شمانیوز
شما نیوز

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

همانطور که خودی دی کاپریو می گوید «از گور برگشته» دشوارترین فیلمی است که او تا به حال در آن بازی کرده اما باید دید که آیا تمام سختی هایی که او برای این فیلم متحمل شده، نخستین جایزه اسکار را برایش به ارمغان خواهد آورد یا نه.

روزنامه سینما - ترجمه آناهیتا منجزی: از میان فیلم هایی که هنوز اکران نشده اند، «از گور برگشته» الخاندرو گونزالس ایناریتو یکی از مهم ترین آثار فصل جوایز امسال است که بحث های زیادی پیرامون آن شکل گرفته است. این فیلم که قرار بود 25 دسامبر به صورت محدود اکران شود تا به حال برای منتقدان در لس آنجلس و نیویورک به نمایش درآمده است. با توجه به نقدهایی که درباره این فیلم نوشته شده است، به نظر می رسد که حالا دیگر نوبت لئوناردوی دی کاپریو است. گزارش های اخیر حاکی از آن است که شرایط فیلمبرداری این فیلم بی نهایت سخت بوده و همانطور که خودی دی کاپریو می گوید «از گور برگشته» دشوارترین فیلمی است که او تا به حال در آن بازی کرده اما باید دید که آیا تمام سختی هایی که او برای این فیلم متحمل شده، نخستین جایزه اسکار را برایش به ارمغان خواهد آورد یا نه.

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

دنبال کردن مسیری که دی کاپریو برای رسیدن به شهرت طی کرده، جذاب است؛ از زمانی که او به عنوان یک بازیگر کودک فوق العاده با استعداد و یک نوجوان جذاب و محبوب کارش را آغاز کرد تا امروز که او را به عنوان یک بازیگر کاملا هدفمند و مصمم می شناسیم. او که اوایل دهه 90 کارش را آغاز کرد و کمتر از 40 فیلم بلند در کارنامه کاری اش دارد، از معدود بازیگرانی است که می تواند نقش هایش را دستچین کند و وقتی تولید فیلمی آغاز می شود، حرفش تقریبا به اندازه کارگردان آن فیلم اعتبار دارد. دی کاپریو، به حق، یکی از بزرگترین بازیگرانی است که در حال حاضر فعالیت می کند. در حالی که بیشتر ما، بی صبرانه منتظر اکران «از گور برگشته» هستیم، من فهرستی از 10 نقش آفرینی مهم این بازیگر را تهیه کرده ام. هر چند این فهرست مثل یک شمشیر دو لبه عمل می کند: از یک سو 10 دلیل ارائه می دهد که چرا لئوناردو دی کاپریو تا به حال باید برنده جایزه اسکار می شد و از سویی دیگر به ما یادآوری می کند که به دست آوردن جایزه اسکار معیار درستی برای سنجش توانایی یک بازیگر در عرصه سینما نیست. زندگی این پسر 1993

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

دی کاپریوی 19 ساله در گفتگویی با مارک گرزمیل، منتقد فیلم، گفته بود: «بازی در «زندگی این پسر» گام موثری در حرفه ام بود. متفاوت بود؛ منظورم این است که برخلاف فقط بانمک بودن یا هر چیز دیگری، یک تجربه بازیگری واقعی بود. می دانید منظورم چیست. درست است؟» عبور از مرحله «با نمک بودن یا هر چیزی» به مرحله «بازیگری واقعی» یا نقش آفرینی های خاص، به گروه متفاوتی تعلق دارد و در سال 1993، دی کاپریو توانست با بازی در دو اثر اقتباسی در رأس این گروه قرار بگیرد. اولین فیلم، زندگینامه توبیاس ولف به نام «زندگی این پسر» با بازی آلن بارکین (در نقش مادر مجردی به نام کارلوین) و دی کاپریو (در نقش تونی، پسر کارولین) بود. این دو نفر در جستجوی یک زندگی خانوادگی آرام به سیاتل نقل مکان می کنند و با دوایت هانسن (با بازی رابرت دنیرو) که ظاهرا آدم شاد و آرامی است، مواجهه می شوند اما قوانین خانه دوایت، کارولین و توبی را به لحاظ جسمی و روانی آزار می دهد و به آنها آسیب می رساند، تا زمانی که یک روز تونی تصمیم می گیرد به این وضعیت خاتمه بدهد. شرایط به شدت دردناک و اندوه باری است. رویارویی دو نیروی مرکزی خیر و شر که در قالب شخصیت های دی کاپریو و دنیرو به تصویر کشیده شده اند، مخاطب را از نظر احساسی و ذهنی عمیقا تحت تاثیر قرار می دهد. اگر شما هم یک جوان 19 ساله بودید و مهمترین تجربه تان پیش از این فیلم، بازی در سریال Growing Pains بود و در مقابل رابرت دنیرو لعنتی کارتان را به درستی انجام می دادید، بی شک آینده روشنی داشتید. چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد 1993

