غلبه عشق بر تحقیر
وقتی به چشمان زیبای نوه دو ساله ام نگاه می کنم انگار صاحب همه عالم هستم این لحظات زیبا را با هیچ چیزی عوض نمی کنم دخترم و همسرش کرو لال هستند و من دوست دارم نوه ام خیلی زود حرف زدن را تجربه کند اما دامادم بنای ناسازگاری گذاشته تا حدی که با کتک زدن همسر و فرزندش از آن ها می خواهد...
به گزارش شما نیوز ، مرد میان سال در حالی که خود را کارمند ساده یکی از ادارات معرفی می کرد، برگه شکایتی را با عنوان «ترک انفاق» روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گذاشت و با چشمانی پر از اشک گفت: کاش دخترم قدرت تکلم داشت و من به جای او حرف نمی زدم اما چه کنم که سرنوشت دخترم این گونه رقم خورده است و ... او در حالی که نوه یک ساله اش را در آغوش می فشرد ادامه داد، سه سال قبل زمانی که دخترم 19 سال بیشتر نداشت با جوانی که او هم کر و لال بود ازدواج کرد،
وقتی قرار شد آن ها زندگی مشترک خود را در زیر یک سقف شروع کنند به خاطر شرایط ویژه ای که داشتند تصمیم گرفتم تا منزلی را در کنار منزل خودم برای آن ها اجاره کنم تا هنگام سختی ها و مشکلات در کنارشان باشم. سال گذشته وقتی دختر زیبایشان به دنیا آمد زندگی ما نیز صفای دیگری گرفت من و خانواده ام همه تلاش خود را به کار می بردیم تا نوزاد آن ها زودتر حرف زدن را بیاموزد.
خلاصه زندگی شیرینی را در کنار هم تجربه می کردیم تا این که به طور ناگهانی دامادم بنای ناسازگاری گذاشت و با کتک زدن همسرش او را از خانه بیرون می انداخت از سوی دیگر هم مخارج زندگی خانواده اش را نمی پرداخت. من هم که یک کارمند ساده هستم توان پرداخت همه هزینه های آن ها را ندارم و تا حدودی می توانم به آن ها کمک کنم در این هنگام همسر 26 ساله زن جوان با دعوت مشاور کلانتری وارد اتاق شد و با آن که به راحتی لب خوانی می کرد در برگه اظهاراتش نوشت،
من و همسرم هر دو دیپلم داریم و عاشقانه با هم ازدواج کردیم با وجود آن که پدرم و خانواده همسرم تا حدودی به ما کمک مالی می کنند اما هزینه های زندگی ام تامین نمی شد به همین دلیل تصمیم گرفتم معلولیتم را نادیده بگیرم و در بیرون از خانه مشغول کار شوم این گونه بود که با راهنمایی یکی از دوستان در یک شرکت خصوصی به عنوان کارپرداز استخدام شدم اما از همان روز اول که شروع به کار کردم برخی از کارکنان آن شرکت به دلیل معلولیتم مانند یک بیمار روانی با من رفتار می کردند آن ها از نظافت اتاق ها گرفته تا واکس زدن کفش هایشان را از من توقع داشتند از این که به راحتی از من سوء استفاده می کردند در رنج و عذاب بودم ودیگر نمی توانستم در آن شرکت کار کنم وقتی از آن جا بیرون آمدم دیگر نتوانستم کاری برای خودم دست و پا کنم.
این وضعیت برایم غیرقابل تحمل بود به همین دلیل عصبانی می شدم و در لحظه خشم نمی فهمیدم که چرا همسرم را کتک می زنم وگرنه من همسر و فرزندم را هنوز عاشقانه دوست دارم در این لحظه همسر او نیز در برگه ای نوشت من هم او را دوست دارم و در زندگی ام قناعت می کنم به شرط این که همسرم عصبانی نشود و مرا از منزل بیرون نکند با این تعهد اخلاقی، مرد جوان دست همسرش را گرفت و درحالی که پدربزرگ نیز نوه اش را در آغوش گرفته بود برای ادامه زندگی عاشقانه از اتاق مشاور بیرون آمدند و ...