دختر جوان در میان هق هق گریه به مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من بی گناهم! از هیچ چیز خبر نداشتم، تمام بدبختی های من از یک دوستی خیابانی شروع شد. اگر خانواده ام متوجه ماجرا شوند دیگر نمی توانم به چشمان پدرم نگاه کنم. از دست های زحمتکش او خجالت می کشم.
دختر جوان در میان هق هق گریه به مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من بی گناهم! از هیچ چیز خبر نداشتم، تمام بدبختی های من از یک دوستی خیابانی شروع شد. اگر خانواده ام متوجه ماجرا شوند دیگر نمی توانم به چشمان پدرم نگاه کنم. از دست های زحمتکش او خجالت می کشم.