دست زمانش رفته از سر ماذنه افتاد موذن برخاک تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته باچه ضجری به سر نعش علی می آید باچه حالی که توان بهر بیانش رفته آمد و دید پیمبر به زمین افتاده آمد و دید که حیدر ضربانش رفته هرچه میدید علی بود علی بود علی بدنش بیشتر از حد مکانش رفته آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته اند که توان از بدن نیزه زنانش رفته تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند هرچه تیر است دراین دشت نشانش رفته عصمت الله به بالای سر شاه آمده دید افتاده کنارش، وَ جانش رفته.. نوبت کار جوانان بنی هاشم شد کار بسیار جوانان بنی هاشم شد سید پوریا هاشمی اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بويي شبيه بوي پيراهن مي آيد كنعانييان گفتند يار من مي آيد 
اميدواري در وصال او مرا كشت 
حالا اگر كه نه دم مردن مي آيد
 كرده دعا ما را ميان هر قنوتش 
كه پشت آن حال دعا كردن مي آيد
 گردن نهادن بر مسير اشك و روضه ست 
سنگيني حقي كه بر گردن مي آيد
 اين روزها با مادر خود شك ندارم
 پاي بساط روضه ها حتما مي آيد
 پيچيد در گودال بانگ يا بنيَ
 يعني به جنگ لشكري يك زن مي آيد 
با زينبش دنبال سر ميگشت و مي گفت
 چه بر تن او كهنه پيراهن مي آيد 
پيش خودش اصلا تصور هم نمي كرد
 پيراهنش بعدا برون از تن مي آيد (رضا دین پرور) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا پسر دور از پدر می‌شد، مهیّای خطر می‌شد پدر هی پیرتر می‌شد، پسر می‌بُرد دلها را در اين آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا که دیده این‌چنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟ و خاک‌آلوده‌تر از او به غیر از چادر زهرا (سيد حميد رضا برقعی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) نقـش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را از زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی باران تیر آمد وضو در خون گرفتی گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم این خاک صحرا با صدایت خوگرفته بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــم هـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایم از کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایم بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم نـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد درجای به جای کربلاپر از علی شد ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کن تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کن خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن درپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا برخیزودراین عرصه کاردیگری کن روی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد در بین صحرا شد زمین گیری دچارت امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارت داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت حالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارت این دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارت در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت (مجید قاسمی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بار من را كمرم نه سر زانو برداشت كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت در خداحافظي ات بود كه من افتادم آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت آهوي خوش قد و بالاي حرم، ميكُشَمَش نيزه زن را كه رسيد از رويت ابرو برداشت هر چه كردم بخدا روي به قبله نشدي علتش نيزه ي آن بود كه پهلو برداشت ديدم از دور كسي رَختِ تو را ميپايد آمدم زودتر از من او همه را او برداشت زخمهاي بدنت از دو طرف مرتبط اند هر كسي نيزه اي از پشت زد از رو برداشت بين ِ ميدان نشد اما وسطِ خيمه كه شد آخرش عمه ي تو دست به گيسو برداشت بخدا خسته شدم آه كجايي اكبر كاسه ي زانوي من در طلبت مو برداشت عاقبت توي عبايي جگرم را بردم با چه وضعييتي آخر پسرم را بردم (علی اکبر لطیفیان) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) گیسو