
پشت دیوار شعار پنهان شده ایم

«ما، روشنفکران، حرف بسیار میزنیم، اما وقتی باید عملی انجام شود، کاری صورت نمیدهیم. وقتی از عمل کردن صحبت به میان میآید، ما پشت شعار پنهان میشویم.»
شنبه ۲۵ آذرماه؛ نمایش «در انتظار آدولف» نوشته مشترک ماتیو دلاپرته و الکساندر دلاپاتلیر، با ترجمه و کارگردانی علیرضا کوشکجلالى به اجرای خود در سالن استاد ناظرزادهکرمانی تماشاخانه ایرانشهر خاتمه داد. به بهانه جدیدترین اجرای نمایش کوشکجلالی در تهران با او گفتوگو کردهایم.
به گزارش شما نیوز ،
باتوجه به اینکه مدتزمان تمرین نمایش «در انتظار آدولف» پنج هفته بوده است، چه تمهیدی داشتید که بازیگران به نقشهای خود برسند؟
برای رسیدن به یک اجرای حرفهای تقریبا دویستوپنجاه ساعت تمرین لازم است. باتوجه به ساعات تمرینات مفید، پروسه رسیدن به نقش میتواند بین پنج هفته تا شش ماه هم طول بکشد. شیوهای که من در گروههای آلمانی آموختهام، کار منظم و فشرده است: از ساعت ۱۰ الی چهارده تمرین، سپس پنج ساعت استراحت و دوباره از ساعت به مدت چهار ساعت تمرین. درواقع بازیگران در زمان تمرین، کاملا در اختیار گروه هستند. به همین دلیل کار سریعتر پیش میرود، بازده بهتری هم دارد و خلاقیت بیشتری هم بهوجود میآید؛ یعنی روزی الی ساعت تمرین مفید. در هفته میشود حدود پنجاه ساعت. پس برای به اجرا بردن نمایش،پنج هفته، یعنی حدود دویستوپنجاه ساعت تمرین لازم است.
قبل از تمرینات، با بیرحمی تمام، از تمام اعضای گروه میخواهم که در طول تمرینات مشغول کار دیگری نباشند. آنها هم «مردانه» قول میدهند که البته گاه «مردانه» و یا «زنانه» «مجبورند» زیر قولشان بزنند تا از گرسنگی نمیرند؛ و من چون عاشق این «هنرمندان مجبور» هستم، یک چشم و گاه دو چشمم را هم میبندم تا زنده بمانند. باوجودی که شرایط متفاوت ایران که «غم نان، کرایهخانه و پوشک بچه و...» سخت گریبان هنرمندان را گرفته و غیرممکن است که بتوانند پنج هفته با خیال راحت، تمرین کنند. تاکنون باهمت همکارانم، همبستگی و شور و شوقشان، در شرایط سخت، راهحلهای مناسب یافتهایم و این «غیرممکنها»، «ممکن» شده است.
در ایران، چون راندمان کار بسیار پایین است، تقریبا برای همه پروژهها زمان بسیار زیادی در نظر گرفته میشود. سیستم بسیار منظم آلمان، باعث میشود با برنامهریزی دقیق، کار شدید، در مدتزمانی کمتر، به نتیجه دلخواه رسید. من براساس مجموعه شرایط، تمرینهای نمایشهایم را برنامهریزی میکنم. سعی میکنم در مدتزمانی کوتاه استخوانبندی کلی نمایش را در تمرینها پیدا کنم، سپس بازیگران متن را حفظ میکنند و روتوشهای نمایش آغاز میشود.
برای اجرای نمایش «در انتظار آدولف» و شخصیتپردازیهای آن، چه میزان براساس نمایشنامه پیش رفتید و چه میزان از فیلم «اسم» استفاده کردهاید؟
فیلم را هم دیدم اما براساس نمایشنامه پیش رفتم. البته بیشتر براساس ذوق و سلیقه خودم و موضوعی که تمایل داشتم در این نمایشنامه مطرح شود، نمایش را آماده کردم. درواقع مجموعه ایدههای من بههمراه نکاتی که هم از فیلم و هم از نمایشنامه الهام گرفتم، بهعلاوه ایدههای خلاقانه بازیگران و گروه اجرایی، به اجرای «در انتظار آدولف» منجر شد.
