واگویههای حسین کیانی خطاب به مدیرکل هنرهای نمایشی
حسین کیانی خطاب به مدیرکل هنرهای نمایشی نوشت: مسابقهای برقرار شده که همه تاریخ و هویت و اصالت هنرهای نمایشی ایران و هنرمندانش در آن خلاصه میشود؛ مسابقه فروختن بلیت بیشتر و به سالن کشاندن مشتریهای تماشاگر.
به گزارش شما نیوز ، به گزارش «صبا»، حسین کیانی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر با وجود امضای پیشقرارداد، از اجرا در تماشاخانه ایرانشهر انصراف داد. او که قرار بود از ۲۵تیر در این تماشاخانه روی صحنه برود در نامهای سرگشاده خطاب به شهرام کرمی ؛ مدیرکل هنرهای نمایشی از دلایل این انصراف و آنچه «قرار گرفتن نمایشنامه و نمایشنامهنویسی ایرانی در مُحتضرترین شرایط زیستبومی خود» نامیده، بهرغم آماده داشتن سه نمایشنامه کامل گفته است که هر سه در مرحله انتخاب بازیگر متوقف شدهاند.
پس از توقیفِ جنجالی نمایش «روز عقیم» در سیوششمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر در سال گذشته و ممانعت از بازتولید آن و مجوز نگرفتن نمایشنامه «مرگ در حمام بنفش» از سال ۹۴ تاکنون، به نظر میرسد این انصرافهای ناخواسته و اجباری پیوندی با آن ممانعتها و مجوز نگرفتنها داشته باشد؛ پیوندی پنهانی که هنرمندی باسابقه اجرای نمایشهای اجتماعی و تاریخی معاصر همچون حسین کیانی را وامیدارد تا در یادداشتی که چندی پیش در ماجرای توقیف «روز عقیم» نوشته بود، عنوان کند که بهدنبال انگیزهای میگردد تا دیگر نمایشنامه ننویسد و تئاتری روی صحنه نبرد. آیا مجموعه عوامل، آگاهانه و ناآگاهانه نمیخواهند انگیزههای جداسازی و دور کردن او از تئاتر را فراهم کنند؟!
متن نامه سرگشاده کیانی خطاب به کرمی به این شرح است:
«جناب آقای شهرام کرمی
مدیریت محترم اداره کل هنرهای نمایشی و دوست بافرهنگ و بزرگوار
با درود و ارادت
اینجانب حسین کیانی، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر ایران در سال جاری دو مرتبه است که مجبور میشوم از اجرای نمایشهایم با وجود بسته شدن قرارداد با سالن و تعیین زمان دقیق اجرا، انصراف بدهم. مرتبه اول، نوبت اجرای تئاتر مستقل تهران بود که از قضا قرارداد منصفانهای هم تنظیم شد و مرتبه دوم، انصراف از نوبت اجرای تماشاخانه ایرانشهر که حتی پیشقرارداد هم امضا شد اما با وجود آماده بودن سه نمایشنامه کامل و آماده تمرین، هیچ کدام از این دو نوبت اجرا به مرحله تمرین اولیه هم نرسید و در همان مرحله انتخاب بازیگر متوقف شد.
گویی دفتر روزگار تئاتر ما به گونهای ورق خورده که دیگر داشتن نمایشنامه دلخواه و طرح و ایده اجرایی و ذوق و شوق هنری و حرفهای در کنار سابقه و توانمندی اجرایی و خوشنامی در این عرصه، چندان کارآمد نیست و گرهی از انبوه مشکلاتِ پیشِ روی اجرای یک تئاتر باز نمیکند. اکنون برخلاف همین چند سالِ نهچندان دورِ گذشته، پیش از شروعِ نگارش نمایشنامه باید به چندین مسئله غیرهنری و نامرتبط اندیشید؛ ایده نمایش و درونمایه اثر و چهارچوب داستانی باید به گونهای باشد که بتواند از راهروها و درهای تنگِ شورای نظارت عبور کند و به سلامت بیرون بیاید که تقریبا به امری محال و غیرممکن برای نمایشنامههای اجتماعی ایرانی تبدیل شده است... بعد از این خوان نخست باید به تعداد شخصیتهای نمایشنامه اندیشید که کمتر از انگشتان یک دست باشد چرا که هنرپیشهها و بازیگران یا مشغولِ کارهای پولسازترند یا دستمزدهای فراواقعی و غیرمنطقی میگیرند که این خود مبدل به بزرگترین سد راه تولید و اجرای نمایشها شده است... و اما خوان سوم مخصوصا برای کسی که نوشته خود را کارگردانی میکند، کوچک دیدن نمایش از نظر هزینههای تدارکات و تولید و تبلیغات است که قیدوبندی کُشنده تخیلِ نمایشی و خلاقیتِ هنری ایجاد میکند و مانع از هر نوآوری و تجربهگرایی در نمایشنامهنویسی میشود. بعد از این سه خوانِ ابتدایی، خوانهای بعدی همچون اژدهایان و دیوان و جادوان بر سر راه تولید نمایش نشستهاند. کارگردان یا باید حساب بانکی دستنخورده و بدون استفادهای داشته باشد و به امیدِ لرزان بازگشتش، هزینههای سرسامآور تدارکات و تولید نمایش خود را بپرازد و یا باید بتواند موجودی به نام سرمایهگذار یا مثلا تهیهکننده بیابد که خودِ همین یافتن او و بعد مواجه شدن با شرایطِ عجیب و کاسبکارانه و بازاریپسندش میتواند هر کارگردان مولف و باسابقهای را از اجرای نمایشش تا مدتها منصرف کند و در صورت تن دادن به این شرایط به دام مشکلات دیگری بیندازد و درنهایت نمایشی به صحنه برود عاری از مسئله و دغدغه و هرگونه نقد شرایطِ ناهنجار موجود. نمایشی سرشار از سرگرمی و شوخی و بیمسئلهگی حاد و محتوای ضداندیشه منتقدانه، تماشاگر و مسئول شادکن و بیخطر و ضرر برای هر نهاد مرتبط و غیرمرتبط که از قضا کم هم تولید نمیشود و با شتابی هر دَم فزاینده میرود تا از نمایش اصیلِ اجتماعی-تاریخی و فرهنگی ایران چیزی باقی نگذارد و آن خُرده اصالت که حاصل رنجِ دشوارِ متعهدان و منتقدانِ بیمزد و منتِ تئاتر ایران بود را یکجا ببلعد.
