زیباکلام اینجا، زیباکلام آنجا، زیباکلام همه جا!
اگر در ایران سینما با سیاست آمیخته شده، ایراد از خود ماست که صادق زیباکلام را به خانه سینما میآوریم و ...
بزرگترین آفت برای سینما، افتادن آن در دام معیارهای غیر سینمایی است. سینمای ما امروز دچار همین آفت است. ما قطبی شدهایم و خندقی عمیق میان هنرمندانمان کشیدهایم که یک طرف آن عنوان روشنفکری گرفته و طرف دیگر مردمی. چرا برچسبهای سیاسی- اجتماعی باید معیار ارزشگذاری در مورد آثار هنری ما باشند؟ در نقد، اصطلاحی هست به نام مغلطه تاثیر. این اصطلاح وقتی به کار میرود که مخاطب (یا همان نقاد)، از خالق یک اثر -به هر دلیلی- خوشش نیاید و روی همین حساب، اثر او را هم زیر سؤال ببرد. البته عکس این قضیه هم صادق است، یعنی امکان دارد که یک مخاطب (یا همان نقاد)، شیفته خالق اثری هنری باشد و بر همین اساس بدون دیدن ایرادهای کار او، به دفاع جانانهای از اثرش بپردازد. البته علاقهمندی به هنرمندی که با شاهکارهای پیشین او مأنوس شدهایم کاملاً طبیعی است اما اگر دلایلی فرامتنی در این حبّ (یا احتمالاً بغض) دخیل باشند، دیگر هیچ چیز طبیعی نیست. آیا غیر از این است که امروز روز، همه معیارهای زیبایی شناختی و سینمایی در کشور ما کنار رفتهاند و ما تماماً در دام مغلطه تاثیر افتادهایم؟ اوج چنین فاجعهای آنجا خودش را نشان میدهد که در مراسم رونمایی از یک کتاب سینمایی، به قلم یک منتقد سینمایی، درباره یک نویسنده و کارگردان و تهیه کننده سینمایی و آن هم در خانه سینما، شخصی در زمره مدعوین جلسه ایراد سخن میکند که چهرهای کاملاً شناخته شده در روزنامه نگاری سیاسی است و هیچ نسبتی با سینما ندارد. شنبهای که گذشت (هشتم خردادماه ۱۳۹۵) در ساختمان اصلی خانه سینما مراسم رونمایی از کتاب «زیر پوست قصهها» به قلم سعید عقیقی برگزار شد. عقیقی از سناریستها و منتقدین شناخته شده سینمای ایران است و کتاب او، درباره رخشان بنی اعتماد نوشته شده. اما در این مراسم، غیر مدیر عامل خانه سینما، خود نویسنده کتاب، چند نفر از مستندسازان کشور و افرادی از قبیل گلاب آدینه، سید محمد بهشتی و ... جناب صادق زیباکلام هم در جایگاه سخنرانان قرار گرفتند. تمام کسانی که در این محفل صحبت کردند، یا به سینمای اجتماعی ایران پرداختند و یا درباره رخشان بنی اعتماد و سبک فیلمسازی او حرف زدند اما کسی که به قطع میشد گفت هیچ نسبتی با هنر سینما ندارد، وقتی در جایگاه ایراد سخن قرار گرفت، شروع کرد به مانیفست دادن و ترسیم یک تقسیم بندی کلی درباره سینمای ایران. «سینماگران ایرانی را می توان به سه گروه تقسیم کرد؛ گروه اول سینمای حکومتی است که در وضعیت فعلی سمبل آن ابراهیم حاتمیکیا و مسعود ده نمکی هستند. گروه دوم سینمای گیشهای است که از قبل انقلاب با پرویز صیاد و شهناز تهرانی و فیلم فارسی به وجود آمده و امروز نیز وجود دارد. اقلیت سوم گروه سینمای هنری و سینمای هنر برای هنر است و افرادی همچون رخشان بنی اعتماد در این گروه قرار دارند» از طعنه آمیز بودن اصطلاح (حکومتی) که بگذریم و به واژه (اقلیت) هم که توسط ایشان در مورد سینمای روشنفکری به کار رفت، اگر کاری نداشته باشیم (و نود درصدی بودن تولیدات هنر و تجربه در سبد فیلمسازی ایران را نبینیم)، باز هم گمان نمیرود اکثر کسانی که در طیف روشنفکری سینمای ایران کار میکنند، حاضر باشند عنوان هنر برای هنر را از آقای زیباکلام بپذیرند و زیر بار چنین تعریفی بروند که هدفشان از هنرورزی، لااقل بیان دغدغههای اجتماعیشان نیست. ظاهراً این استاد