کمی درباره تغییراتی که در نمایشنامه اصلی اعمالشده است، بگویید.
برخی نکات را که از دید من برای جامعه ایران زیاد بود حذف کردم و برخی بخشها، همچون رقص و موسیقی... را به نمایش اضافه کردم. همچنین تلاش کردم بخش طنز نمایش را بیشتر کنم تا تلخی جانکاه آن، قابلهضمتر شود. در این نمایش یک روای حضور دارد که درباره شخصیتها توضیح میدهد. راوی را تقریبا حذف کردم. بخشی از جملات راوی را به دیالوگهای شخصیتها اضافه کردم. البته این روای حضوری جذاب داشت و من بخش ابتدایی و انتهایی صحبتهای او را بهصورت نریشن نگاه داشتم تا آن دایره شیطانی که این شخصیتها در آن حضور دارند، بهخوبی نشان داده شود. در نریشن نخست از قرونوسطی و کشتار و شکنجه آن دوره صحبت میشود که درنهایت به عصر مدرن و پستمدرن پیوند میخورد. احساس کردم نویسندگان نمایشنامه تمایل دارند عناصری همچون تفتیش عقاید، شکنجه کردن و... را که هم در قرونوسطی و هم امروز شدیدا اعمال میشود در دو دوران مختلف با دو فرم مختلف به تصویر بکشند. در ضمن بهعنوان دراماتورژ، شخصیتها را در راستای هدف نهایی صیقل دادم.
در اغلب آثارتان ما با دکوری بسیار مینیمال مواجه هستیم اما در «در انتظار آدولف» طراحی صحنه امیرحسین دوانی بسیار عظیم به نظر میرسد. چه شد که تصمیم گرفتید این نوع طراحی رئال را برای نمایش خود درنظر بگیرید.
تمام این طراحیها به درونمایه نمایش مربوط است. بهعنوانمثال براساس ضرورتی که در نمایش «موسیو ابراهیم» احساس میکردم، طراحی صحنه شکل گرفت: دو چهارپایه و یک چهارچوب که در پایان نمایش حرکت میکند. در نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» که در آلمان اجرا کردم، «صحنه خالی پیتر بروکی» به دادم رسید، فقط از آکسسوار استفاده کرده بودم؛ اما در نمایش «مسخ» فرانس کافکا که نخستین کارگردانی من در ایران است، طراح صحنه، پرویز غریب پور، صحنهای اکسپرسیونیستی و بسیار عظیم طراحی کرد. دکتر علی رفیعی برای نمایش «پستچی پابلو نرودا» صحنهای سینمایی را که «رئالیسم شاعرانه» در آن موج میزد طراحی کرد. برای اجرای نمایش «بازرس» گوگل نیز طراحی صحنه بسیار پیچیدهای در نظر گرفته بودم که طراح صحنه آن نمایش از آلمان به ایران آمده بود. در «بازرس» از صحنه گردان استفاده کردم. «در انتظار آدولف» میطلبید که چنین طراحیای را برای آن در نظر بگیرم.
باتوجه به دو اجرایی بودن سالن، برای طراحی صحنه نمایش شما مشکلی بهوجود نیامد؟ البته دو اجرایی بودن تنها به صحنه نمایش آسیب نمیزند و طبیعتا بازیگران نمایش را نیز با نوعی استرس مواجه میکند که هم درزمینه حسگیری وجود دارد و هم برای تعویض لباس، گریم و...
