۲۵ سال صبر نکردم تا اپرایم را قسطی اجرا کنم!
۲۵ سال کار نکردم که اپرا را قسطی اجرا کنم! مگر اتوموبیل است؟ به زمان اجرا که رسیدیم سالن آنقدر پر شده بود و جا نداشت که ترسیده بودم از بالکنهای طبقات بالای تالار وحدت کسی به پایین سقوط کند.
به گزارش شما نیوز ، لوریس چکناوارایان؛ آهنگساز، رهبر ارکستر و نقاش ایرانی ارمنیتبار است. او یکی از چهرههای شناختهشده فرهنگی ایران و ارمنستان است. چکناواریان به عنوان آهنگساز تا به حال بیش از ۷۵ اثر شامل شش اپرا، پنج سمفونی، یک اوراتوریو، یک رکوئیم و کارهای دیگری در زمینه موسیقی کر، موسیقی مجلسی، موسیقی باله، پیانو و خوانندگی، و همچنین کنسرتوهایی برای پیانو، ویولن، گیتار، چلو و پیپا، در کنار موسیقیهای متعدد فیلم ساخته است. او بیش از ۱۰۰ اثرموسیقی با لیبلهایی مانند آرسیای، فیلیپس، امی و ایاسوی منتشر کردهاست. آفرینش نخستین اپرای ایرانی برای کودکان نیز با «پردیس و پریسا» به نام لوریس چکناواریان ثبت شدهاست. او نخستین آهنگسازی است که روی «رستم و سهراب» کار کرده و اپرای خود را در صحنههای جهانی نیز به اجرا درآورده است. لوریس چکناواریان در عرصهٔ باله نیز کار کردهاست. افسانه «سیمرغ» از عطار نیشابوری را صحنهای کردهاست. چکناواریان بسیاری از ارکسترهای مهم جهان از جمله ارکستر فیلارمونیک ارمنستان، « فیلارمونیک سلطنتی انگلستان»، «فیلارمونیک سلطنتی لیورپول»، «ارکستر مجلسی انگلیس» و «ارکستر سمفونیک لندن» را رهبری کردهاست. کیست که از سوابق عجیب و تاثیرگذار او در تاریخ ارمنستان و راهپیمایی معروفش چیزی نداند. چکناوریان در طول زندگی پربرکتش آنقدر کار کرده و درخشیده که ذکر همه آنها مثنوی هفتاد من خواهد بود و توصیه می کنیم خواننده فهیم خود به منابع مختلف رجوع کند و از جزییات سوابق او مطلع شود. باری آلبوم «اپرای رستم و سهراب» در قالب دو سیدی یعنی پرده اول و پرده دوم به تازگی منتشر شده است و همین بهانهای شد تا پای شیرینسخنیهای مایسترو چکناوریان بنشینیم و متوجه شویم بهرغم همه هنرهایی که دارد، طنز کلامش را اصلا نمیشود نادیده گرفت. بخشی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
آلبوم منتشر شده اپرای «رستم و سهراب» که در قالب دو سیدی یعنی پرده اول و دوم منتشر شده است، مربوط به کدام اجرا است و چه زمان کار ضبطش انجام شده است؟
این اثر دو بار در ایران اجرا شده است. یک بار به اتفاق ارکستر فیلارمونیک ارمنستان که تقریبا ۱۹ سال پیش در تالار وحدت و در زمان دولت اصلاحات بود و یک بار دیگر با سازهای زهی و کر از ارمنستان ، سازهای بادی از اطریش و خوانندگان، ایرانی هلندی، آلمانی و ارمنستانی بود در سالن میلاد نمایشگاه اجرا شد. آلبومی که منتشر شده حاصل همین اجرای دوم در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی تهران بود.
