شمانیوز
شما نیوز

لهجه ام را عوض کردم و با همسر عبدالله طوری حرفم زدم که مرا باور کرد

اوایل صبح یکی از روزهای پاییزی سال 83 خبر قتل یکی از نگهبانان بازار بزرگ پارچه را دریافت کردم و با چند تن از همکاران خودمان را به محل جنایت رساندیم.

لهجه ام را عوض کردم و با همسر عبدالله طوری حرفم زدم که مرا باور کرد

به گزارش شما نیوز ، اوایل صبح یکی از روزهای پاییزی سال 83 خبر قتل یکی از نگهبانان بازار بزرگ پارچه را دریافت کردم و با چند تن از همکاران خودمان را به محل جنایت رساندیم.

شواهد نشان می‌داد نگهبان پیش از قتل مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود و قاتل یا جنایتکاران دست و پاهایش را با طنابی ضخیم محکم بسته بودند. شواهد نشان می‌داد، دو کامیون تترون درجه یک ژاپنی هم که شب قبل وارد این انبار شده بود، به سرقت رفته بود. اما هیچ ردی از عاملان جنایت در صحنه نبود که این مسأله نشان می‌داد با طرح و نقشه قبلی دست به این اقدام زده‌اند.

بررسی‌ها آغاز شد و با اطلاعاتی که از صاحب پارچه‌ها به دست آوردیم، متوجه شدیم این جنس از پارچه در کشور زیاد نیست و واردکننده زیادی هم ندارد. به همین خاطر پس از بررسی‌های لازم و حضورقاضی کشیک قتل، دستورانتقال جسد به پزشکی قانونی صادر شد. از طرف دیگر به صاحب کالا گفتم پیگیر پارچه‌ها باشد و ببیند که آیا فردی قصد فروش پارچه‌های تترون را به سایر همکارانش دارد یا نه.مدتی گذشت تا اینکه صاحب پارچه‌ها با من تماس گرفت و گفت: فردی به‌نام عبدالله از اهالی شهرستان دورود پیشنهاد فروش پارچه‌ها را به یکی از مغازه‌ها داده است.

بلافاصله از قاضی کوه کمره‌ای نیابت قضایی گرفتم و دو کارآگاه را به دورود فرستادم. اما مأموران ما پس از رسیدن به جلو منزل فروشنده پارچه‌ها - عبدالله - متأسفانه هنگام صحبت با همسروی اطلاعاتی را به او داده و عبدالله که در خانه بوده با اطلاع از پیگیری پلیس از در دوم خانه‌شان که در کوچه بالایی قرار داشت، متواری شده بود.

در نتیجه مأموران ما پس از چند روز پیگیری دست خالی به تهران برگشتند. بعد از آن احساس کردم اگر دیر بجنبیم متهم از دستمان فرارمی کند. از این‌رو اطلاعات را از مأموران گرفتم و گوشی را برداشتم و به خانه متهم در دورود زنگ زدم.

باید به گونه‌ای صحبت می‌کردم که همسر متهم شک نکند و از آنجا که با زبان و فرهنگ لری آشنایی داشتم به‌عنوان یکی از دوستان شوهرش با همان زبان و لهجه صحبت کردم. آن موقع متهم در خانه نبود و از همسرش خواستم که به محض آمدن عبدالله به او بگوید که با من تماس بگیرد. البته به گونه‌ای صحبت کردم که همسرش باور کرد من از دوستان شوهرش هستم.

بعدازظهر برای خرید دارو به داروخانه رفته بودم که تلفن همراهم زنگ زد. عبدالله پشت خط بود و بلافاصله لهجه‌ام را عوض کردم. او ابتدا از من پرسید: تو کی هستی؟

گفتم: من زندان بودم و از طرف هوشنگ(یکی از فامیل هایتان) پیغامی دارم.

گفت: پیغامتو تلفنی بگو؟

گفتم: هوشنگ 8 کیلو تریاک و یک نامه داده که باید حضوری به خودت تحویل بدم.

در جواب گفت: وقتی به تهران آمدم، تماس می‌گیرم و قرار می‌گذاریم.

تقریباً دو روز از گفت‌و‌گوی کوتاه تلفنی ما گذشته بود که عبدالله با من تماس گرفت و در میدان 7 تیر با هم قرار گذاشتیم. آنگاه در یک عملیات غافلگیرانه متهم را دستگیر کردیم و او را به اداره آگاهی بردیم. پس از آن دو افسری که با نیابت قضایی به دورود رفته بودند را خواستم و به آنها گفتم: می‌ببینید که به چه سادگی می‌توان متهم را دستگیر کرد. از نخستین تماس من تا دستگیری متهم 72 ساعت نگذشت که این مرد درتهران به دام افتاد.

رکنا: در جریان بازجویی‌ها، عبدالله به قتل اعتراف کرد و درتشریح ماجرا گفت: شب جنایت به همراه چند نفر از بستگان-حمدالله- مقتول به خانه‌اش که جنب انبار بود رفتیم. از آنجا که توسط بستگان مقتول در جریان ورود پارچه‌ها به انبار بودیم تصمیم گرفتیم با موافقت «حمدالله» شب را در آنجا بمانیم. نزدیکی صبح به اتفاق همدستانم «حمدالله» را مورد ضرب و شتم قرار دادیم و دست و پاهایش را بستیم و برای اینکه ما را لو ندهد، خفه‌اش کردیم. بعد از آن پارچه‌ها را از انبار خارج کردیم و از آنجا که می‌دانستیم پارچه‌ها از نوع مرغوب، درجه یک و گرانقیمت است تصمیم داشتیم بعد از مدتی پارچه‌ها را بفروشیم و به پول خوبی برسیم. اما با نخستین حرکت‌مان پلیس ردمان را گرفت

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
جهت مشاهده نظرات دیگران اینجا کلیک کنید
copied