آرام است، اما چشمهاش بیقرار… صورتش را از لنز دوربین فیلمبردار میدزدد و توی گوشم میگوید: «بنا نبود اینها از من عکس بگیرن ها». بند کیفش را توی دستانش میپیچاند، اول بند را دور یک انگشتش حلقه میکند، بعد انگشت سبابه دست دیگرش را داخل گره میکند، گره باز میشود و دوباره بازی را از سر میگیرد.