انتخبابت ریاست جمهوری
مقصر اصلی شکست اصولگرایان چه کسی است؟ / محمدباقر قالیباف یا سعید جلیلی؟
در خبر زیر به نقل از عصر ایران به بررسی شکست اصول گرایان در انتخابات 1403 پرداخته شده است.
به گزارش شمانیوز ،به نقل از عصرایران ،بخش مهمی از بدنه اصولگرایی و قسمتی از آرای خاکستری، برغم نقدهایشان بر قالیباف، در مجموع او را فردی دارای قدرت مدیریت اجرایی می دانستند که دارای کارنامه ای قابل ارزیابی است اما از سعید جلیلی ، تصویری از یک "سخنران ایدئولوژیک" در ذهن داشتند که جز "مجموعه ای از مذاکرات شکست خورده منتهی به تحریم ایران" در چنته ندارد.
در واقع بسیاری از کسانی که از ترس جلیلی به پزشکیان رأی دادند، متمایل به قالیباف بودند. در صورتی که رقابت پزشکیان - قالیباف صورت می گرفت، بخشی از آرای کنونی پزشکیان به صندوق قالیباف ریخته می شد، کما این که در دور دوم انتخابات، بسیاری از رأی دهندگان قالیباف، نام پزشکیان را روی برگه های خود نوشتند. در واقع، قالیباف این قابلیت را داشت که به سبد آراء پزشکیان حمله کند ولی جلیلی سهمی از این سبد نداشت.
از ساعات نخست اعلام نتایج انتحابات که مشخص شد سعید جلیلی بازنده انتخابات است، طرفداران او و هواداران محمدباقر قالیباف - بازنده دور اول - در فضای مجازی به جان هم افتاده اند و هر کدام، دیگری را مقصر این شکست می دانند.
اما کدام یک راست می گویند؟ پاسخ به این سوال از دو منظر کلان و خرد، قابل بررسی است.
از نگاه کلان، مقصر این باخت، کل جریان اصولگرایی است جریانی که نه در مجلس عملکردی داشت که مورد وفاق ملی باشد و نه دولتش توانست مردم را چنان راضی کند که دور او گرد آیند و پیروزی اش را تضمین کنند.
اما شاید مهم تر از ضعف کارنامه در دولت و مجلس، قوت کارکردی این جریان در کارشکنی علیه دولت های مستقر غیرهمسو هست که از دیدگان ملت دور نمانده است. مردم ایران فراموش نکرده اند چه کسانی در داخل کشور، همسو با نتانیاهو و ترامپ، برجام را که ضامن رابطه متعارف ایران با جهان بود، در دولن قبل زمین زدند و حافظه میانسالان و کهنسالان ایرانی هم یاری می کند که به یاد آورند "هر 9 روز یک بحران" در دولت سید محمد خاتمی را که اینک، همه معترف اند موفق ترین دولت جمهوری اسلامی در همه زمینه ها و مشخصاً در عرصه اقتصادی بوده است.
در همین انتحابات اخیر نیز ، کلیت جریان اصولگرا با همان نقطه قوت تخریبی خود وارد کارزار شد و دولت قبل همین نظام را چنان سیاه جلوه داد که در آرشیو رسانه های ضدنظام نیز نمی توان مشابهی برای این حجم از تخریب یک دولت جمهوری اسلامی یافت.
جریان اصولگرا، همچنین با خود حق پنداری، مفاهیمی را که تعلق عمومی به یک ملت دارد، به نفع خود مصادره کرده و از آنها به مثابه ابزار سیاسی استفاده می کند و این نیز، از نگاه تیز بین ملت، دور نمانده و نمره منفی بزرگی برای آنها به ثبت رسانده است.
به عنوان مثال آنها دین را ملک طلق خود می دانند و اگر رقیب سیاسی شان آیه ای از قرآن یا روایتی از نهج البلاغه بخواند بر می آشوبند، یا خود را انقلابی و جبهه انقلاب می خوانند و بدین ترتیب، بقیه را از دایره انقلاب بیرون می رانند، یا استفاده از مسجد و حوزه های علمیه و روحانیت را برای تبلیغ سیاسی خود روا می دانند و مداحان نیز مادام که اشعار مورد پسندشان را بخوانند، در حریم قدسی امام حسین(ع) هستند، یا شهیدان فقط برای آنها هستند و حتی می توانند در جانمایی مزار شهدای گمنام هم بر اساس خواست سیاسی خود عمل کنند و مواردی از این دست.
