شمانیوز
شما نیوز

محسن زهتاب؛ بازیگر دیروز، استاد امروز

شبکه مردمی اطلاع رسانی(شمانیوز): اسمش در میان اهالی سینما و تلویزیون و به خصوص تئاتر مثل یک ستاره می درخشد. از قدیمی های عرصه بازیگری است و حالا با اینکه 80 بهار از عمرش را پشت سر گذاشته است اما هنوز همان شور و حال جوانی اش را دارد و به کارش عشق می ورزد.

به گزارش خبرنگار شبکه مردمی اطلاع رسانی(شمانیوز):

اسمش در ميان اهالي سينما و تلویزيون و به خصوص تئاتر مثل يك ستاره مي درخشد. از قديمي هاي عرصه بازيگري است و حالا با اينكه 80 بهار از عمرش را پشت سر گذاشته است اما هنوز همان شور و حال جواني اش را دارد و به كارش عشق مي ورزد. لطافت هنر را مي‌توان در جزء جزء زندگي اش ديد. كلماتش رنگي از عشق به خدا دارد و زنگ صدايش آنقدر آرامش بخش است كه روح و روان آدمي را نوازش مي دهد. محسن زهتاب، بازيگر پيشكستوت ايران زمين در پايتخت كشور هنوز قلبش براي هنر اين مرز و بوم مي تپد.

به گزارش انتخاب خبر ، رفته رفته سال 94 هم در حال گذر است. انگار چند روز پيش بود كه همه در تب و تاب تحويل سال بودند. حالا به يك چشم به هم زدن 2 ماه از سال جديد گذشت و زندگي همچنان ادامه دارد. خوبي ها هميشه ماندگار است و انگار همه خوبي هاي دنيا از يك سال به سال ديگر نقل مكان مي كنند.

گروه همدلي هنرمندان پيشكسوت نيز از همان خوبي هايي است كه از سال گذشته رخت سفر تن كرد و به سال جديد آمد. همدلي ها حالا با كلام رهبري هم كه امسال را سال همدلي و هم زباني خواندند، قوت بيشتري براي ادامه راهي كه در پيش گرفته اند یافته اند و گروه را مصمم تر كرده است. سال گذشته بود كه قصد داشتيم به خانه محسن زهتاب اين پير دير هنر برويم اما دست روزگار اين ديدار را به تعويق انداخت تا در 20 روز ارديبهشت ماه سال 1394 هجري شمسي مهمان خانه هنرمند نام آشناي بازيگري برويم.

لحظه ديدار با استاد خورشيد كم كم خود را در پشت كوه هايي كه ساختمان هاي بلند پايتخت اجازه نمي دهد آن ها را ببنيم پنهان مي كرد كه در مقابل خانه محسن زهتاب رسيديم. بهمن دان، حسن اسدزاده، جعفر پاكزاد، شبديس بختياري، گلشيد بحرايي، فاطمه درباري و ميعاد دلفي همه همدل شده بوديم تا دل پيشكسوتي را شاد كنيم.

وارد خانه كه شديم با خودم گفتم روزگاري فكر مي كردم هنرمندان در خانه هايي چند صدمتري زندگي مي كنند و از درد مردم هيچ خبري ندارند اما چيزي كه مي ديدم با چيزي كه درگذشته در فكرم بود فاصله اي نجومي داشت؛ خانه زهتاب، كوچك اما بسيار زيبا و تميز. زهتاب در چهارچوب در قرار گرفته است و با لبخندي كه بر لب دارد از ما استقبال مي كند. پشت سرش مرد جواني با موهاي جو گندمي ايستاده. او كيومرث، تنها پسر استاد زهتاب است. استاد با دست، ميزي را نشان مي دهد كه در گوشه اتاق كنار پنجره قرار دارد و مي گويد اين جا بهترين مكان براي دورهمي و ديد و بازديد است.

روي ميز آنقدر ميوه و تنقلات گذاشته اند كه آدم را ياد شب چله ها مي اندازد. موهاي سفيد زهتاب حكايت از عمري سپري شده در وادي هنر دارد. مسئول پذيرايي، كيومرث است؛ به قول قديمي ها يك لنگه پا در آشپزخانه ايستاده است تا از ما پذيرايي كند!

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب با اين جمله سخن را آغاز مي كند: «بعد از مرگ همسرم با پسر و دخترم زندگي مي كنم. آنها مونس و يار من هستند و هميشه دوستشان دارم. دختر و پسرم حق فرزندي را خيلي بيشتر از آن چيزي كه بود ادا كردند چه در حق من و چه در حق همسرم.

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب، داغدار سفر همسرش به ديار باقي است. اواخر سال 93 بود كه استاد هنر، يار ديرينه اش را براي هميشه از دست داد. تفكر او به عنوان يك مرد هنرمند ايراني به زن و مادر بسيار زيباست. او مي گويد: «ما همه زاييده زن هستيم و اون چه داريم از تربيت مادر هست. به نظر من زن، برترين مخلوق خدا روي زمين است. مادران ما، خواهران ما همه فرشته هايي الهي هستند كه خدا براي رهنمون ما انسان ها فرستاده است. پدر يك خانواده بيشتر وظيفه فراهم كردم قوت روزانه زن و فرزندانش را دارد اما مادر، بزرگترين وظيفه اش كه همان تربيت فرزنداني صالح است را به گردن دارد.».