به خاک می کشی ای مصطفای من پای تنت به لرزه فتاده ست پای من قرآن من ورق ورق افتاده ای به خاک ذبح عظیم من شده ای در مِنای من در خون جاری از تن خود دست و پا مزن ای وسعت ضریح تنت کربلای من از بس صدا زدم ولدی حنجرم گرفت شاید محل دهی تو به سوز صدای من هرگز مجال نیست سخن با دهان پُر خون لخته مانع است بخوانی برای من آئینه بودی آینه بندان شدی علی زهرا و حیدر و نبی، مجتبای من از بس که نیزه خورده، تنت وا شده ز هم ای پیکر سوا شده و جابجای من خون محاسنم همه بر گردنت پسر از بس که بوسه ات زدم این شد حنای من (حسین قربانچه) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) مُحرم میخانه جان شو، ز ساغر یاد كن شست‌ و شو در زمزم دل كن، ز كوثر یاد كن چون سپند از جای خود برخیز در راه طلب عود شو، از جان سوداسوز مجمر یاد كن گرده نان در بغل تا چند چون ماه تمام؟! ماه نو می‌باش از پهلوی لاغر یاد كن موی مشكینت خبر داد از شب تاریك قبر گیسوانت شد سپید از صبح محشر یاد كن ای دریغا می‌روی از خاك با دست تهی ای صدف! دریا ببین! از موج گوهر یاد كن توبه كن! آبی به روی آتش عصیان بریز نیمه‌شب از جُرمِ خود با دیده تر یاد كن پر كن از شوق شهادت چون شلمچه سینه را از دل شب‌های شورانگیز سنگر یاد كن كعبه جان بانگ "هل من ناصر"ی دارد رسا عازم هنگامه لبیك شو، فریاد كن حاجیا! از مشعر آهنگ منا باید كنی جان به قربان شهید كربلا باید كنی شعله‌ور شد آن قَدَر تا عاشقی معنا شود عاشقی چون او كجا در هر زمان پیدا شود؟! مثل رعد آهنگ عمرش تند بود و پرخروش تا زمین غرق تجلی‌های برق‌آسا شود كشته شد تا همتش آیینه «همت» شود كشته شد تا كه «جهان‌آرا» جهان‌آرا شود گفت: «مثلی لا یُبایع مِثلَهُ» یعنی یزید گاه اسرائیل غاصب گاه آمریكا شود سرّ اكبر بود فرزندش، به میدان روی كرد تا كه محرابِ طلوعِ عَلّمَ الأسما شود اكبر و شوق شهادت، اكبر و شوق شهود اكبر و شوقی كه در كم عاشقی پیدا شود أنفِقوا مِمّا تُحِبّون را پدر آیینه است میوه جان را فرستاده‌ست تا احیا شود با نگاهش از جوانش می‌كند قطع امید در دلش كم مانده تا هنگامه‌ای برپا شود او نبی را أشبه‌الناس است هم در خَلق و خُلق این پیمبر بعثتش فی یومِ عاشورا شود آمد اظهار عطش كرد و پدر را آب خواست تشنگی نزدیك بود او را توان‌فرسا شود خاتم‌العشاق در كام پسر، خاتم نهاد تا مبادا رازهای عاشقی افشا شود گفت عمان: این عطش رمز است و عارف واقف است این عطش خود چشمه جوشان استغنا شود دفن شد پایین پای چشمه آب حیات تا كه خضر عاشقان تا عالم بالا شود گرچه مهر و ماه هم در محضرش زانو زدند تیره‌روزان، شب‌پرستان طعنه‌ها بر او زدند امّتی كه از نبی، شق‌القمر را دیده‌اند از چه رو فرزند او را تیغ بر ابرو زدند؟! این طرف شمشیرداران ضربه بر فرقش زدند آن‌طرف‌تر، نیزه‌داران نیزه بر پهلو زدند (حجت الاسلام جواد زمانی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟ خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم واژه های بدنت سخت به هم ریخته است سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟ مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم میوه های لب تو روی زمین ریخته است بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف! قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید: تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم مادرت نیست ولی منتظر سوغات است! عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم (مصطفی هاشمی نسب) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) می كِشم خویش را به رویِ زمین گـاه بـر سیـنـه گاه بـر زانـو ای عصـایِ شكستـه بعـد از تـو كـمكـم كـرده بیـشتـر، زانـو چنـدمـیـن بـار می شود یـادِ شـبِ دامــادیِ تــو افـتـادم فـرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادم حیـف دیـگر نـمـی شود بـوسید از لبـانی كه چـاك خـورده پـسر وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟ ایـنقـدر روی خـاك خـورده پسر گـفتـه بـودی زمـانِ پـیـریِ مـا آب هـم در دلـم تـكـان نـخـورد تـا تـو هستـی و تـا عمویـت هست بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد خـواستـم رویِ پـایِ خـود خیـزم بـاز هـم بـا سـرم زمـیـن خوردم كــمــرم را بــگـیـر مـانـنـدِ چــادرِ مــادرم زمـیـن خـوردم زِرِه و خـود و زیـن و تـیـغـت را زیـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـیـنـم چقـدر چهره ات عـوض شده است نـكـنـد اشـتـبـاه مـی بیـنم هـمـه تقصیرِ تـوست سمتِ حـرم كِـل كِشیدنـد، بـعد خنـدیدنـد بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اینجا عـاقبـت قـدِّ عـمـه را دیـدنـد زحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـایت رفـتـه بـر بـاد غصه ام كـم كـن پـیـشِ ایـن چشمـهایِ نـا مَحـرم مـعجـرِ عمه را تـو مـحكـم كـن كاش مـی شد سَرت یكی مـی گفت زیـرِ ایـن ضربه هـا كَـمَش نكنیـد آه ای نـیـزه هـا مـیـانِ حــرم خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد (حسن لطفی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علی تو بگو چگونه نگه‌کنم، که تو جان دهی به برم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی نه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل این‌همه لشکری تو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی مه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقه‌حلقه‌تر از زره همه زخم‌های تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گره به شهادت همه تیغ‌ها، شده سینه‌ات، سپرم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی به صدای گریۀ عمه‌ات، به سرشک دیدۀ خواهرت به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟ به‌کدام زخم تو خون‌ دل، چکد از دو چشم‌ترم علی؟ پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی به کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا تن پاره‌پاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا ز هزار زخم تو می‌رسد، به فلک صدای خدا خدا به چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمه‌ها ببرم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی (غلامرضا سازگار) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) ای قامتت هبوط بهشت پدر، علی وی روح و جان من، قدمی پیش تر، علی ای روی و خوی و صوت تو آئینه ی رسول با خنده می روی به کدامین سفر، علی نازل کدام آیه شد ای مصطفای من آهنگ جبرئیل لبت خوش خبر، علی عطر تبسّم تو کند زنده، وحی را قالو بلی شنیده پدر از پسر، علی رِندانه می روی به تمنّای فتلگاه هل من مبارزت ز عطش بیشتر، علی آه ای جوان خوش بر و رویم سخن بگو دیگر مکن ز غصّه مرا خون جگر، علی محراب کوفه آمده تا کربلا مگر که فرق گیسویت شده تا عمق سر، علی در اشهدت ضمیر«محمد» حضوری است خود را مگر در آینه کردی نظر، علی منعم مکن که «یا ولدی» مرهم من است من داغدیده ام که شدم نوحه گر، علی از من نیایش پدرانه ولی ز تو ... دستی بکش به گوشه ی چشمان تر، علی جمعی به انتظار قدوم تو مضطرب قومی نگر به هلهله، بی درد سر، علی با پیکرت چگونه به سوی حرم روم بابا ز نعش توست زمینگیرتر، علی تا عمّه ات نیامده برخیز ای جوان نعش مرا به دست جوانان ببر، علی (محمود ژولیده) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) اکبر که جز وجود خدا باوری نداشت غیر از خدا به دل هدف دیگری نداشت اکبر که خلقتش چو کلامش الهی است قرآن کربلا بجز او کوثری نداشت آن یل که در حضور علمدار کربلا میدان نینوا بجز او حیدری نداشت اول قتیل نسل خلیل ولایت است بی او سرای عشق و حقیقت دری نداشت از هستی اش گذشته و ایثار می کند آن مادری که بهتر از این گوهری نداشت حیف از جمال مصطفوی اش که جلوه کرد آنجا که سیره ی نبوی مشتری نداشت در موج خون فتاده شناور دل حسین فلک نجات وادی طف، لنگری نداشت حتی برای آه کشیدن رمق نداشت آمد پدر، ولی نفس دیگری نداشت هر کس به هر وسیله که شد ضربه زد به او حتی کسی که در کف خود خنجری نداشت جسم و سلاح و کینه، جدا ناپذیر شد سر نیزه های خصم از اینجا سری نداشت هر عضوی از تنش به سر نیزه ی یکی چیزی از او نمانده، دگر پیکری نداشت دیگر به جای هلهله و سوت و کف زدن گیرم که این