علوم سیاسی دانشگاه، آنچه را که خودش میپسندد، به سینمای ایران هم نسبت داده است. ایدهآل زیباکلام طبق گزارههای لیبرالیستی، نفی ایدئولوژی و طبیعتاً سینمای هنر برای هنر است و او این ایدهآل را با ژستی مدافعانه به قسمتی از هنر هفتم ایران نسبت میدهد. زیباکلام سپس میگوید؛ «هنر حکومتی در هیچ زمان و هیچ جامعهای چیزی برای ارائه نداشته است. هنر حکومتی در کشورهایی همچون شوروی، چین و کوبا که مهد این گونه هنرها بودهاند ره به جایی نبرده و در ایران نیز قطعا موفق نمی شود» وقتی یک آدم غیر سینمایی را بیاورند تا درباره سینما نظر بدهد، خب همین خواهد شد! شوروی از هم پاشید و همه چیز آن از بین رفت؛ از جمله سینما. اما اگر زیباکلام تورّقی پنج دقیقهای در تاریخ سینمای کوبا کرده باشد، حتماً اذعان خواهد کرد که سینمای این کشور دقیقاً از ۱۹۵۹ به بعد شکوفا شد و فیلمسازان بزرگی را به دنیا معرفی کرد، یعنی درست از زمانی که یک نظام ایدئولوژیک در آن کشور، قفای سینما را گرفت و تبدیل کرد به ابزاری برای ابراز عقیده. کوبا قبل از آن هم شصت و دو سالی میشد که سینما داشت اما تعداد فیلمهایش در آن شش دهه و کیفیت آنها، ابداً در حدی نبود که بشود شش خط دربارهشان تاریخ نوشت. و اما چین؛ کاش اگر کسی تاریخ سینما نمیخوانَد، لااقل سری به اخبار سینمایی بزند. باکس آفیس چین اخیراً توانسته از باکس آفیس آمریکا هم سبقت بگیرد و فیلم پری دریایی (ساخته استیون چو) اکنون حدود ۶۰۰ میلیون دلار فروش داشته است (بیستر از دو هزار و پانصد هزار میلیارد تومان به پول ما) این سینما با این کیفیت و چنین مشی و روشی، اتفاقاً از بیست سال پیش توسط دولت چین ریل گذاری شد و حالا در حال ثمر دادن است. البته شاید سرنوشت امروزین سینمای کوبا با چین یکی نباشد اما چنین مسائلی دلایلی سینمایی دارند نه سیاسی. گذشته از اینها باید گفت؛ بزرگترین سینمای حکومتی دنیا را آمریکا دارد و آمریکا در حقیقت بزرگترین سینمای دنیا را هم داراست. نماد چنین قضیهای را مشخصاً میتوان استیون اسپیلبرگ دانست و فقط با نام بردن از او قلم را از توضیحات و احتجاجات بیشتر در این باره فرو کشید. اما همین قدر که در دفاع از آن نوع سینمایی که زیباکلام حکومتیاش اسم داده بود صحبت شد؛ میشود از سینمای اپوزیک و ضد دولتی هم در مناطق مختلف دنیا اسم برد و افتخاراتشان را برشماری کرد. در مجموع، اصل معنا این است که سینما سینماست، حکومتی و غیرحکومتی ندارد و معیاری که برای سنجیدن آن باید به کار برود، خارج از معلومات و ذهنیت دکتر زیباکلام قرار دارد و ایشان نهایتاً ناچار خواهد بود تا از معلومات سیاسیاش برای تحلیل سینما استفاده کند؛ [اصولگرایان و تندروها با حمله به فیلمهای فرهادی و بنی اعتماد ژانر جدیدی به نام سیاهنما اختراع کردند] جالب اینجاست دو نفری که زیباکلام به عنوان نمادهای سینمای حکومتی ازشان اسم میبرد، در دو جناح سیاسی مختلف قرار دارند و این وابستگی را لااقل بیست سال است که در مصاحبهها و اقوال مختلف اعلام کردهاند. این کار مفیدی به نظر نمیرسد که جمله به جمله حرفهای زیباکلام را با همدیگر و با واقعیت بیرونی به بوته قیاس بگذاریم تا تناقضاتشان معلوم شود. فقط در یک کلام باید گفت او یک آدم سینمایی نیست و البته بر همین مبنا نباید از او انتظار داشت که بتواند در این باره اظهار نظر کند. ایراد اصلی از خود ماست که ایشان را به خانه سینما میآوریم و یا معادلهای او در جناح سیاسی رقیبش را به کارگاههای نقد و بررسی در بعضی جشنوارههای سینمایی دعوت میکنیم.