سعی میکنم مرهمی بر زخمهای مردم باشم
«در ۱۰سال اخیر برای ایجاد حس خوب در مردم کار میکنم تا مرهمی بر زخمهایشان بگذارم. »
کامبیز درمبخش بهروایت خودش اولين كارش در ۱۴سالگي و در مجله اطلاعات هفتگي چاپ میشود و درواقع این شروع كارش بوده است. بعد از آن در نشريه «سپيد و سياه» کار میکند و در ۱۵سالگي خيلي از مجلات بزرگ آن زمان آثارش را چاپ ميكنند. قبل از ورود به مطبوعات، نقاشي ميكرده و حتي آنها را ميفروخته است. پدرش سردبير ماهنامه ارتش بوده و اولين طرحش در آن ماهنامه چاپ میشود و مورد پسند روزنامههاي ديگر هم قرار میگیرد. همین موقع است که پول توجيبي ماهانه او در نوجوانی از پنجتومان به ۱۰۰تومان میرسد و اين برایش نقطه عزیمت خوبي است. از طرف دیگر بهعلت اختلاف با نامادریاش تمايل پیدا میکند زودتر به استقلال برسد؛ بنابراين تمام فكر، ذهن و انرژياش را براي انجام كار بيشتر میگذارد تا با كسب درآمد بيشتر، بتواند به روياهايش تحقق ببخشد و لوازم مورد علاقه و نيازش را تهيه كند. درنتيجه از تحصيل عقب میافتد و اولويت اولش میشود كاريكاتور. همه كاغذها و دفترهايش پر میشود از نقاشي. میگوید: «البته در آن زمان كاغذ به وفور الان نبود. حتي روي ملحفه، روي پارچه، دستمال و بالش نقاشي ميكشيدم و اين موضوع باعث عصبانيت نامادريم شده بود...» بعد از پايان دوره ۹ساله تحصيل به توصيه پدرش در هنرستان تازهتاسيس هنرهاي زيباي تهران به تحصيل دوره سهساله میپردازد. آن موقع براي فارغالتحصيلان هنرستان، دانشگاه تاسيس نشده بود بنابراين امكان ادامه تحصيل نبود؛ در هنرستان محدوديت سني وجود نداشت و خيلي از هنرمندان برجسته امروز مثل پرویز تناولي، محجوبي و... با او همدوره بودند. انگار تمام هنرمندان ايران از اين هنرستان فارغالتحصيل شدند؛ هانیبالالخاص و ماركو گريگوريان معلمانش در هنرستان بودند و استادان دروس تئوري، پرسپكتيو، آناتومي و... رفيع حالتي، نصرت كريمي و برادرش، دكتر گلزاري، آقاي زكي و... بودند كه همه آدمهاي معروفي شدند. درمبخش خاطرنشان میکند: »اخيرا كارهاي ژوژمانشده آن روزگار در زيرزمين هنرستان هنرهاي زيبا پيدا شده كه مشابه یک گنجينه است. پس از داوري هيات داوران زمان رياست آقاي رويايي كه من هم يكي از آنها بودم كارها در موسسه صبا به نمايش درآمد كه عيار اين نقاشيها حتي گاه از كار اساتيد كنوني بهتر بود.» این هنرمند بیش از ۵۰نمایشگاه انفرادی در داخل و خارج برگزار کرده و در ۱۰۰نمایشگاه جمعی داخلی و خارجی حضور داشته است. او برنده جایزه از معتبرترین مسابقات بینالمللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی و چندین جایزه بینالمللی جنبی دیگر بوده و داور مدعو چند نمایشگاه بزرگ بینالمللی کاریکاتور بوده است. او همچنین نشان شوالیه از دولت فرانسه را آبان۱۳۹۳ دریافت کرد. بسیاری از آثار درمبخش به موزههای معتبر دنیا راه پیدا کردهاند ازجمله موزه هنرهای معاصر تهران، موزه بازل، موزه گابروو در بلغارستان، موزه هیروشیما، موزه ضدجنگ یوگسلاوی، موزه اسلامبول، موزه ورشو در لهستان و مجموعه شهرداری فرانکفورت. همچنین کتابهای متعددی در زمینه تصویرسازی و کاریکاتور تاکنون از او چاپ و منتشر شدهاست. درمبخش فعالیتهای دیگری در زمینه طراحی جلد کتاب، تصویرگری کتاب کودک، پوستر، فیلمکوتاه، کارتپستال، تقویم و مشابه آنها دارد و از سال۱۳۸۶ به بعد وارد عرصه انیمیشنسازی نیز شده است. او همراه با پسرش رامین در این زمینه فعال است و نتیجه این همکاری، ساخت چندین انیمیشن کوتاه ازجمله مجموعه «دلقکها» است. به بهانه برپایی نمایشگاه متفاوت چیدمان و ویدئو چیدمانش با عنوان «سورپرایز» در گالری ویستا با او گفتوگو کردهایم.
