یوسف گمگشته و انسانیت کمرنگشده
نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته حمیدرضا آذرنگ و با کارگردانی حامد ادوای از ۱۷اردیبهشتماه ساعت۲۱ به تالار حافظ آمده است.
به گزارش شما نیوز ، نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته حمیدرضا آذرنگ و با کارگردانی حامد ادوای از ۱۷اردیبهشتماه ساعت۲۱ به تالار حافظ آمده است. این اثر در ششمین جشنواره تئاتر شهر شرکت کرد و توانست جوایزی همچون بهترین کارگردانی، بهترین بازیگری زن، بهترین بازیگری مرد و بهترین طراحی لباس را از این جشنواره دریافت کند. «خنکای ختم خاطره» با اجرا توسط گروه «گره» توانست بهعنوان نمایش برگزیده ششمین جشنواره تئاترشهر هم شناخته شود. به بهانه این اجرا با مریم بوبانی، شهاب عباسیان و محمدرضا ایمانیان؛ بازیگران نمایش و حامد ادواری؛ کارگردان اثر گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
طراحی صحنه «خنکای ختم خاطره» بهظاهر بسیار ساده است و خود را بهرخ نمیکشد اما این صحنه از چند بخش تشکیل شده است؛ پودسهایی که مکان ورود و خروج شخصیتهای نمایش است، فضای آسمان و برزخ. درباره این طراحی و تعاملی که با طراحصحنه نمایش داشتید بگویید.
حامد ادواری: بعد از اجرای نمایش در جشنواره تئاتر شهر که طراحیصحنه را خودم برعهده داشتم، تصمیم گرفتم طراحیصحنه را کاملا تغییر دهم. پس از برگزاری جلسات طولانی با محمد موسوی؛ طراحصحنه، به این دکور نسبتا سنگین رسیدیم. دوست داشتیم مرزبندی میان جهانها؛ یعنی زمین، برزخ که یوسف در آن حضور دارد و آسمان وجود داشته باشد. تمام هدف ما این بود که زمین، محصور باشد تا نشان دهد یوسف و سایر شهیدان برای این مملکت کشته شدهاند اما روحشان هنوز دور ما هست و از ما محافظت میکند. سعی کردیم بیشتر به فضای فرمالیستی نزدیک شویم. همچنین چراغهایی که در هر صحنه بر روی پودسها روشن میشود، به این معنی است که در ورود به هر منزل و خروج از آن است؛ دری که یوسف در طی نمایش تلاش میکند به آن برسد اما بهمحض اینکه به در خانه میرسد، آن اپیزود تمام میشود و ما ناچار هستیم بهسراغ خانواده دیگر برویم.
در جریان نمایش شاهد هستیم غیر از خانوادهای که اصلا فرزند پسر نداشته است، هیچ خانوادهای اصلا تمایلی به پذیرفتن یوسف ندارد. چه میزان میتوان مشکلاتی که خانوادههای شهیدان در این سالها از سر گذراندهاند را در این نخواستن موثر دانست؟
حامد ادواری: این بخش بسیار دوپهلو است. میتواند منظور این باشد که یوسف به تمام مردم تعلق دارد و میتوان این مفهوم را هم دریافت کرد که یوسف مال هیچکدام از ما نیست. قطعا رویکرد ما این بوده است که یوسف متعلق به همه است و همه باید به یک نسبت خودشان را در اتفاقی که هشت سال در این مملکت جریان داشته است، سهیم بدانند. این نمایش، جهانشمول و یک اثر ضدجنگ است. درواقع در این نمایش بهنمایندگی از کل ایران و در بحث جهانی بهنمایندگی از سراسر دنیا درمورد شش اقلیم مختلف صحبت میکنیم. تبعات جنگها تا زمانیکه دنیا ادامه دارد، وجود دارد و به زمان و مکان خاصی محدود نمیشود.
شهاب عباسیان: انتخاب اسم یوسف هم در همین راستا بوده است. یوسف گمگشته میتواند به همه مردم تعلق داشته باشد.
