عبدالله خدابنده درگذشت + بیوگرافی و علت مرگ
عبدالله خدابنده ملی پوش کشتی ایران در المپیک ۱۹۶۴ توکیو درگذشت.
به گزارش خبرنگار شمانیوز و به نقل از عصرایران: عبدالله خدابنده ملیپوش وزن ۵۷ کیلوگرم کشتی ایران در بازیهای المپیک ۱۹۶۴ توکیو و همدوره جهان پهلوان غلامرضا تختی که بدلیل عمل جراحی کیسه صفرا مدتی در بیمارستان بستری بود، در سن ۸۳ سالگی درگذشت.
خدابنده در بازیهای المپیک ۱۹۶۴ توکیو در کنار بزرگانی همچون غلامرضا تختی، عبدالله موحد، منصور مهدیزاده و محمد علی صنعتکاران برای تیم ملی کشتی آزاد ایران به میدان رفت که پیروزی مقابل افغانستان، تساوی مقابل بلغارستان و شکست از حسین آکباش کشتیگیر نامدار ترکیه حاصل تلاش او در بازیهای المپیک بود.
او همچنین دارنده مدال طلای جام معتبر تفلیس بود. شمانیوز درگذشت این پیشکسوت کشتی را به جامعه ورزش و خانواده وی تسلیت می گوید.
با لبخندی دوست داشتنی پذیرای مهمانان خود می شود و با دیدن جعفر کاشانی لبخندش پهنای صورتش را می گیرد و گل از گلش می شکفد. عبدالله خدابنده را باید از پیشکسوتان دوست داشتنی ورزش کشور دانست. او پا به سن گذاشته و دور و برش خالی شده است اما با آن جثه کوچکش عصا به دست چند قدمی برمی دارد و وقتی می نشیند شروع به مرور خاطرات می کند. پیشکسوت 80 ساله طوری از خاطراتش با جزییات می گوید که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.
اول از کار اداری که جعفر کاشانی در آلمان در یک روز تعطیل برای او و ابراهیم سیف پور و حسین عرب انجام داده تعریف می کند و با یادآوری این خاطره قدردانی خود را ثابت می کند. برعکس کسانی که قدردانی یادشان رفته و فراموش کرده اند سراغی از این پیر کشتی بگیرند و نمی دانند عضو آن تیم طلایی الان در چه خانه ای است و چه اوضاعی را سپری می کند.
جعفر کاشانی در این دیدار بیان می کند: مسئولان باید دنبال پیشکسوتان باشند. پیشکسوتان هویت ملی مملکت هستند. وقتی کاردار ایران در آلمان بودم یک روز یکشنبه به من تلفن زدند و گفتند چند نفر آمدند سفارت وقتی فهمیدم چه کسانی آمده اند گفتم در را باز کنید تا خودم را برسانم. گفتند شما روز یکشنبه که تعطیل است برای هیچ کس نمی آیی گفتم این ها قهرمان جهان هستند باعث افتخار مملکت ما هستند اگر می دانستم برایشان مهمانی می دادم. خدابنده در دوران طلایی کشتی ایران بود و یک دنیا طرفدار تیم آن ها بودند.
خدابنده در مرور خاطرات خود یادی هم از تختی می کند و می گوید:آقا تختی بچه محل من بود. حاج رجب بابای آقاتختی در میدان محمدیه روی یک تخت می نشست و فروشندگی می کرد برای همین به او می گفتند آقا تختی مثل این که یکی مسگر بود و فامیلی او مسگری می شد مسگری یا اسامی دیگر. در اصل فامیل آقاتختی حاج مهدی قلی بود. من خیلی به آقاتختی نزدیک بودم بعضی وقت ها در اردو ادای بابای او را درمی آوردم. چون حاج رجب قد بلندی داشت همه آن ها پهلوان زاده بودند. حاج رجب پیر که شده بود کمرش خم بود و راه می رفت و ما در بچگی دنبالش می رفتیم. این ها را در اردو می گفتم. آقاتختی یک بار خندید و گفت این سنش از ما خیلی بیشتر است.
وی می افزاید: چند وقت قبل از یک مسابقه بین المللی بود که آقاتختی گفته بود باید بیمه شویم. ما هم نمی دانستیم بیمه یعنی چه. آقاتختی هم در اعتراض کشتی نمی گرفت. برای آن مسابقات بین المللی کشتی گرفتیم و ترک و بلغار را بردیم اما آقا تختی نبود. بعد تیم روسیه را به ایران دعوت کردند. یک عده گفتند با آقاتختی اعتصاب کنیم کشتی نگیریم بعد حبیبی گفت نمی شود این ها بچه های ما را ببرند برای همین آقاتختی را راضی کرد کشتی بگیرد. آقاتختی 6 ماه بود که کشتی نگرفته و تمرین نکرده بود. روی تشک رفت و با الکساندر مدوید روس مسابقه داد و باخت. آن موقع کسی مدوید را نمی شناخت فقط حسین نوری یک بار در شوروی در وزن هشتم با او کشتی گرفته بود که بعد روس ها مدیود را به خاطر تختی به وزن هفتم برده بودند.
خدابنده ادامه داد: همیشه می گفتند حق ما را خوردند باور نمی کردم تا خودم دیدم. یک مسابقه بین المللی بود و آقاتختی با مدوید مسابقه داشت. مدیود قبل از آن با حریف آمریکایی مسابقه داده و برده بود. بعدش آقا تختی هم با آن آمریکایی مسابقه داشت.من تشنه بودم رفتم یک یخچال کنار سونا آب بخورم. مربی روس ها کنار سونا ایستاده ناراحت است از شیشه کوچک سونا دیدم یکی با لباس گرم راه می رود متوجه شدم مدیوید است. وقتی تختی که کشتی گیر آمریکایی را برد گفتند باید برود وزن کشی. رفتم به بلور که مربی بود گفتم که مدوید داشت در سونا وزن کم می کرد خیلی ناراحت شد ولی کسی نتوانست کاری کند و حق تختی خورده شد. آنجا فهمیدم که درست می گویند که حق ایرانی ها را می خورند.
خدابنده که چند وقت پیش هم در بیمارستان بستری شده بود، می گوید: وقتی بستری بودم از خیلی رفقا خواستم به عیادت نیایند چون به هرحال سخت بود اما کسانی مثل مهدی زاده، سیف پور، سیروس پور و مشتاقی و خیلی ها آمدند که از آن ها تشکر می کنم.