شمانیوز
شما نیوز

ادبیات معاصر ما مَنتَر ادبیات غرب است!

نشست نقد و بررسی نمایش «انتری که لوطیش مرد» در سالن کنفرانس فرهنگستان هنر برگزار شد.

به گزارش شما نیوز ، در این نشست علی معلم دامغانی مدیر فرهنگستان هنر، بابک محمدی کارگردان نمایش، اسماعیل بنی اردلان فیلسوف و استاد دانشگاه و مصطفی رستگاری منتقد و استاد دانشگاه حضور داشتند.
علی معلم: انترهایی هستیم که منتر لوطی جهانیم!
علی معلم در ابتدای این نشست گفت: صادق چوبک و صادق هدایت در دوران نوجوانی و جوانی که با ادبیات آشنا شدیم، بر ذهن مان حکومت می کردند. شاید با انگیزه اینها بود که ما به عقب هم رفتیم. در تاریخ و در ایالات و ولایات ایران یک مثلی هست به عنوان «لوطی انتر مرده». قصه امروز برعکس شده و انتری است که لوطیش مرده، اما «لوطی انتر مرده» قصه دیگری است که اگر آن را ندانیم از نکته درک قسمت دوم عاجز می مانیم. در این جهان دو چیز اثر فوق العاده دارد. یکی خوف و ترس و دیگری حزن یا غم است. همه آدم ها کوشش می کنند تا دچار خوف و حزن نشوند. در گذشته مَثَل بود که هر کسی منزوی شود و ترس بسیار دلش را فراگیرد، می گویند «لوطی انتر مرده».
وی افزود:در نسل های پیشین بوزینه هایی را از هند می آوردند و لوطی ها تربیت شان می کردند که این بوزینه ها ابزاری برای جلب روزی، شادی و نترسیدن از گرسنگی لوطی می شدند. در نهایت برای این بودند که لوطی دچار هیچ خوف و اندوهی نشود. اگر انتر می مرد و لوطی می ماند، لوطی همه ابزار کار را از دست داده بود، یعنی در معرض خوف و حزن قرار می گرفت. این صورت ساده قضیه است. یعنی از چیزهایی که پشت ذهن چوبک بوده و به عنوان یک میراث این مَثَل را بسیار شنیده است،اما کار چوبک پیچیده تر از اینهاست. او جای قضیه را عوض می کند و این بار انتر است که لوطیش مرده. معلم توضیح داد:من این اثر را بارها خوانده بودم و بعد از دیدن اثر بابک محمدی که خیلی خوب طراحی و کارگردانی کرده بود، فکر کردم کار می توانست طعم سیاسی هم داشته باشد. این کار یک اثر عظیم جهانی است ،چون تعداد نشانه هایش قابل شمارش است. درخت چنارِ پیرِ سوخته خشک که نمی دانیم خشک شده یا در زمستان سوختگی در دلش جایگاهی ایجاد کرده که بخش سر و تنه لوطی در درخت قرار دارد. این درخت می تواند درخت حیات باشد. چرا؟ برای اینکه اسم لوطی، لوطی جهان است. جهان یعنی ظرف حیات. انگار درخت نمایش از سر و تن کسی رُسته است و انتر زنیجر شده به همین درخت است. نشانه دوم انترِ لوطی است. در ادبیات ما انتر و مَنتَر را شنیده اید. مَنتَر یک لغت سانسکریت است و به معنای جادو زده است. انتر در این داستان مَنتَرِ لوطی جهان است. آیا فقط همین یک انتر منتر لوطی جهان است و باقی انترها آزادند؟ در واقع همه ما انترهایی هستیم که منتر لوطی جهانیم! جهان ما را به همان جانبی می برد که خودش می خواهد. انتر با خودش نشانه هایی دارد، یک زنجیر که نه آن قدر کوتاه است تا او را میخکوب کند و نه آن قدر بلند که معنی آزادی داشته باشد. این زنجیر یعنی چه؟ این زنجیر می تواند بردگی باشد یا بندگی. برده وقتی آزاد می شود خوشحال است، اما بنده آزاد نیست. این زنجیر فقط ظاهر نیست و نشانه اسیری باطنی هم هست. لوطی جهان موجود فوق العاده ای بوده و انتر را چندین نوع معتاد کرده است. معتاد به روزی روزانه (غذا، آب)، خوشحالی و احساس پشتیبانی. در قصه چوبک، او فرصت این را داشته که تا حدودی رابطه انتری و لوطی را شرح دهد،اما به حسب روایتِ صحنه، محمدی از جایی که لوطی مرده است، قصه را تعریف می کند.
وی ادامه داد: چوبک زمانی به دنیا آمد که شخصیت هایی مانند نیچه و هایدگر ظهور کرده بودند. در خیلی مسائل تردید به وجود آمده بود. نیچه اعلام کرده بود خدا مُرد! لوطی مُرد! ناگهان همه انترها در زمین احساس نگرانی کردند که مسئله چیست؟ وقتی آثار اینها را می خوانیم احساس می کنیم غم بزرگ شان جدا شدن از لوطی است. همان حزن و خوفی که اشاره کردم.