یک گفتوگو از شما می خواندم که گفته بودید از کودکی با شاهنامه آشنا بودهاید. این آشنایی چگونه حاصل شد و چگونه به این عمق رسید که برای قصهای از شاهنامه اپرایی با این ابعاد بنویسید و اجرا کنید؟
من از طریق زورخانه با شاهنامه فردوسی آشنا شدم. چون از کودکی علاقه زیادی به زورخانه داشتم و در روستایی که زندگی میکردیم زورخانهای بود که به آنجا میرفتم، این علاقه در من عمق پیدا کرد و رشد کرد تا اینکه یک روز توانستم اپرا بنویسم. البته کار نوشتن این اپرا ۲۵ سال طول کشید و کار یک سال و دو سال نبود. در این مسیر از حمایت کارل اورف موزیسین معروف جهانی هم برخوردار بودم و خیلی من را کمک کرد. من سابقه اپرا در ایران نداشتم و از لحاظ تکنیکال آهنگسازی از هارمونی گرفته تا کنترپوان و دیگر مسائل بایست قدمبهقدم مطالعه و تجربه میکردم. در این ۲۵ سال هشت بار از ابتدا تا انتها این اپرا را نوشتم و نهایی که شد ۱۵ سال در کشوی میز من باقی ماند تا این که در ارمنستان و اطریش اجرا شد و سپس با دعوت وزارت فرهنگ و ارشاد در زمان دولت اصلاحات به تالار وحدت آمدیم و اجرایش کردیم که بهشدت از سوی مردم مورد استقبال قرار گرفت که یک اجرای تاریخی برای من بهحساب میآید.
فقط بخش آریاهایی که از نظرتان مهم بودند اجرا کردید یا اپرا را بهطور کامل روی صحنه بردید؟
آن زمان تقریبا ۷۰ تا ۸۰ درصد اپرا را اجرا کردیم. در اجرای اول فقط نبرد اول و دوم و چند قسمت کوچک دیگر را اجرا نکردیم اما در اجرای دوم در سالن میلاد نمایشگاه بهطور کامل اپرا را اجرا کردیم.
آیا امکانش هست که اپرای رستم و سهراب در ایران بهصورت نمایشی هم رنگ صحنه به خودش ببیند؟
متاسفانه بهصورت نمایشی در ایران عملی نیست چون خواننده ــ بازیگر اپرا بهاندازه کافی نداریم؛ زیرا برای اجرای نمایشی کامل اپرا بسیار بسیار پر خرج و پر هزینه است بهعلاوه یک خواننده نمیتواند دو شب یا سه شب پشت سرهم روی صحنه برود چون کارش بسیار سنگین است و بایست برای تکتک نقشها دستکم دو خواننده - بازیگر رزرو داشته باشیم یعنی در مجموع برای هر نقش سه خوانندهبازیگر نیاز داریم. سایر اپراهای دنیا هم همین گونه رزرو دارند چون خواندن اپرا کار بسیار دشواری است و اگر خواننده یک شب بخواند باید دستکم دو شب استراحت کند.
هارمونی، کنترپوان و چندصدایی (پلیفونی) موسیقی کلاسیک بر روی شعر فارسی چه میزان قابلیت انطباق دارد، چون لهجه شعر فارسی چه بسا در امتزاج و تلفیق با فرم موسیقی کلاسیک دشواریها و معضلهایی را بهوجود بیاورد. با این چالش چگونه مواجه شدید؟
همان زمان نخستین مشکلی که داشتم این بود که تحت تاثیر صحبتهایی درباره تلفیق شعر و موسیقی بودم. بعدها متوجه شدم تلفیق شعر فارسی و موسیقی برای یک ترانه یا موسیقی کوتاه با یک خط ملودی امکانپذیر است ولی در یک اپرای عظیم که ارکستر و کر عظیم دارد نمیشود فقط روی وزن شعر و تلفیق آن کار کرد چون از ابتدا تا انتها باید روی «فعولن فعولن فعولن فع» یک ریتم و ملودی تکرار شود. اصلا امکانپذیر نیست و مثل این میماند که ۱۰ لایه زنجیر سنگین روی پای شما بیندازند و بگویند برقص. در اپرا نمیشود اینگونه با مقوله شعر برخورد کرد. اپرا دو ساعت و نیم است. خلاصه چند ورسیون که با این دیدگاه اپرا را نوشتم این نگرش را کنار گذاشتم چون دیدم من تئاتر که کار نمیکنم تا صرفا دنبال کلام باشم؛ من باید به دنبال مفهوم آن کلام باشم تا حس مفاهیم درست بهواسطه موسیقی منتقل شود. شنونده اپرا اگر فقط بهدنبال معنای کلام باشد بهتر است برود تئاتر رستم و سهراب