به گزارش شما نیوز ،
باتوجه به نمايشگاه اخير چرا ژانر كاري شما از كاريكاتور به چيدمان تغيير كرده است؟
من از سالها قبل ساخت مجسمه، ويدئوآرت و... را در ذهن داشتم و هميشه دلم ميخواسته است آنها را بسازم؛ چون اصل و نقطه مركزي اينها هم خلاقيت است. فرقي نميكند روي يك ورق كاغذ باشد يا مجسمه، فيلم باشد يا انيميشن؛ همه اينها را ميشود ساخت اما «خلاقيت» مهم است. دو سه تا از طرحهاي ارائهشده در نمايشگاه «سورپرايز» مربوط به دوره قبل از انقلاب بود اما چون ساختن آنها هزینه زیادی داشت و من هم اسپانسري نداشتم و از طرف دیگر به فضای بزرگی هم نیاز بود، درنتيجه امكان اجراي آنها تا الان فراهم نشده بود. خوشبختانه نمایشگاههای اخیر من موفق بودند و توانستم بخشي از درآمد آنها را برای اجراي اين آثار تامين کنم.
بهنظر شما چگونه میشود از هنرمندان خلاق و مستعد حمایت کرد؟ نقش دولت و موسسات در این زمینه چیست؟
صحبت من اين است كه دولت، شهرداري، بانكها يا بخش خصوصي به خريد آثار از هنرمندان كمك كنند. از همه هنرمندان نه فقط از چند نفر خاص و براي فضايي خاص اثر هنري بخرند زيرا هنر براي يك زمان خاص نيست. ما تعدادي هنرمند درجهيك جديد داريم كه كارشان هيچ جايي نيست. وقتي يك خارجي به ايران ميآيد و مايل است هنر معاصر ايران را ببيند سردرگم ميشود كه بايد كجا برود. موزه هنر معاصر را داريم كه كارهاي قديم در آن نگهداري ميشود. وقتي بخواهيد كارهاي خوب هنرمندان امروز را ببينيد نميتوانید؛ زيرا عدهاي آنها را خريدند و نايلونپيچ در زيرزمينها انبار كردهاند و كسي نميتواند آنها را ببيند. گذاشتهاند گرانتر شود و دهبرابر بفروشند؛ يا صاحبان آن بميرند و آنها پولدارتر شوند. از طرفي ديگر متاسفانه خيلي از كارهاي خوب به خارج از كشور ميرود كه جمعآوري آن مشكل خواهد شد. بايد جايي باشد كه جمعآوري كنند و كساني باشند از اين موضوع اطلاع داشته باشند كه كار خوب چه هست و كجا هست و البته كه این خودش يك تخصص است. مثلا خودم ادعايي ندارم، كسي نيستم اما يك نفر از اين آقايان نيامدند كه ببينند چه ميكنم. از خيلي جاها آمدند و ديدند و تعدادي را خريدند. اين نباشد هنرمند كار اجرا كند و نمايشگاه بگذارد و كار را نخرند يا كم بخرند و مجبور شوند كه كارها را به فضاي كوچك خانهها برگردانند. بايد براي اين امر برنامهريزي شود.
باتوجه به اعتقادي كه در راه تعليم كودكان و حفظ خلاقيت هاي آنان داريد بفرماييد كشف استعداد هنري و خلاقيتتان در دوره كودكي توسط چه كسي صورت گرفت؟ خودتان،پدر يا...