جنابِ دوستِ فرهنگمدار و صاحب اندیشه، شهرام کرمی بزرگوار، در وضعیتِ احتضارگونه کنونی، نمایشنامه و نمایشنامهنویسی ایرانی در مُحتضرترین شرایط زیستبومی خود قرار گرفته و دچار همان بحرانی شده که بهطور مثال کمبود آب و خشکسالی و از میان رفتن منابع حیاتی آب بر سر این مرز و بوم آورده است. هماکنون نمایشنامه ایرانی یا از ترس مشکلات و وجود ناامیدی فراوان و از میان رفتن انگیزهها نوشته نمیشود یا اگر بهصورت محدود و نازل هم نوشته شود فارغ و عاری از مسائلِ پُرشمارِ جامعه ایرانِ امروز با این همه رنجِ زیستن و دشواری بودن و ماندن است و این یعنی خشکسالی اندیشه و نبود مسئله و دغدغه که جانمایه حیات نمایشنامه و نمایشنامهنویسیِ هر نقطه از جهان است.
اکنون و در شرایط بیثبات و متورم اقتصادی و نابخردانه و سرگردانِ فرهنگی، تئاتر موجود ما که کمتر هویتی از ما را نمایندگی میکند به سوی درآمدزایی هرچه بیشتر میتازد. دیر و دور نیست تا مفهومِ تئاتر به گونهای تمامعیار دچار وارونگی گردد و این جریان غالب برای سالهای بعد از من و شما رابطه تئاتر و تماشاگر یا تئاتر و انسانِ ایرانی را به نفع خود مصادره و تبدیل به رابطه کاسبکارانه هنرمندِ منفعتمسلک و مشتریتماشاگرِ سرگرمیطلب کند.
صحبت از جریانی است که با انواع روشها ازجمله؛ بیاعتنایی محض به فرهنگ نمایشنامهنویسی اجتماعی-تاریخی ایران و دغدغههای فرهنگیاش، در اختیار داشتن انواع امکانات تولیدی و رانتهای تبلیغاتی و سرمایهآوری، در اختیار گرفتن سالنهای مثلا خصوصی و حتی دولتی، رویآوری به اجراهای کپیکارانه و باسمهکاری از نوآوریهای اجرایی تئاتر فرنگی و تولید نمایشهای هیجانبخش و سیرکوار و یا منفعلانه و روشنفکرنمایانه غیرمنتقد که جز دعوت به انفعال کار دیگری نمیکند، گروهسازی و محفلبازی و انحصارطلبی و ویژهخواری و... تئاتر را مغلوب و منکوب خواستههای خود کرده و همچنان به تازش خود که کم از حمله مغولان بر پیکر ایرانزمین نیست ادامه میدهد.
جناب دوستِ هنرشناس و هنردان من آقای شهرام کرمی، هماکنون و در شرایط خشکسالی و خشکاندیشی تئاتر تصمیماتِ فرهنگی شما و هر مدیرِ خُردوکلانی بسیار اثرگذارتر از شرایط طبیعی و معمولی است. همانند بیماری با انواع شکستگیها و کوفتگیها و سوختگیها که کوچکترین اشتباه به بهای جانش تمام میشود، اکنون نیز وضعیت بیرونی و درونی؛ محتوایی و ساختاری تئاتر به شدت حاد و حساس و شکننده است. دغدغهمندانش یک به یک کمکار میشوند و از یاد میروند و مهاجرت میکنند یا به تبعید ننوشتن و اجرا نکردن و حتی نیندیشیدن به تئاتر تن میدهند و بیدغدغهگان و درآمدسالارانش تئاتری را میجویند که مشتریهای تماشاگرشان حاضر شوند با قیمت بلیت بسیار بالا، بارها و بارها سالن را پُر و خالی کنند. گویی مسابقهای برقرار شده که همه تاریخ و هویت و اصالت هنرهای نمایشی ایران و هنرمندانش در آن خلاصه میشود؛ مسابقه فروختن بلیت بیشتر و به سالن کشاندن مشتریهای تماشاگر.
زیادتر از این عرضی نیست، به امید توفیقات حضرتعالی در عرصه مدیریت فرهنگی و نمایشی.»