شمشیر داموکلس است این شرایط دردناک تئاتر ایران. دو اجرا در یک سالن واقعا کار وحشتناکی است. واقعا این شرایط اجرا برای هر کارگردانی مثل یک کابوس است. این مسئله یکی از شرایط قرونوسطایی تئاتر ایران است. این روزها در کمتر کشوری شاهد هستیم که دو نمایش بلافاصله پشت سر هم اجرا شوند! استرسی که به بازیگران و عوامل نمایش وارد میشود واقعا وحشتناک بوده و به کمبود سالن و امکانات در ایران مربوط است. واقعا شرایط دو اجرایی بودن سالنها عذابی است برای تمام هنرمندان تئاتر. هرچه زمان میگذرد، این شرایط بیشتر نهادینه میشود. نمیتوان در این زمینه کاری انجام داد. هنرمندان تئاتر نمیتوانند کاری انجام دهند و همواره حق آنها خورده میشود. تنها عشق و حماقت است که سبب میشود تئاتریها در این شرایط دردناک تئاتری به صحنه ببرند.
در این نمایش با شخصیتهای بسیار پیچیدهای مواجه هستیم که بهمرور دست خود را هم برای یکدیگر و هم برای مخاطب رو میکنند که هرکدام از این اتفاقها، با ایجاد یا بازگشایی گرهی در نمایش پیش میرود. چه برنامهای داشتید که بازیگران بتوانند در زمان مناسب، اکت مناسب داشته باشند؟
خمیرمایه و سیستم کار به اینگونه است که ما را با افرادی مواجه میکند که پز «روشنفکری و پستمدرنیسم» بودن را میدهند؛ در خانه خود کتابخانهای مملو از کتاب دارند، حتی میز خانه آنها بهشکل کتاب است و با این ظواهر به دیگران فخر میفروشند اما بهمرور و در جریان یک مهمانی خانوادگی، به کنه این اشخاص پی میبریم، ماسکها میافتند و لایه به لایه کثافتهایی را که درون این انسانها وجود دارد میبینیم و بوی گند آن را حس میکنیم. بخش بزرگی از اکت بازیگران براساس متن اصلی پیش رفته است و بخش دیگر آن براساس بدهبستانهای من بهعنوان کارگردان با بازیگران مربوط میشود. تلاش کردیم این وجوه از نمایش را دقیقتر، با طنز و تلخی بیشتری منتقل کنیم. بهعنوانمثال در بخشی که همه فکر میکنند کلود موزیسین، با آنا همسر باردار وینسنت در ارتباط بوده است، این تعلیق را گسترش دادم: وقتیکه مشخص میشود کلود با آنا رابطهای ندارد، میزانسنها را بهگونهای چیدم که شخصیتها و مخاطبان تصور کنند کلود با بابو، همسر پیر ارتباط دارد. این وجه در نمایشنامه وجود نداشت و بعد از اینکه تصور میکنند کلود و آنا با هم بودهاند، مشخص میشد که کلود با مادر بابو و وینسنت ارتباط دارد. این تعلیقی که در متن بهوجود آوردم از دید خودم طنزی تلخ است، چون درعینحال که بامزه است، نشان میدهد تمام آدمها به یکدیگر شک دارند.
«در انتظار آدولف» نمایشی طنز است و درنتیجه مخاطبان هم در جریان نمایش میخندند. البته شخصیتهای نمایش چندان به فرانسه تعلق ندارند و هر فردی میتواند خود را در این اثر پیدا کند. از دید شما چه میزان از این خندیدن، آگاهانه است و آیا مخاطب در جریان این خندیدن بهنوعی تزکیه نفس میرسد؟
این نمایشنامه جهانشمول است و میتواند برای تمام مخاطبان ایرانی، فرانسوی، آلمانی و... آینهای باشد تا خود خودشان را ببینند و شاید احساس شرم کنند. بسیاری از این خندهها از دید من آگاهانه است و زمانی میخندند که خود را میبینند و درنتیجه آگاهانه میخندند و میتواند وسیلهای برای تزکیه نفسشان باشد. بهعنوانمثال پیر که کاملا خود را روشنفکر میداند، درباره فاشیسم بحث میکند، اما صدای گریه فرزند خود را، در اتاق کناری نمیشنود؛ درواقع این افراد بیشتر تمایل دارند بحث کنند تا بخواهند به یک موجود دیگر کمک کنند. در جهان معاصر ما ازایندست افراد بسیار زیاد هستند و در ایران هم شرایط بر همین منوال است؛ ما، روشنفکران، حرف بسیار میزنیم، اما وقتی باید عملی انجام شود، کاری صورت نمیدهیم. بهعنوانمثال زمانیکه زلزله کرمانشاه اتفاق افتاد، در ایران اعلام کردند یک روز را به یاد زلزلهزدگان تعطیل اعلام کنیم. درحالیکه اگر در ژاپن این زلزله اتفاق افتاده بود، مردم تصمیم میگرفتند بیشتر کار کنند و حقوق این اضافهکار را به زلزلهزدگان اختصاص دهند! وقتی از عمل کردن صحبت به میان میآید، ما پشت شعار پنهان میشویم. این مسئله تزویری است که در جامعه وجود دارد، پشت شعار «یادبود زلزلهزدگان»، به سفر و تفریح در روزی که به یادبود آنها تعطیل است، میرویم. اغلب هنرمندان تئاتر تمایل داشتند یک سانس بیشتر نمایش خود را روی صحنه ببرند و آن سانس را به زلزلهزدگان اختصاص دهند اما تئاتر را تعطیل میکنند که «به زلزلهزدگان فکر کنیم»!