من از كودكي با كاغذ و روزنامه كاردستيهاي خلاقانه ميساختم. مثلا در سن ششسالگي بادبادكهايي درست ميكردم كه كاملا با ساختههاي ديگران فرق داشت يا چيزهايي خلق ميكردم كه نمونهشان وجود نداشت؛ يعني استعدادي در وجود من بود. پدرم افسر ارتش بود اما چون استعداد هنري داشت در كنار اين حرفه، كارهاي هنري زيادي انجام ميداد. درواقع نمايشنامهنويس و فيلمنامهنويس بود و در تئاتر و سينما كار ميكرد. دوره هنرپيشگي گذرانده بود و فيلمساز بود. فيلم از خارج ميخريد و دوبله ميكرد. به همين دليل من از بچگي با هنرمندان زيادي در ارتباط بودم. در ماهنامه ارتش هم آقاي تجارتچي كه كاريكاتوريست معروفي بود و در روزنامههاي زيادي كار ميكرد و در ضمن افسر نيروي هوايي هم بود مرا راهنمايي ميكرد. اما قبل از آن هم پدرم استعداد و خلاقيت مرا ميديد و وقتي هفت-هشتساله بودم قلممو و آبرنگ برايم خريد. روزي كه پدر براي من اولين آبرنگ را خريد بهترين روز زندگي من بود. اين آبرنگ را زير بالش گذاشتم و تا صبح نخوابيدم. مدام بلند ميشدم و در جعبه را باز ميكردم. بوي خوبي ميداد. بوي رنگ بود. گرچه بوي خوب طلقي نميشود اما براي من بهترين بوي دنيا بود.
به نظر شما علت موفقيت هنرستان هنرهاي زيباي تهران در زمان شما چه بود؟ سيستم آموزشي خاصي داشت يا عوامل ديگري در اين مسئله دخيل بودند؟
دقيق نميدانم. شخصا معتقدم اين خود افراد هستند كه خودشان را ميسازند و اساتيد فقط راهنمايي ميكنند. فكر ميكنم ذوق و اشتياقي كه هنرجويان داشتند خيلي موثر بود. ما در دوره هنرستان از جان و دل كنجكاو و پژوهشگر بوديم. خود من خيلي جستوجوگر بودم و با جان و دل دنبال پژوهش و يادگيري بودم. دنبال كتاب و منابع مرتبط با كارم كه خيلي در ايران ناياب بود میرفتم. حتي از كساني كه به سفر خارج از كشور ميرفتند خواهش ميكرديم كتابهاي موردنيازمان را تهيه كنند؛ مرتب كار ميكرديم. به نظرم خيلي از استعدادها و خلاقيتها ذاتي است و ياددادني نيست. مثل آهنگسازي در موسيقي يا شاعري. نهايتا ميتوان به فرد دستور زبان ياد داد اما شاعري امري ذاتي و دروني است. موزيسين و آهنگساز خودش آهنگساز ميشود. فقط در مسيري كه ميرود معلمها ميتوانند عيب كارش را بگيرند و اصلاح كنند. نكتهاي هم در آموزش ايران هست اينكه اكثر اساتيد هنرجو را شبيه خود پرورش میدهند و خلاقيت آنها را منحرف ميكنند و اين خوب نيست. مادراني هستند كه براي معرفي استادي مجرب براي بچه ۱۰-۱۲سالهشان كه خوب نقاشي ميكشد نزد من ميآيند. من ميگويم الان بچه شما فوقالعاده است آزادش بگذاريد، اگر علاقه داشته باشد خودش به جايي كه بايد ميرسد. اگر پيش استاد برود خلاقيتش از بين میرود. كتابهاي مباني هنرهاي تجسمي، آناتومي، پرسپكتيو و... در كتابفروشيها هست و ميتوان مطالعه كرد اما خلاقيت بايد از درون بجوشد...
توصيه شما براي نوجوانان و جوانان علاقهمند به رشتههاي هنري چيست؟
خوشبختانه بچههاي الان يك شانس بزرگ دارند كه ميتوانند ازطريق رسانهها و ابزارهای ارتباطات جمعي، هنر دنيا و بهترين آثار و نمايشگاههاي دنيا را دنبال كنند و كار خودشان را با آنها مقايسه كنند. بهترين راه پيشرفت، ديدن كار ديگران است. من سالها قبل در يكي از مصاحبهها به اين مطلب اشاره كردم و آقاي كيارستمي هم در جايي تاكيد داشت که اگر ميخواهيد موفق شويد و ياد بگيريد بايد زياد ببينيد. كار خوب زیاد دیدن باعث پرورش فكر و روح ميشود. چيزهايي كه ميبينيم مثل باطري مغز ما را شارژ ميكنند و به كار مياندازند. دومين توصيهام پركاري و تداوم است كه باعث پويايي ميشود. يكي از ويژگيهاي كارم و رمز