مریم بوبانی: جنگ همیشه بوده، هست و خواهد بود و به یک مکان و زمان بهخصوص تعلق ندارد. در برههای که زندگی میکنیم، متاسفانه همیشه جنگ وجود داشته است. خود من هشت سال درگیر جنگ بودهام. در آن زمان در خوزستان زندگی میکردم و با پوست و استخوانم جنگ را حس کردهام. تبعات جنگ مادامالعمر است. هنوز تبعات جنگهای جهانی اول و دوم از بین نرفته است.
محمدرضا ایمانیان: واقعا این خانوادهها به جایی رسیدهاند که دیگر یوسف را نمیخواهند. تنها خانوادهای که یوسف را میپذیرند، خانواده ترکزبان است که اصلا خانواده شهید ندارند و بهدلیل مشکلی که دارند این شهید را میخواهند.
در این نمایش شاهد حضور لهجهها و گویشهای متفاوت هستیم. چگونه این لهجهها را درآوردید؟
مریم بوبانی: من متولد سنندج هستم اما در خوزستان بزرگ شدهام. سالها در آبادان، ماهشهر و اهواز زندگی کرده بودم. زمانیکه درباره جنوب صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که جنوب یک گستردگی عجیبی دارد، از بندرعباس تا بوشهر را شامل میشود و لهجههای متفاوتی در این خطه وجود دارد. درنتیجه در این نمایش مجموعهای از کلمات و لهجهها را بهکار میبرم که هم عربها، آبادانیها و... از آنها استفاده میکنند. من لهجهای را بهکار بردم که هم برای فارسیزبانها قابل فهم باشد و هم به آبادان و خرمشهر نزدیک باشد.
شهاب عباسیان: لهجه جنوبی لهجه مورد علاقه من است اما تمام شهرهای جنوب، لهجههای خاص خود را دارند. طی مشورتی که با حامد ادواری و مریم بوبانی داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که باتوجه به داستانی که در نمایش روایت میکنیم که مرکز داستان اپیزود ما در خرمشهر است، از لهجه این شهر استفاده کنیم. البته مدتزمان اندکی برای تمرین در اختیار داشتیم و درنتیجه تلاش کردم فیلمهایی که داستان آنها در خرمشهر میگذرد را ببینم و با کمکهای بسیار موثر مریم بوبانی لهجه را پیدا کنم. در تمرینها وقتی دیالوگ مریم بوبانی دیالوگ میگفت، کاملا توجه میکردم تا جزئیترین نکات این لهجه را از او بیاموزم.
محمدرضا ایمانیان: خود نویسنده هم بسیار بر لهجههای متفاوت نمایش اصرار داشت. حتی وقتی مصاحبههای ۱۰سال قبل حمیدرضا آذرنگ را میخوانید، میبینید یکی از پارامترهایی که برای متن «خنکای ختم خاطره» داشت این بود که قومیتهای مختلف وجود داشته باشد تا نشان دهیم شهیدان و خانوادههای آنها در سراسر ایران و با قومیتهای بسیار متفاوتی زیست میکنند. تمام ایران درگیر این جنگ بودهاند و صدمات و لطماتی به آنها وارد شده است که تاثیر آن را در اقصینقاط ایران میبینیم. تالار حافظ به یکی از کلیساهای مطرح شهر تهران نزدیک است و برای درآوردن لهجه ارمنی با دوستانی که ارمنی و مسیحی گفتوگو کنم تا تونالیته صدای آنها را بشنوم و آن را برای خودم ثبت و ضبط کنم. همچنین از استاد خودم؛ رضا بهبودی بسیار کمک گرفتم تا بتوانم آکسانگذاریهای این گویش را بهدرستی انجام دهم.
خانم بوبانی در حرکات دست و برخی تیکهای عصبی، مخاطب میتواند با شخصیتی که ایفا میکنید، همراه شود و واقعا آشنا بود. این حرکات ظریف را هم با همان زیستی که در جنوب داشتید، ساختید؟
مریم بوبانی: حرکت دست را حامد ادواری؛ کارگردان و نیما انصافیان؛ بازیگر و دستیار کارگردان نمایش به آن اشاره کردند و من هم از آن استفاده کردم چون واقعا این حرکت برای کسی که برای امرار معاش لباس میشورد، بسیار منطقی است. این حرکت، به تیک رفتاری او تبدیل شده است و هر زمان به لحظات اندوهگین زندگی خود را به یاد میآورد، این تیکهای عصبی بهسراغ او میآیند.