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

فیلم «زندگی این پسر» در آوریل سال 1993 توزیع شد اما نقش آفرینی دی کاپریو در «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد» به عنوان کسی که داشت به تدریج از یک بازیگر کودک جذاب در تبلیغ آدامس بادکنکی به بازیگری بسیار جدی و سرشار از احساسات پرشور تبدیل می شد، سرنوشت ساز بود. این فیلم یک چیز را به همه دنیا ثابت کرد؛ این جوان می تواند در آثار درام بازی کند. این فیلم، که پیتر هجز فیلمنامه آن را از یکی از رمان های خودش اقتباس کرده، مصیبت های خانواده نابهنجار گریپ یعنی گیلبرت (جانی دپ) و آرنی (دی کاپریو)، خواهران شان، ایمی (لورا هرینگتون) و الن (مری کیت شلهارت) و مادر بسیار چاق شان، بانی (دارلین کیتس) را که در ایالت لووا زندگی می کنند به تصویر می کشد. رابطه گیلبرت با برادر کوچکترش آرنی که از بدو تولد عقب افتاده ذهنی است و بنابراین به توجه و مراقبت بیشتری نیاز دارد، نقطه مرکزی حساس این فیلم است و اگر بخواهیم صادق باشیم باید بگوییم که دی کاپریو به خاطر بازی در این فیلم باید برنده جایزه اسکار می شد. یکی از ویژگی های جذاب سبک بازیگری او این است که از استعداد ذاتی اش برای یک غافلگیری کنترل شده استفاده می کند؛ مخاطبان همیشه مشتاقانه انتظار می کشند تا ببینند او در صحنه بعد قرار است چه کاری انجام بدهد و این کار را چطور انجام می دهد. این اولین بار بود که او به خاطر نقش آفرینی خیره کننده اش، نامزد دریافت جایزه اسکار شد. رومئو - ژولیت 1996

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

برای ما که در دهه 90 بزرگ شده ایم، عشق به لئو - بازیگر فوق العاده خوش تیپ و با احساس نقش های اصلی - انکارناپذیر است. او در سال 1995 با بازی در فیلم «خاطرات بسکتبال» که داستان تلخ اعتیاد به دارو را روایت می کرد، بار دیگر استعداد بازیگری اش را به همه ثابت کرد اما این بازی در اقتباس مدرن باز لورمن از عاشقانه تراژیک جاودانه ویلیام شکسپیر بود که جایگاه دی کاپریو را در عرصه سینما تثبیت کرد. واقعا شرم آور است اگر داستان «رومئو و ژولیت» را نمی دانید اما در هر صورت یک بار دیگر آن را با هم مرور می کنیم. وقتی رومئو (دی کاپریو) با ژولیت (کلیر دینز) آشنا می شود، زندگی هر دوی شان متحول می شود اما چون خانواده هایشان با یکدیگر دشمنی دیرینه دارند، آنها اجازه ندارند با هم باشند. دی کاپریو برای بازی اش در نقش رومئو، جایزه خرس نقره ای جشنواره برلین را به دست آورد و اگر دوباره این فیلم را تماشا کنید و ببینید که قهرمان فیلم چطور به هیجان می آید، از عشق مست می شود و از شدت خشم خونش به جوش می آید، متوجه می شوید که او به دنیا آمده است تا این نقش را بازی کند. تایتانیک 1997