موفقيت من پركاري است. مرتب در طول روز با كاغذ و قلم كار ميكنم و همواره در دسترس من است. اگر برحسب فراموشي كاغذ و قلم از منزل نياورده باشم دوباره ميخرم؛ يعني اين عشق و علاقه حتما بايد در وجود انسان باشد وگرنه آدم به جايي نميرسد. مسئله ديگر تشويق ديگران است؛ من در دوره ۲۵سال سكونتم در آلمان در خيلي از مطبوعات بزرگ جهان كار ميكردم؛ در يك اتاق دربسته نشسته بودم و كار ميكردم. اين اواخر كه اينترنت و كامپيوتر هم كه آمده درواقع آدم حبس است. اين ارتباط با آدمها و مردم، ارتباط با دوستداران كارهاي هنرمند خيلي مهم است. تشويق يكي از حرفهاي اول را در ساختن هنرمند ميزند. شما فكر كنيد يك اركسترسمفونيک بزرگ در تالار رودكي يا تالار وحدت اجرا داشته باشد اما در تنهايي و بدون تماشاگر، چه فايدهاي دارد؟ يا نمايشگاه بگذاريد و در گالري بسته باشد... هنرمندان به اين بازخوردها و بازتابها احتياج دارند. امضاگرفتن، سلفيگرفتن مردم، بازديد و پيگيري آثار توسط آدمبزرگها و حتي بچههاي كوچك ۱۰-۱۲ساله، تأييديه هنرمندان بزرگ؛ همه براي من خيلي ارزشمند است. ۱۴سال است هر روز در كافه گالري ثالث از ۱۰صبح تا ۴بعدازظهر حضور دارم. در سالهايي كه در آلمان هم بودم به كافه ميرفتم و ميزي داشتم كه متعلق به من بود و هيچكس آنجا نمينشست. صاحب كافه تعداد زيادي از كارهايم را خريده بود و سرتاسر ديوار كافه نصب كرده بود. درواقع براي من كافه مثل يك دفتركار باز هست. من از بچگي كافه ميرفتم چون فضايي بود متعلق به خودم. كسي در آن دخل و تصرف نداشت. يك خلوت متفاوت...
علت تغيير رويه شما در كاريكاتورهایتان چيست؟
من بهعنوان ژورناليست سالها كاريكاتورهاي روز كشيدهام اما الان به مرحلهاي رسيدهام كه ديگر ميگويم آگاهي دادن دغدغه من نيست. چون امروزه يك پسربچه هشتساله هم ازطريق رسانههاي جمعي و مجازي به همه اتفاقات و وقايع روز آگاه ميیابد. در عصري زندگي ميكنيم كه فجايع زياد است و مردم از اين حوادث تلخ رنج ميبرند. در ۱۰سال اخير براي ايجاد حس خوب در مردم كار ميكنم تا مرهمي بر زخمهايشان بگذارم. من بهعنوان هنرمند مسئولم كه يك حس خوب و آرامشبخش به آنها بدهم تا چند لحظه با ديدن آثارم لذت ببرند. طبق گفته مردم و بيان و انعكاس احساسشان از ديدن آثارم معلوم ميشود كه در اين تاثيرگذاري موفق بودهام. يكي از جذابيتهاي كارهايم لطافت و احساس نهفته در آنهاست و مهمتر از همه اينكه خودم از كار لذت ميبرم و دوست دارم اين لذت را تا حدي كه ميشود با مردم تقسيم كنم چون اگر هنرمند قرار باشد اينها را تقسيم نكند هميشه اين ايدهها محبوس ميمانند.
لطفا در مورد طرحها و ايدههایتان و چگونگي رسيدن این تعداد از ايدههای ناب به ذهنتان هم توضيح دهید.
خيليها از من ميپرسند كه چطور اين همه فكر به ذهنت ميآيد؟ نادر است اين حجم ايدههايي كه دارم و به ذهنم ميرسد. حتي ديگر رانندگي هم نميتوانم بكنم چون مغزم مدام در حال فکر کردن به سوژه و ايدهپردازي است. نميدانم تكليف اين همه سوژه و ايده و فكر چه ميشود چون هر روز هم مثل چشمه جوشان از درون ميجوشد و به آنها اضافه ميشود. من وقت كم دارم اما بههرحال سعي ميكنم تا زندهام و سلامت، از بهترينهايش بهره بگيرم و به مردم ارائه كنم. ايدههايي كه فكر در دلش باشد چون طراح و تصويرگر زياد هست اما آنجا كه پيامي و فكري در دل كار نباشد در همان حد ميماند. اين پيامرساني، به تفكر واداشتن، راه عرضهكردن، طرح و بيان مشكلات بزرگ بينالمللي است كه درواقع شما به وسيله آن باري از دوش جامعه بشريت برميداريد، آگاهي ميدهيد يا كمك ميكنيد.
اعظم علیزادهنیک