را ببیند یا اگر دیگر خیلی بهدنبال جان کلام باشد بهتر است کتاب را بخواند به همین دلیل همیشه در اپرا شعر و کلام در خدمت موسیقی بوده است و نه آنکه موسیقی در خدمت کلام و شعر باشد. اگر در مدت زمان یک اپرا که از دو تا سه ساعت طول میکشد، موسیقی بخواهد در خدمت شعر باشد تبدیل به یک کار یکنواخت میشود مگر اینکه موسیقی پاپ یا یک سرود باشد. خوانندگان اپرا ۱۰ سال درس میخوانند تا با صدایشان اکتاوهای بالا و پایین را بخوانند که نمیتوانند بسیاری از کلمات را ادا کنند؛ مثلا شما به کلمه «رزم» که در شاهنامه هم بسامد بالایی دارد توجه کنید؛ این کلمه را اگر بخواهید معمولی بخوانید در این مصرع که «کنون رزم سهراب و رستم شنو» مثل آنچه در زورخانه هم میخوانند بهسادگی قابل اداست منتها وقتی بخواهید در اپرا یک اکتاو بالاتر بخوانید دهانتان طوری کج میشود که صدایی از آن در نمیآید و اگر بخواهید یک اکتاو پایین بخوانید، باز هم گلویتان میگیرد و صدایی در نمیآید. در زبان فارسی ما «خ»، «گ»، «غ» و یا مصوتهایی مثل فتحه داریم که بهشکل اپرایی درست ادا نمیشوند و نمیشود آنها را خواند. این فقط مربوط به زبان فارسی هم نیست؛ در اپرای روسی و آلمانی هم نظیر این حروف را داریم که هیچوقت خوانندگانشان وظیفهای ندارند همه کلمات را درست تلفظ کنند. وقتی شما اپرای واگنر آلمانی را میشنوید یا روسها چایکوفسکی و امثالهم را اجرا میکنند، مشاهده میکنید که وظیفه خواننده ابتدا زیبا اجرا کردن و اجرای تکنیکال صدایش است؛ اگر خواننده بخواهد همه حروف را تلفظ کند دیگر اثری از آن صدای تکنیکال نخواهد بود. مدتها طول کشید که من به این نتیجه رسیدم و فکر کردم همانطور که در اروپا برای اپرا دفترچههایی را چاپ میکنند که شعرها منظم روی آن نوشته شده، خوب برای اپرای رستم و سهراب هم میشود همین کار را کرد. اپرا میرویم که موسیقی گوش کنیم.
ضمن اینکه وقتی یک اپرا به زبان لاتین یا آلمانی اجرا میشود ممکن است بسیاری از مخاطبان آلمانی، یا مخصوصا لاتین ندانند و بهخاطر شکوه و عظمت موسیقی اپرا اجرا را دنبال میکنند. درست است؟
دقیقا. در اپرای وین یک کمپانی ژاپنی پشت همه صندلیهای سالن مانیتوری قرار داد تا توریستها و تماشاگران خارجی اپرا ترجمهاش را بهطور دقیق و همزمان ببینند. یادم هست نزدیک به ۳۰ زبان ترجمه داشت اما استقبال چندانی از آن نشد. من از مخاطبان ژاپنی و چینی آنجا پرسیدم که چرا از آن مترجمها استفاده نمیکنند؟ پاسخ دادند که آمدهایم اپرا تا موسیقی گوش کنیم وگرنه از ماجرای اپرا و اشعارش خبر داریم و با آنها آشنا هستیم. بنا بر این وقتی ما ایرانیها بخواهیم اپرای رستم و سهراب گوش کنیم میدانیم داستان چیست و چه گفتوگوهایی رد و بدل میشود یا وقتی یک مخاطب تئاتر میرود اتللو را ببیند مطمئنا داستان اتللو را میداند.
بهخصوص اینکه رستم و سهراب در ناخوداگاه جمعی ما ایرانیان حضور داشته و دارد.
متاسفانه ما ایرانیها باوجود این که تصور میکنیم شاهنامه و داستانهایی نظیر رستم و سهراب را میشناسیم، به این نتیجه رسیدهام که اغلبمان فقط چند نکته از داستان به این عظمت میدانیم. اینکه رستم با پسرش جنگید؛ در جنگ نیرنگ کرد و پسرش را کشت و نوشداروی پس از مرگ سهراب! همین سه نکته را میدانیم و از جزییات خبر نداریم؛ گو این که ما به خاطر شاهنامه و فردوسی است که ایرانی ماندهایم. فردوسی پدر همه ما است، در حالیکه کمتر کسی میداند که پدر ما چه برایمان نوشته است!
در حالیکه هر روز و هر ماه و هرسال و هر قرن روی زندگی همه ما تاثیر گذاشته و میگذارد.