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

بیشتر مردم به بیش از یک فیلم برای فهرست عاشقانه های جاودانه سینما نیاز دارند. در سال 1997، دی کاپریو روی دماغه یک کشتی ایستاد و فریاد زد: «من پادشاه جهانم!» در پشت صحنه پرده نقره ای، این جمله با بی رحمی اینطور تفسیر شد که: «من مثل بیشتر مردم نیستم»؛ اما زمانی که در نهایت پذیرفت در عاشقانه حماسی موفق جیمز کامرون - گران ترین فیلمی که تا آن زمان ساخته شده بود - بازی کند، شرایط حرفه اش دیگر مثل سابق نبود. او در این فیلم جک داوسون را به تصویر می کشد؛ جوان فقیر حقه بازی اهل ایالت ویسکانسین که بلیت تایتانیک را حین بازی می برد و البته عاشق رز دویت (کیت وینسلت) می شود. هر چند موفقیت چشمگیر فیلم تایتانیک در همه سطوح، مرهون عواملی است که دست به دست هم دادند تا موفقیتی 2.1 میلیارد دلاری خلق کنند اما این دی کاپریو و وینسلت بودند که با استعداد ذاتی شان روی پرده سینما درخشیدند. بعد از این فیلم، حالا نوبت دختران نوجوان بود که یک عشق نسبی به لئو را تجربه کنند. ترکیب ملودرام، عشق و تراژدی در فیلمنامه این فیلم در تک تک لحظات نقش آفرینی دی کاپریو نمایان است و همین موضوع باعث شد او پس از این فیلم، به یک سوپراستار تبدیل شود. امروز، دی کاپریو با غرور به گذشته و رخدادهای مهم آن نگاه می کند و به این موضوع فکر می کند که چطور سینما باعث شد او حرفه اش را تحت کنترل خود دربیاورد. اگه می تونی منو بگیر 2002

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

با فاصله پنج روز از اکران فیلم «دار و دسته نیویورکی» مارتین اسکورسیزی، فیلم «اگه می تونی منو بگیر» اسپیلبرگ به نمایش درآمد و دی کاپریو در هر دوی آنها نقشی مهم و محوری ایفا کرده بود. «دار و دسته نیویورکی» اولین همکاری او و اسکورسیزی بود اما این بازی او در نقش فرانک ابگنیل جونیور در فیلم اسپیلبرگ بود که توجهات بیشتری را به سمت او جلب کرد. «اگه می تونی منو بگیر» یکی از بهترین فیلم های اسپیلبرگ پس از سال 2000 است. این کارگردان توانست این فیلم که فیلمنامه اش را جف ناتانسون نوشته و ترکیبی از کمدی، درام خانوادگی، ماجراجویی و یک عالمه تعقیب و گریز است، با هزینه ای گزاف، به بهترین شکل ممکن بسازد. بازتاب تعادل در لحن و سرعت روایت داستان این فیلم را می توان در نقش آفرینی مهم و محوری دی کاپریو مشاهده کرد؛ او نقش نوجوان تیزهوشی را بازی می کند که پس از طلاق پدر و مادرش فرار می کند و به شیوه های مختلفی دست به کلاهبرداری می زند؛ جعل چک، جعل هویت خلبان ها و دکترها و علاوه بر اینها به بازی گرفتن یک مامور اف بی آی به نام کارل هنراتی (با بازی تام هنکس) در طول مسیر. ویژگی های چهره بچگانه دی کاپریو که آن زمان 27 سالش بود، به کمکش آمد تا بتواند به خوبی در نقش یک نوجوان ظاهر شود. البته کار کردن تحت نظارت اسپیلبرگ نیز موثر بود و به او کمک کرد تا بتواند مقابل کریستوفر واکن، ایمی آدامز و تام هنکس با صداقت فوق العاده ای بازی کند. به علاوه، این نقش خاص، او را آماده کرد تا یک دهه بعد، نقشی مشابه - البته نقش آدمی بسیار نامتعادل تر و فاسدتر - یعنی جردن بلفورت را بازی کند. هوانورد 2004