این شاعر نام آشنا خاطرنشان کرد: بازی محمود اکبرشاهی تنها می توانست گذشته لوطی و انتر را به نمایش بگذارد. تشنگی، گرسنگی، اسارتش و سنگینی زنجیری که به او اطمینان می دهد به جایی وصل است. انتر به دنبال دود هم هست، اما از روشن کردنش عاجز است، چرا؟ همیشه میمون ها به دنبال این بودند که آتش را از آدمیزاد بیاموزند تا آدم شوند! ولی اینجا مسئله خودِ دود نیست، بلکه حقه ای است که لوطی جهان از آن بهره می برده و انتر سعی می کند مانند آن شود، ولی عاجز می ماند.
اسماعیل بنی اردلان: زبان رمان نویسی را بلد نیستیم
اسماعیل بنی اردلان درباره ادبیات معاصر ایران گفت: ادبیات معاصر ما مَنتَر ادبیات غرب است. اجازه دهید بعد از ۷۰ سال که قصه نوشته شده، انتقاد کنیم و از ضعف ها و مشکلات ادبیات صحبت کنیم. ادبیات متاخر ما انقطاعی از یک فرهنگ و احساساتی برخورد کردن با غرب است. از قبل از مشروطه نتوانستیم با غرب عقلانی برخورد کنیم. از فرهنگ خودمان هم فاصله گرفتیم. هنر و به خصوص ادبیات وظیفه معرفت به توحید را در تمام این قرون به عهده داشته است. از یک دوره ای این معرفت شناسی قطع شد و معلوم نشد که ادبیات جنبه چه چیزی را داشت و چه امری را تعلیم می داد؟ بخش دیگر سنت به ملموس روایت کردن معانی و حقایق مربوط می شد که هنرمندان به زبان هنری بیان می کردند، یعنی حس را وارد روایت می کردند. ادبیات داستانی ما دیگر نمی تواند قصه تعریف کند.ما زبان رمان نویسی را بلد نیستیم. در محتوا صرفا دچار احساسات شدیم، صادق چوبک و جریانات چپ بیشتر احساساتی بود تا یک اندیشه چپ. مبانی نظری تفکر مدرن چیست؟ در همه حوزه ها سطح را نگاه می کنیم. ادبیات سطحی در محتوا بدون توجه به ساختار ریشه، اساس کار شده است. ساختار و محتوا یعنی چگونه امور کشفی، شهودی، حقایق و معنویات را ملموس بیان کنیم. امر معنوی را مادی و ملموس کنیم.
وی ادامه داد: بزرگ ترین موفقیت ما در تئاتر چه بوده؟ یک اجرای درجه پنج انگلیسی از شکسپیر داشته باشیم! ما در تئاتر باید پرسش کنیم و نباید قانع شویم که اینها تئاتر است. اینها یک چیزهای درجه چند از تئاتر واقعی است. نمی توانیم در تئاتر هم اول شویم، چون بنا را کج بالا بردیم. اگر می خواهیم موفق شویم باید به نمایش های خودمان برگردیم. تئاتر با نمایش فرق می کند. بابک محمدی خوش فکر است و کارهای خوبی دارد. نمایش «حرفه ای ها» و «مادام پی پی» بسیار خوب بود. من از نمایش «انتری که لوطیش مرد» خوشم نیامد. ۴۰ دقیقه آقا محمود اکبرشاهی باید ناله کند و بالا پایین بپرد و چهار تا جمله بگوید! مخاطب از کجا باید مفاهیم و نشانه ها را درک کند؟ معلوم است که ناقصیم و نمی توانیم بین محتوا و نمایش، روان روایت کنیم. تمثیلی صحبت می کنیم که کار را سخت می کند. در پایان صحبت هایم می گویم که نمایشنامه خسته کننده ای بود و مقصر نویسنده است، ولی محمود اکبرشاهی انصافا کارش عالی بود.
بابک محمدی: انگیزه تئاتر آموزش نیست
بابک محمدی در پایان این نشست گفت: در همه جای دنیا بعد از هر تئاتری گفت و گویی صورت می گیرد. بحث، خوب یا بدی کار و کارگردان نیست. یک کار هنری وقتی صورت می گیرد که از سه قسمت تشکیل شود. قسمت اول که تماشاگر هیچ وقت نمی داند چه مراحلی طی می شود. قسمت دوم که تماشاچی آن را می بیند و قسمت سوم گفت و گو و اثر کار است که کارگردان از آن خبر ندارد. وقتی خبردار می شود که درباره کار صحبت شود. انگیزه تئاتر آموزش نیست. برای دیدن تئاتر باید یک چیزهایی را بدانید و کشف کنید. گذشتگان ما حتما کارهایی را انجام داده اند که ما امروزه ناراضی هستیم و این نارضایتی باعث رشد می شود.