در جریان نمایش با سه شخصیت با عنوان مامور بنیاد مواجه هستیم که در تمام اپیزودها بهتناوب حضور دارند. یکی از مهمترین نکات «خنکای ختم خاطره» تزکیه نفس و کاتارسیسی است که در روند نمایش این سه شخصیت اتفاق میافتد و در اپیزود جنوبی و وارمیک خاچاطوریان این روند به اوج خود میرسد.
مریم بوبانی: معتقدم آدمهایی که داخل سیستم کار میکنند، آنکادر هستند و تنها با شیوهای که به آنها آموزش داده شده است و با وجه اداری خود، پیش میروند. بهندرت اتفاق میافتد که این آدمها با وجه انسانی با آدمهایی که باید به وضع آنها رسیدگی کنند، مواجه شوند و این مسئله، غمانگیزترین اتفاقی است که در جامعه ما میافتد. واقعا حمیدرضا آذرنگ را ستایش میکنم چون بسیاری از وجوهی که در سی یا چهل سال اخیر درباره دوره جنگ وجود داشت و به آن پرداخته نشده بود را مورد توجه قرار داد. واقعیت این است که دل من برای ماموران بنیاد هم میسوزد چون این افراد هم بخشی از جامعه هستند که بهنوعی دیگر به آنها ظلم شده است. به این افراد اجازه تفکر داده نشده است تا کاری که میخواهند انجام دهند را با تفکر، احساس انجام دهند و درواقع انسانی با افراد دیگر جامعه برخورد کنند. در جریان نمایش نوعی دگردیسی در ماموران بنیاد بهوجود میآید و آنها وجه اداری خود را از دست میدهند و تبدیل به انسانهایی میشوند که با آدمهای دیگر همدردی میکنند. درواقع نوعی روش مکانیکی دارند و با همین روش با خانوادهها برخورد میکنند.
شهاب عباسیان: در دو اپیزود جنوبی و ارمنی، رئیس ماموران بنیاد را میبینیم که دچار تحول میشود. در این نمایش میبینیم ماموران بنیاد درون غار و فضای اداری خودشان بودهاند و هیچگاه وارد زندگی آدمهایی که شهید گمنام دارند و چشم انتظار هستند، نشدهاند.
حامد ادواری: من هم بخش نقد نمایش را عملکرد سیستم میدانم. همچنین معتقد هستم ما قرار نیست این سه مامور بنیاد را قضاوت کنیم؛ این سه نفر را مقابل تماشاگر میگذاریم و ممکن است برخی به این افراد حق هم بدهند. تا جایی که این کارتارسیس و دگرگونی را در آنها ندیدهایم، نمیتوانیم بفهمیم چه بلایی سر این خانوادهها آمده است. در آن زمان است که نقطهنظر سه مامور بنیاد به ما منتقل میشود و میفهمیم که چقدر اوضاع بد است و چه میزان کموکاستی در این سالها نهتنها برای خانواده شهدا بلکه برای کل جامعه وجود دارد.
محمدرضا ایمانیان: البته میتوان به این بخش از متن، نگاهی کلیتر هم داشت. اگر این داستان را به خانوادههایی که دچار زلزله شدهاند، در جریان آتشسوزی پلاسکو آسیب دیدهاند، حادثه سانچی، اتفاق معدن و.... بسط دهیم، میبینیم این شرایط میتواند سالها بعد برای آنها هم وجود داشته باشد. از سویی دیگر برخی مسائل عادی میشوند. بهعنوانمثال زمانیکه آن اتفاق تلخ برای عباس کیارستمی افتاد، بسیاری معتقد بودند چون پزشکان بسیار زیاد با وجه بیماری و مردن یک بیمار مواجه بودهاند، احساس اولیه انسانی به عادت و رویهای معمول شده است و دیگر به مرگ، واکنش احساسی نشان نمیدهند. افرادی که در معراج شهدا یا بنیاد شهید شاغل هستند و با این کار سروکار دارند، بهقدری برخوردهای این خانوادهها را دیدهاند که انگار واکسینه شدهاند و وجه انسانی را فراموش کردهاند. هرچند این برخورد درست نیست. حتی در یکی از دیالوگهای مرد ارمنی میشنویم: «چرا هر وقت شما با ما کار دارید به سراغمان میآیید؟ چرا وقتی ما با شما کار داریم، نیستید؟» این دیالوگ، حدیث نفس آدمهای نمایش است. شاهد هستیم شهدا به نام خیابانها، مراسم و... تنها زمانیکه به آنها نیاز داریم، از صندوقچه خاطراتمان شهدا را بیرون میآوریم، از آنها استفاده ابزاری میکنیم و دوباره آنها را به آن صندوقچه بازمیگردانیم.