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

دی کاپریو پیش از بازی در نقش بلفورت، یک شخصیت تاریخی به شدت متفاوت اما همانقدر جذاب را برای مارتین اسکورسیزی به تصویر کشید. اسکورسیزی و دی کاپریو در دومین همکاری شان، با ساخت «هوانورد» زندگی هوارد هیوز را روی پرده آوردند و به مردم نشان دادند. این فیلم به دلایلی مثل یک خاطره شیرین است؛ ما را به عصر طلایی هالیوود می برد و احساس می کنیم این فیلم در دهه 1930 ساخته شده است. سکانس نفسگیر سقوط هواپیما که به ما یادآوری می کند این فیلم محصول دهه 2000 است و بازی کیت بلانشت در نقش کاترین هپبورن که برایش جایزه اسکار را به ارمغان آورد اما حالا بازبینی این فیلم، موضوع تلخی را به ما یادآوری می کند؛ این فیلم نقطه آغازین رابطه بحث برانگیز دی کاپریو با آکادمی اسکار بود. چطور ممکن است او برای چنین نقش آفرینی عظیمی جایزه نگیرد؟ حتی فکر کردن به این موضوع که جیمی فاکس در هفتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار، جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای بازی در فیلم «ری» به دست آورد، حس دردناک ناشی از بی انصافی در حق دی کاپریو را کاهش نمی دهد. بازی دی کاپریو در نقش میلیاردی عجیب و غریب که به زاهدی گوشه نشین تبدیل می شود، نخستین فرصت این بازیگر برای خروج از قالب شخصیت کودکانه و آمادگی برای بازی در نقش های پیچیده و چند لایه بود و او این کار را با زیرکی و اعتماد به نفس بالایی انجام داد. رفتگان 2006

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

این فیلم جنایی که محصول همکاری اسکورسیزی و دی کاپریو است، باعث می شود «دار و دسته نیویورکی» مثل یک بازی کودکانه به نظر برسد که فقط یک اجرای بزرگسالانه دارد (آن هم اجرای دنیل دی - لوئیس و نه اجرای دی کاپریو) به لطف یکی از موفق ترین اقتباس ها از یکی از فیلم هایی که محصول کره جنوبی است (اکیدا به شما توصیه می کنم فیلم «روابط جهنمی» را ببینید)، اسکورسیزی جایزه اسکار را که سال ها از چنگش در رفته بود، به خانه برد. «رفتگان» یک ویترین فوق العاده از تمام عواملی است که فیلم های اسکورسیزی را تا این اندازه جذاب می کند؛ تدوین استادانه تلما شونمیکر، نقش آفرینی حقیقتا به یادماندنی جک نیکلسون و فیلمنامه درخشان ویلیام موناهان. اگر از زوایای مختلف به «رفتگان» نگاه کنید، متوجه می شوید که چرا این فیلم یکی از بهترین فیلم های عصر حاضر است. یک یاز دلایل مهم دیگر، بازی دی کاپریو در نقش بیلی کاستیگان و تصویر شجاعانه ای است که از او ارائه می دهد. چون برای افرادی که فیلم های دی کاپریو را تا پیش از 2006 دیده بودند، این نقش آفرینی او کاملا متفاوت بود. دی کاپریو در این فیلم در نقش کاستیگان، با نفوذ در باند فرانک کاستلو (با بازی جک نیکلسون) در واقع برای اولین بار در حرفه اش، رقص با شیطان را تمرین می کند. می توان گفت در مسیر کار حرفه ای اش، فیلم «هوانورد» او را به بلوغ رساند و «رفتگان» نیز ادامه همین مسیر بود. جاده رولوشنری 2008

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

دی کاپریو در این فیلم یک بار دیگر مقابل همبازی اش در فیلم «تایتانیک» یعنی کیت وینسلت قرار گرفت و نقش فرانک ویلر را بازی کرد. هر چند وینسلت در این فیلم از احساسات و قابلیت های خود به خوبی استفاده کرد اما دی کاپریو به عنوان یک سوپراستار بود که این پروژه را پیش می برد. «جاده رولوشنری» که فیلمنامه آن را جاستین هیت بر اساس رمانی از ریچارد یتس نوشته و سام مندس آن را کارگردانی کرده، درباره رابطه فرسایشی یک زوج متاهل است که در دهه 1950 در کانکتیکات زندگی می کنند. این دو نفر که می توان آنها را محصول محیط خود در نظر گرفت، در جستجوی یک زندگی بهتر هستند. ویژگی های کودکانه دی کاپریو را می توانیم در وجود فرانک بلندپرواز مشاهده کنیم؛ کسی که دوست دارد با تلاش به موفقیت برسد و به عنوان همسری ایده آل، پدری نمونه و همسایه و کارگری خوب شناخته شود. دی کاپریو می گوید: «فرانک در نگاه اول آدم منفوری به نظر می رسد اما کم کم می توانید در وجود او یک ویژگی دوست داشتنی پیدا کنید. او سعی دارد خانواده اش را خوشبخت کند.» نقش آفرینی هیجان انگیز دی کاپریو، مرز بارتیکی را میان وجه نفرت انگیز و دوست داشتنی شخصیت فرانک ویلر ایجاد می کند. شکی نیست که دی کاپریو کاملا آگاهانه همه نشانه های رابطه عاشقانه و رفتارهای رومانتیکی را که مخاطبان از آخرین بازی مشترک او و وینسلت به یاد دارند، حذف می کند تا شخصیتی به شدت واقع بین و نه چندان رومانتیک را به تصویر بکشد. در سرتاسر فیلم «جاده رولوشنری»، میان این دو بازیگر آنقدر کینه و دشمنی وجود دارد که ممکن است از خودتان بپرسید آیا این مرد همان جوان جذاب و رومانتیک یک دهه قبل است. جانگوی رها شده 2012