شهید جوان مادری نداشت جنگ آوران کوفه به خود مطمئن شدند سقا غریب مانده و همسنگری نداشت می رفت تا حسین به همراه او رود وای از حسین اگر که چنان خواهری نداشت انفاس زینبی سبب رجعتش شدند آنجا مسیح قدرت احیاگری نداشت دردا پدر ز داغ پسر، پیر می شود تنها حسین بود و علی اکبری نداشت (سید محمد میر هاشمی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) سالــها یک به یک گـذر می کرد مرد همــــسایه پیـــرتر می شد لحــظه ها از مقـابل چـــشمش می گذشــت و دیـــرتــر می شد پسرش نیست خـانه اش قبر است دل ا و بیـــن بـ ـاغ می گـــیرد بــشنود تــــا شـــهید آوردند از جوانـــش ســـراغ می گیـــرد آمــد امـــا پســـر نــه، تابوتـــش پیر شد تا که او جوان شده است این که دق کرده است حق دارد پدر چـــند استــخوان شده است تازه حق داشت استخوان را هم تــک و تنــــها نمی شود ببری گریه می کرد و زیر لب می گفت پـــسر من فــدای آن پـــدری... کـــه روی خـــاک داغ کربـــبلا جگــری پـــاره پــــاره پیـــدا کرد ســر اکــبر حــسیـن جان هم داد زینــب او را دوباره احـــیا کرد صـورت از صـورت پسـر بـرداشت بعد از ان بوسه زد بـه روی عــلی با دو انگــشت لخــته خون ها را در مــی آورد ا ز گــلوی عـــلی نــــا امیـــدانه الـتماسش کرد علـــی اکـــبر جـــوان بگـــو بــابــا ســـر ظــــهر نمـــاز آمــــده است پاشــــو اکبـــــر اذان بگـــو بــابــا (صابر خراسانی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند حل مشکلهای هر پ‍یری جوانش می شود آه این مشکل گشایش را زمین انداختند بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا احترام ربنایش را زمین انداختند این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است تکهء آیینه هایش را زمین انداختند بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و پیش بابایش عبایش را زمین انداختند چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند چند قسمت از تنش را چند جا انداختند (سید پوریا هاشمی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بگو هنوز برایت کمی توان مانده بگو هنوز برای حسین جان مانده؟ فقط برای نمازی کنار بابا باش هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست عجیب بر جگرم داغ این جوان مانده بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن عصای من نشکن، قامتی کمان مانده نسیم هم بدنت را به دست می گیرد شبیه مشت پری که در آشیان مانده شدی شبیه اناری که دانه دانه شده کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده شبیه مادر من جمع میکنی خود را که بین پهلوی تو درد بی امان مانده چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم هزار شکر که از تو کمی نشان مانده حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست دوباره میشِمرم چند استخوان مانده تو را به روی عبا تکه تکه می چینم بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست برای بدر شدن ماه من زمان مانده چقدر تیغه لب پر، میان دنده ی توست چقدر نیزه شکسته در این میان مانده تو را از این همه غم میکنم سوا اما هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده قرار نیست فقط عمه ات بماند و من ببینی اش که میان حرامیان مانده کمی به روی سرم باشد و میان حرم که چند دختر نوپا به کاروان مانده بدون تو بدَود چند بار تا گودال ببیندم که نگاهم به آسمان مانده کمان حرمله تیری به سینه ام زده است به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده (حسن لطفی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن ولی‌الله! ولی‌الله دیگر را تماشا کن دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن به تن پوشیده با دست حسین‌بن‌علی جوشن زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن خدا گوید تعالی‌الله پیمبر گویدش احسن خوراک ذوالفقارش جرعه‌جرعه خون اهریمن کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر در امواج خطر از بیم شمشیر علی‌اکبر فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو ‌لب، عطشان به دیدار پدر در خیمه‌گه بشتافت