به اينجاي سخن كه مي رسيم، استاد مي گويد: «شايد باور نكنيد، اما من پدر و مادر فرشته صفتي داشتم كه حتي يك بار هم با صداي بلند با فرزندانشان صحبت نكردند. همسرم هم پدر و مادر فرشته صفتي داشت؛ شايد به همين خاطر است كه خداوند مهربان دو فرزند صالح به نام كيومرث و شهلا به من و همسرم داد. آنها در همه جاي زندگي امان از ما دستگيري مي كردند و بايد بگويم اگر هر دو فرزندم صالح و خلف هستند، همه از تلاش همسر مرحومه ام است.».

به گزارش انتخاب خبر، محسن خان، متولد 1314 در يكي از محله هاي ميدان خراسان تهران است. به گفته خودش جدش در زمان مشروطه به خاطر شرايط مالي خوبي كه داشت از شيراز راهي تهران شد و به اين ترتيب بود كه تهراني شدند.

زنگ صدايش آرامش بخش است؛ با لحني آرام تعارف مي كند تا ميوه و شيريني را برداريم. به شوخي مي گويد اگر موقع رفتن از اين ميوه ها و شيريني ها چيزي باقي مانده باشد كلاهمان توي هم مي رود.

شايد براي شما هم جالب باشد كه بدانيد فاميلي زهتاب به چه معناست؟ جواب اين سوال را محسن خان اينطور به ما مي دهد: جدم و پدرم در كار روده گوسفند بودند؛ همانطور كه مي دانيد از روده گوسفند براي ساز تار؛ چوب حلاجي و خيلي چيزهاي ديگر استفاده مي كنند. پدرم در زمان خودش به اين كار، رونق مي بخشد و روده گوسفند ايراني كه را كه مرغوبيت بالايي دارد به کشورهای دیگر صادر می کند و این امر، ادامه دارد و حتي همين الآن به كشورهاي ديگر صادر مي شود.

بشنويم از ورود محسن زهتاب به وادي هنر. او اينطور مي گويد كه: يك كلام كليشه اي در ميان همه بازيگران و هنرمندان وجود دارد كه مي گويند ما همگي از بچگي عاشق بازيگري بوديم و به هنر، علاقه داشتيم براي همين هميشه سعي كرده ام از اين ديالوگ استفاده نكنم؛ اما در واقع، هنر در خانواده ما ارثي بود. پدرم صداي خوبي داشت و به نوبه خود، هنر زيبایي براي اجرا داشت. اما ورود من به دنياي هنر به دوران كودكي ام برمي گردد كه بليط تئاتر مي فروختم؛ آن هم يك قِران. البته تئاتري كه مي گويم به معناي تئاتر امروزي نبود؛ دوستي داشتم كه پدرش بسيار زيبا تار مي زد و برنامه اي اجرا مي كردند تا با درآمد آن امرار معاش داشته باشند. اين ماجرا ادامه داشت تا اينكه در سال 1335 وقتي 21 سالم بود وارد تئاتر جامع باربرد شدم و زير نظر اساتيد به نامي مثل آقای رفيع حالتي، هنر بازيگري را آموختم. آن روزگار براي ورود به دنياي تئاتر بايد واجد شرايط مي بوديد؛ به طور مثال قد آقايان بايد يك متر و هشتاد و قد خانم ها بايد يك متر وهفتاد مي بود. خوش سيما بودن نيز خيلي قابل اهميت بود، اما از همه مهمتر اين بود كه بازيگر بايد صداي خوبي داشته باشد. درست به خاطر دارم از چند صد نفري كه قصد ورود به عرصه تئاتر را داشتند فقط 30 نفر كه من هم جزء آنها بودم انتخاب شديم.

جواناني مثل دسته گل به او مي گويم قديم ها همه چيز بهتر بود، درست است؟ مي گويد نه! چه چيزي بهتر بود؛ جوان هاي آن دوره را هم مي توان در اين دوره ديد. زندگي ها در قدیم سخت بود اما خدا را شكر، امروزه همه چيز هست. خيلي ها مي گويند وسايل ارتباط جمعي باعث شده آدم ها از هم دور شوند، اما قديم ها آدم ها با هم نزديكتر بودند، اما من با اين حرف مخالف هستم؛ اگر در آن زمان هم كامپوتر بود، ارتباطات كمتر مي شد. خيلي هاي ديگر هم مي گويند جوان هاي امروزه ديگر انرژي ندارند؛ سوالم اين است كه انرژي را به چه چيزي مي گوييد. جوان هاي امروز از ما جوان هاي قديم بانشاط تر وسرحال ترند و اطلاعات و علم بيشتري دارند و فقط بايد به آنها ميدان عمل دهيم.

چشم به هم زديم و 2 ساعتي كه قرار بود در كنار محسن زهتاب باشيم گذشت؛ حرف و سخن زياد بود اما فرصتي براي ماندن در كنار استاد باقي نبود. در پايان این دیدار، بهمن دان دوباره قدم خيرش را برداشت تا پيشكسوت ديگري را به عضويت خانه هنرمندان داوطلب جمعيت هلال احمر در آورد. محس زهتاب هم فرم عضويت را پركرد و با پوشيدن لباس امدادگري، آمادگي خود را براي خدمت رساني به مردم ايران اعلام كرد.

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

محسن زهتاب؛ بازيگر ديروز، استاد امروز

گزارش از: جعفر پاکزاد عکس از: فاطمه درباری انتخاب خبر

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۱ نفر از بازدیدکنندگان
جهت مشاهده نظرات دیگران اینجا کلیک کنید
copied

  • اخبار داغ
  • پربحث‌ترین ها
  • اخبار روز
  • پربیننده ترین
تبلیغات متنی