این نگاه "انحصاری" و "ابزاری" به مفاهیم ملی و مذهبی، آنها را به تافته جدا بافته ای تبدیل کرده که یک سو، آنان به عنوان "خودی" و در سوی دیگر، بقیه مردم از اصلاح طلبان و اعتدالیون و مخالفان هر سه طیف و بی تفاوت ها و براندازها در سوی دیگر، مجموعاً "غیر خودی" هستند. این غیر خودی بودن هم البته فقط یک برچسب نیست و از توزیع مسوولیت های سیاسی تا تعیین هیات علمی دانشگاه ها، ملاک عمل قرار می گیرد.
مادام که جریان اصولگرا درگیر خودحق پنداری است، باید به شکست عادت کند و اگر هم بخواهد در رقابتی رأی بیاورد، ناگزیر است از آویختن به امکانات عمومی و استفاده ابزاری از مفاهیم پیش گفته و تخریب رقیب با ولو با تانک، چنانچه افتد و دانی!
این خود حق پنداری، همان آفتی بود که در 1384 بر دامن اصلاح طلبان مغرور افتاده بود و تصور می کردند بیش از بقیه می فهمند و ناگهان "تازه از راه رسیده ای به نام محمود احمدی نژاد"، بر چهره شان چنان سیلی واقعیت را نواخت که ردش هنوز باقی است.
اما از منظر خُرد و صرفاً ناظر به این انتخابات و بر اساس اعداد و ارقام و واقعیت ها، باید گفت که مسوولیت شکست اصولگرایان، در چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، با شخص "سعید جلیلی" است.
درست است که در نظرسنجی های قبل از دور اول، جلیلی بالاتر از قالیباف بود و در انتخابات نیز رای بیشتری از او به دست آورد ولی بخش عمده ای از افت جایگاه قالیباف در میان اصولگرایان، ناشی از تخریب هایی است که -به حق یا ناحق- جریان جلیلی در سال های اخیر متوجه او کرده است.
اما فارغ از این دعوای چند ساله جریان پایداری با قالیباف، به 2 دلیل، انصراف جلیلی و باقی ماندن قالیباف، می توانست به نفع اصولگرایان باشد:
1 - جلیلی به شدت دافعه دارد و بدنه جامعه از افکار و رویکردهای فکری و سیاسی او می ترسد. همین موضوع، دو قطبی شدن انتخابات را رقم زد و بخش مهمی از قشر حاکستری که اساساً تمایلی به شرکت در انتخابات نداشت، وارد عمل شد و از بیم جلیلی به پزشکیان رأی داد.
اگر طرف پزشکیان، قالیباف بود، دو قطبی انتخاباتی شکل نمی گرفت و فضا در مشارکت اندک به نفع اصولگرایان بود.
2 - بخش مهمی از بدنه اصولگرایی و قسمتی از آرای خاکستری، برغم نقدهایشان بر قالیباف، در مجموع او را فردی دارای قدرت مدیریت اجرایی می دانستند که دارای کارنامه ای قابل ارزیابی است اما از سعید جلیلی ، تصویری از یک "سخنران ایدئولوژیک" در ذهن داشتند که جز "مجموعه ای از مذاکرات شکست خورده منتهی به تحریم ایران" در چنته ندارد.
در واقع بسیاری از کسانی که از ترس جلیلی به پزشکیان رأی دادند، متمایل به قالیباف بودند. در صورتی که رقابت پزشکیان - قالیباف صورت می گرفت، بخشی از آرای کنونی پزشکیان به صندوق قالیباف ریخته می شد، کما این که در دور دوم انتخابات، بسیاری از رأی دهندگان قالیباف، نام پزشکیان را روی برگه های خود نوشتند. در واقع، قالیباف این قابلیت را داشت که به سبد آراء پزشکیان حمله کند ولی جلیلی سهمی از این سبد نداشت.
بنابراین، اگر قبل از دور اول، جلیلی کنار می کشید، تقریباً همه آرای او به علاوه بخشی از آرای پزشکیان به سبد قالیباف ریخته می شد. از سوی دیگر، با دو قطبی نشدن انتخابات، بخشی از آرای خاکستری هرگز به نفع پزشکیان فعال نمی شد. در چنان شرایطی قالیباف، می توانست حتی شانس اول انتخابات باشد ولی جلیلی ماند و دو قطبی اولیه در دور اول و دو قطبی نهایی در دوم دوم شکل گرفت و هم خود باخت و هم باعث باخت قالیباف شد تا مسعود پزشکیان راهی پاستور شود.