از میدان سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن برو بابا! که اکنون چشم در راه‌اند قاتل‌ها برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحل‌ها برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دل‌ها برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفل‌ها برو پرپر بزن در خون خود مانند بسمل‌ها جمال بی‌مثال حی داور را تماشا کن دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گل‌افشانی تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش بیا «میثم»! خدا را دیدۀ دل بازکن سویش به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن (غلامرضا سازگار) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی مکن از موی پریشان خود آشفته ترم بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم منکه خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم خصم لبخند زند من کف افسوس به هم بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم گه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم (علی انسانی) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) آرام کن اهل حرم را با قدمهایت با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر! با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن مویت نمانَد از پَرِ عمامه‌ات بیرون کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه وقتی که خود را ماه من! آماده می‌کردی رو می‌گرفتی از من اما خوب می‌دانم دل کندن من از خودت را ساده می‌کردی دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود می‌دانی از حس پدر بودن نمی‌گویم عشق است در پرده، تمامش قصه‌ی دل بود اکبر شبِ سجاده‌اش روشن تر از روز است تو خوب می‌دانی که مست نور ذات است او خُلق محمد دارد و انوار زهرایی مثل علی تصویر اسما و صفات است او با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست تا روبروی خیمه چون آهو قدم می‌زد میدان نرفته، برق چشمانش رجز می‌خواند صف های دشمن را دو ابرویش به هم می‌زد بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا...»یی گفت با ذکر «یا قهار» تیغش را به کار انداخت می‌زد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد پیران میدان را به یاد ذوالفقار انداخت با «یا علی» هر ضربه‌اش یک جان دیگر داشت با «یا حسین» از میسره تا میمنه می‌رفت گاهی میان رزم اگر می‌گفت «یا زهرا» تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه می‌رفت یک عده مبهوت شجاعت های بی حدش یک عده مقهور توان و سرعتش بودند آنقدر زیبا بود این شمشیر زن، حتی سرهای روی خاک محو صورتش بودند آمد به سویم با لب خشکیده از میدان آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت این بار هم تا رفت این قلب پریشانم پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید حس می‌کنم «فزت و رب الکربلا» می‌خواند چه اتفاقی داشت در آن نقطه می‌افتاد؟ یا رب! چرا اعضا و رگ هایش مرا می‌خواند؟ در گرد و خاک صحنه اکبر را نمی‌شد دید از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد وقتی که دیدم نا‌له از هفت آسمان برخاست فهمیدم آن شه زاده از مرکب فرود آمد دیدم دلم را «اِرباً اربا» کرده‌اند انگار من زودتر از عمه پی بردم به راز تو اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو می‌خواستم یک بوسه، اما هر چه ‌می‌گشتم در پیکرت بابا! دریغ از گوشه‌ای سالم دیدم توانی نیست در پای من و زینب گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم کم بود آغوشم، عبایی پهن لازم بود تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود (قاسم صرافان) اشعار شب هشتم محرم؛ حضرت علی اصغر(ع) بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر لب ترک ترکت را به هم بزن اما تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر به دست غصه نده چشم دخترانم را تمام دل خوشی کاروان علی اکبر ببین که تیر فراغت نشسته بر جگرم
آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
جهت مشاهده نظرات دیگران اینجا کلیک کنید
copied