معمولا زمانیکه نمایشهای شما به اجرا میرسد، کمتر آنها را زیر نظر میگیرید که این شیوه در ایران چندان معمول نیست و کارگردانها تا روز پایانی اجرا درگیر نمایشهای خود هستند. از دید شما چه عاملی سبب میشود که کار یک کارگردان همزمان با آغاز اجراها به پایان برسد و او دیگر خود را درگیر نمایش نبیند؟
شیوه کارگردانی من اروپایی و مشخصا آلمانی است. در کشورهایی پیشرفته همچون آلمان، انگلستان، لهستان و... کارگردانی شغل است، اما در ایران شغل نیست. بهخاطر سیستم رپرتوآری که در آلمان وجود دارد، کارگردان نمیتواند هر شب سر اجراهای خود حاضر باشد. «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» تاکنون هفتصد اجرا را از سر گذرانده است و طبیعتا نمیتوانم سر تمام اجراهای آن حضور داشته باشم. برخی از نمایشها ۱۰ سال روی صحنه باقی میمانند و درنتیجه کارگردان نمیتواند سر اجراها حاضر باشد. خود من در همین دورانی که «در انتظار آدولف» را در ایرانشهر روی صحنه دارم، یکی از نمایشهایم در مونیخ، دیگری در دورتموند، دو نمایش دیگرم در کلن اجرا میشود و یکی از نمایشهایم در شهرکرد روی صحنه هستند! درنتیجه نمیتوانم در اجراهای تمام نمایشهایم حضور داشته باشم. اغلب کارگردانهایی که در آلمان نمایش اجرا میکنند تا شب نخست اجراها وظیفه آمادهسازی نمایش را بر عهدهدارند. همان شب یک، کار آنها تمام میشود و نمایش را به دست دستیار خود میسپارند. البته این کارگردانها در پروسه تمرین بهشیوهای کار میکنند که انسجام لازم در گروه وجود داشته باشد تا دستیار او بتواند کارهای اجرا را پیش ببرد. در ایران کارگردانی شغل نیست و اغلب کارگردانهای ایرانی شغلهای دیگری دارند؛ بهعنوانمثال استاد دانشگاه، مهندس و... هستند؛ و این یکی دیگر از مشکلات سختافزاری تئاتر ایران است که به «بودجه بسیار محدود تئاتر» و وضعیت ناگوار مادی هنرمندان تئاتر ایران برمیگردد.
در این نمایش شاهد نوعی متادرام هستیم. آناهیتا درگاهی ایفاگر نقش آنا، طراحیلباس نمایش را انجام داده است و شخصیت آنا هم طراح لباس معرفی میشود. کمی درباره این متادرام بگویید.
این کاملا اتفاقی بود. چون آناهیتا درگاهی اطلاعات خوبی از طراحیلباس داشت، بعد از مشورتی که با من داشت، این طراحی را انجام داد.
مینا صفار