بله. هنوز ما به جایی نرسیدهایم که برویم ببینیم این پدر ما نشسته و ۳۰ سال وصیتنامهای نوشته، در این وصیتنامه چه چیزهایی نوشته است. فقط نکتههای کوچکی میدانیم مثل عبور سیاوش از آتش و نبرد رستم و اسفندیار. اینها کافی نیستند. اما دهه فجر ۲۰ سال پیش که اینجا بودیم و برای اولین بار در تالار وحدت میخوستیم اپرا را اجرا کنیم، زمستان خیلی سردی بود. مردم شب نشسته بودند تا بلیت بخرند و تجمع کرده بودند. آن موقع به من گفته بودند باید نقش تهمینه توسط سه زن همخوانی شود و من هم موافق نبودم و می گفتم آخر انصاف بدهید رستم حتی اگر سه زن هم گرفته باشد ممکن نبوده نام هر سهشان تهمینه باشد! و اعلام کردم اگر قرار به همخوانی سه زن برای این نقش باشد، اجرا نخواهیم کرد؛ یا یک نفر میخواند یا اصلا نمیخواند. بعد از کش و قوسهای فراوان بالاخره اجازه دادند که یک خانم تهمینه را اجرا کند. واضح است من اپرا را برای یک تهمینه نوشته بودم و نه برای سه نفر و امکان نداشت بشود سهنفری آن را خواند. بعد خواستم اجرا کنم، پرسیدند اجرا چقدر طول می کشد؟ پاسخ دادم دو ساعت ۲۰ دقیقه. گفتند خیلی طولانی است، چند تا زمان استراحت برایش در نظر گرفتهاید؟ گفتم هیچ زمان استراحتی هم ندارد. گفتند ما در برنامههایمان هر ۲۰ دقیقه زمان استراحت میگذاریم بروند آب بخورند و نفسی تازه کنند و.... گفتم ببخشید پس اجرا نمیکنم چون امکان ندارد من زمان استراحت بدهم. باز هم پس از کش و قوسهای فراوان به این نتیجه رسیدند که اجرا کنیم اما میگفتند پس از ۳۰ دقیقه همه سالن را خالی میکنند و در پایان کار هیچکس در سالن نمیماند. من هم گفتم اشکالی ندارد؛ ۲۵ سال کار نکردم که اپرا را قسطی اجرا کنم! مگر اتوموبیل است؟ خلاصه به زمان اجرا که رسیدیم سالن آنقدر پر شده بود و جا نداشت که ترسیده بودم از بالکنهای طبقات بالای تالار وحدت کسی به پایین سقوط کند. شروع کردیم و در طول اجرا هیچ صدایی از سالن نمیآمد. نه صدای سرفه، نه صدای در و نه کوچکترین صدایی که حاکی از حضور تماشاگر باشد طوری که وقتی داشتم رهبری میکردم به این نتیجه رسیدم که مردم بهمرور رفتهاند و سالن خالی شده است. بعد از آنکه سهراب کشته شد و صحنه تشییعجنازه به پایان رسید و ارکستر و خوانندگان به سکوت رسیدند، حدود ۱۵ ثانیه سالن سکوت کامل بود و من واقعا فکر کردم سالن خالی خالی شده است، اما بعد از ۱۵ ثانیه سالن منفجر شد و بهطرز وحشتناکی تشویقها شروع شد. یعنی هیچکس تا آن لحظه حتی از جایش تکان هم نخورده بود. حتی ضبط شده اجرا را هم که نگاه می کنم مشخص است که حتی یک صدای سرفه هم از مردم بهگوش نمیرسد. آنقدر استقبال عجیب بود که نزدیک به ۱۲ بار به بیرون رفتم و برای پاسخ دادن به ابراز احساسات مردم روی سن برگشتم. در نهایت دستهایم را تکان دادم. پشت صحنه رفتیم چای بخوریم وآقای شجریان هم آنجا بودند اتفاقا. بعد از نیم ساعت گفتم خیلی خسته هستم و باید بروم هتل رودکی. وقتی از حیاط بیرون آمدم حدود ۳۰۰ نفر در آن سرما ایستاده بودند تا با من عکس بگیرند یا به آنها امضا بدهم؛ آنجا بود که احساس کردم خستگی ۲۵ ساله من از تنم بیرون رفته است. این مردم در اجرای اول حتی تکست و متن اپرا را نداشتند و چاپ دفترچه به اجرای اول نرسید. یعنی موسیقی حس را به آنها منتقل میکرد.
سهند آدمعارف