زوم ۱:
مریم بوبانی: از جوانها میآموزم
اصولا علاقه بسیار زیادی به کار کردن با جوانها دارم چون جسارت و خلاقیتهای جوانها در کار را بهشدت ستایش میکنم و برای بها دادن به این خصیصه که برای کار هنری جزو الزامات است، بهشدت احترام قائل هستم. از جوانها میآموزم و این مسئله بسیار برای من قابل احترام است.
زوم ۲:
حامد ادواری: نمایشی دغدغهمند در سیل تئاترهای بازاری
بهغیر از مریم بوبانی، هیچکدام از ما جنگ را ندیدهایم اما تجربه این چالش و همدرد بودن با این اتفاق برای ما بسیار اهمیت داشت. تلاش کردیم در این وانفسای تئاتر بازاری، حرفی مهم بزنیم و دغدغهای مهم را به تماشاگر یادآوری کنیم. از متولدین دهه۷۰ میخواهم این نمایش را ببینند و با این دغدغه آشنا شوند. تمام تلاشمان را کردهایم تا امانتدار درستی برای وقت، حوصله و هزینه مردم باشیم.
زوم ۳:
محمدرضا ایمانیان: حمایتی که نیست
از یک دردی میگویم. در وانفسا و بههم ریختگی که در تئاترمان میبینیم که تماشاگر ما به نمایشهای سلبیریتیمحور و گیشهمحور دارند، عادت دادهایم. در بزنگاهی که تنها قیمت بلیت نمایشها تعیین میکند چه کاری خوب است و مدیران سالنها بهجای اینکه بپرسند چه متنی را با چه کیفیتی اجرا میکنید، از تعداد چهرههای نمایش میپرسند، گروهی با تلاش خود و هزینه شخصی و کمترین میزان حمایت، نمایش روی صحنه میبرد. هیچکس نمیتواند ادعا کند «خنکای ختم خاطره» اثر گروه تئاتر «گره» با حمایت او روی صحنه آمده است! تنها شهرام کرمی، حمیدرضا آذرنگ و تعدادی از هنرمندان از این اثر حمایت کردند. به بنیاد شهید، انجمن دفاع مقدس، بنیاد حفظ و نشر آثار دوران دفاعمقدس، سازمان اوج و.... نامه نوشتیم اما هیچکدام حتی یک قدم هم برای ما برنداشتند. جملهای از سوی برخی ارگانها شنیدم که همینکه جلوی اجرای شما را نمیگیریم، خوشحال باشید! این نمایش شریف و بیادعاست و از تبلیغات کاذب استفاده نکردهایم. از تمام افرادی که میتوانستند به ما کمک کنند و نکردند، سپاسگزارم چون تلاش خودمان این نمایش را روی صحنه برده است. واقعا امیدوارم خانه تئاتر که تنها از او ادعا میشنویم و نهادها و ارگانهایی که تنها در نشستهای مطبوعاتی از حمایت از تئاتر انقلاب و کالای ایرانی دم میزنند، به یاد داشته باشند که هیچ حمایتی از نمایشی نوشته یک ایرانی و درباره هشت سال دفاع مقدس در دل پایتخت جمهوری اسلامی ایران اجرا شد و هیچکس از این اثر حمایت نکرد.
مینا صفار