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

دی کاپریو که زمانی با چهره کودکانه در نقش جوان های عاشق پیشه بازی می کرد، در فیلم «جانگوی رها شده» کوئنتین تارانتینو، نقش مزرعه دار منفوری به نام کالوین کندی را که قطعا رذل ترین و سنگدل ترین شخصیت منفی آثار تارانتینو است، بازی کرد. «جانگوی رها شده»، تمام ویژگی های سبک پست - مدرن تارانتینو را دارد؛ حضور کریستف والتز در نقش دکتر کینگ شولتز که کارش دستگیری و کشتن جنایتکاران فراری است، مقدار زیادی خون و خشونت انتقام جویانه و یک موسیقی متن فوق العاده اما جالب ترین بخش ماجرا، انتخاب دی کاپریو برای نقش کندی است؛ یک نژادپرست جنوبی دو آتشه که در میانه این فیلم با صحنه نبرد ماندینگو، یکی از صحنه هایی که تماشایش واقعا سخت است، به ما معرفی می شود. وقتی لبخند رضایت شیطانی دی کاپریو از دیدن این مبارزه را مشاهده می کنید، متوجه می شوید که او وارد قلمروی جدید در عرصه بازیگری شده است. کندی موجود شروری است که عشق را به نفرت تبدیل می کند و شخصیت ضعیف النفس و نفرت انگیزش را پشت یک چهره آراسته مخفی کرده است. تماشای دی کاپریو در قالب یک شخصیت پر حرف نفرت انگیز و به شدت کمیک، جالب است چون تا به حال چنین اجرایی از این بازیگر ندیده بودیم. گرگ وال استریت 2013

و اسکار بالاخره اهدا می شود به لئو

روایت سه ساعته اسکورسیزی از سبک زندگی یک دلال سهام فاسد در وال استریت به نام جردن بلفورت بسیار بحث برانگیز بود. این کارگردان و دی کاپریو که خودش یک یاز تهیه کننده های «گرگ وال استریت» است، از سال 2007 تلاش کرده بودند این فیلم را بسازند و با موجی از انتقاد مواجه شدند؛ منتقدان گفتند که این فیلم به شکل جذابی امتیازاتی را که بلفورت از ثروتش به دست آورده بود، به تصویر کشیده و به زندگی افرادی که او سرکیسه شان کرده بود، نپرداخته است. این فیلم، مرز باریکی میان بزرگنمایی و ارائه واقعیت را مشخص می کند؛ مهم نیست کدام وجه را در نظر بگیریم، در هر صورت نکته ای وجود ندارد که همه در موردش توافق داشته باشند. فیلمنامه این فیلم، که ترنس وینتر آن را بر اساس زندگی نامه بلفورت نوشته، پر از دیالوگ های ماندگار و موقعیت های فراموش نشدنی است. بازی جونا هیل و مارگوت رابی در نقش دانی آزوف، بهترین دوست بلفورت و همسرش، نائومی، فوق العاده بود و بازی دی کاپریو نیز در این فیلم، نقطه مثبتی در کارنامه کاری اش به حساب می آید. جردن بلفورتی که دی کاپریو به تصویر می کشد، از یک سو بخشی از ویژگی های شخصیت های فرانگ آبگنیل، فرانک ویلر، بیل کاستیگان و حتی کالوین کندی را دارد و از سویی دیگر شخصیتی کاملا منحصر به فرد است. «گرگ وال استریت» موفقیتش را تا حد زیادی مدیون بازی دی کاپریو است و به ما ثابت شده که او یکی از بزرگترین بازیگران عصر حاضر است.

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
جهت مشاهده نظرات دیگران اینجا کلیک کنید
copied