وی افزود:زمان همه چیز را از بین می برد. تنها مبارزه ما این است بچه تولید کنیم و دانش و تجربه مان را به نسل های بعد منتقل کنیم که زمان موفق نشود. علمی که ما داریم نتیجه علم گذشتگان است. «انتری که لوطیش مرد» برای من داستان جالبی است. هنرمند کارش را با آگاهی انجام نمی دهد. ناخودآگاه بودن یک اثر در ذهن هنرمند مسئله عادی است. وقتی از کار صحبت و تقسیر می شود صرف نظر از خوب یا بد بودن، هنرمند لذت می برد. متن های چوبک با توماس برنارد برابری می کند. در نهایت مهم این است که هنرمند کاری کند که مخاطب به فکر فرو رود. در «انتری که لوطیش مرد» این اتفاق افتاده است. باید درباره تئاتر بحث کنیم. از من سئوال کردند که لوطی شما کیست؟ گفتم: لوطی ما کسی است که بی زنجیر دنبالش می دویم، هیچ آسیبی به ما نمی رساند و همیشه هم حامی ماست.
رستگاری: از خود بی خود شدن مهم ترین محور معنایی نمایشنامه است
مصطفی رستگاری در ادامه نشست توضیح داد: اگر بخواهیم تحلیل گفتمانی از این اثر داشته باشیم، سه گفتمان محوری را می شود در این اثر دید و ارزیابی کرد. بحث آزادی اولین قسمت است. لوطی می میرد و انتر احساس آزادی می کند. آزادی ای که در وهله اول انتر از رسیدن به آن شادمان است،آزادی ای که از دیدگاه هگل سلبی است. وجه تراژیک داستان در نبود آزادی آغاز می شود. در سلطه بودن و احساس بند کردن چیزی به نام مسوولیت وجود ندارد. آزادی برای ما از دور، جذاب است. بی نهایت گزینه و امکان انتخاب در یک مغاک بی انتها خودنمایی می کند. هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد و ما باید مسوولیت انتخاب و پیامدهایش را بپذیریم . در نتیجه یک آگاهی دردناک وجود را فرا می گیرد. آن شادی اول و غم و اندوه بعدی که دوست دارد آزادی را دو دستی تقدیم کند یک پارودی ایجاد می کند که چوبک به درستی این موقعیت دراماتیک را درک کرده است. قسمت دوم متضاد آزادی و امنیت است.
وی افزود:در جوامعی که ساختار سیاسی اجتماعی شان روی امنیت بنیانگذاری می شود به ناچار آزادی ها محدود می شوند. آدم ها دوباره هوس نداشته ها را می کنند. آزادی هایی را می خواهند که ندارند و به صورت آرمان و آرزو برای شان جلوه گری می کند،اما در این نظام ها گفته می شود که قدر امنیت تان را بدانید. در نیمه اول درام چوبک همین اتفاق می افتد. اگر آزادی اصل قرار گیرد همه اجازه دارند به خودشان تحقق دهند. ما یک اژدهای درون داریم که می خواهیم بر دیگران سلطه و چیرگی پیدا کنیم. امنیت از دست می رود و جامعه ای پیش می آید که پیش بینی پذیر نیست. آدم ها جمع می شوند و آزادی های خودشان را به اسم قانون محدود می کنند و قرارداد می بندند که این آزادی را به فرمانروا بدهند. در جامعه ای که همه حق پرسشگری داشته باشند، اداره اش سخت است. عمدتا با آزمون خطاهای بسیار دشواری رو به رو می شود، اما چیزی به نام میوه آگاهی با مرور زمان و با کُندی به بار می نشیند که ارزشمند و فقط با صبوری امکان پذیر است.
رستگاری گفت:سومین مسئله دوگانه متضاد آزادی و سلطه است. برای تحقق میل و آرزو انسان نیاز به سلطه بر خود و دیگران دارد. به دیگران به چشم ابزار نگاه می کند، یعنی یکی از قابلیت های او را می گیرد و دیگر قابلیت هایش را خفه می کند. مثل برده که شرح وظایفش مشخص است و اراده ای از خودش ندارد. از خود بی خود شدن مهم ترین محور معنایی نمایشنامه «انتری که لوطیش مرد» است. از خودبیگانگی ابزار سلطه است. سلطه گر برای اعمال و رسیدن به خواسته هایش سلطه را روا می دارد و از برده خودش یک کار مشخص را می خواهد. اسیر آرام آرام شروع به کار کردن می کند و به خودش هویت می دهد و ابزار می سازد. می فهمد که می تواند یک نیست را هست کند. از آنجا یک آگاهی بسیار رقیق و کوچکی شکل می گیرد که به صورت دیالکتیکی رشد می کند. در نهایت این به جایی می رسد که دولت ها فرمانروا می شوند و دیگر شخص خاصی نیست. مولانا می گوید: «بندگی و سلطنت معلوم شد/ زین دو پرده عاشقی مکتوم شد». از خودبیگانگی در بیان ابتدایی ما بُعد منفی داشت، ولی در اندیشه عرفانی این مفهوم راهکار و طریقی است برای یگانه شدن با جهان. در اینجا داننده و دانسته، عالم و معلوم، عاشق و معشوق با هم یگانه می شوند.
آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
جهت مشاهده نظرات دیگران اینجا کلیک کنید
copied