دفترچه خاطرات یک تکفیری+ جزئیات
«دفترچه نیمسوخته یک تکفیری»، نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی، ترجمه دفترچهای است که از جیب یک تروریست تکفیری در حومه حلب پیدا شده است.
به گزارش خبرنگارشمانیوز و به نقل از تسنیم: اتفاقات اخیر در کشور سوریه نظر بسیاری از مستندنگاران و داستاننویسان را به خود جلب کرده است. طی سالهای اخیر تعداد آثار درباره جنگ سوریه، مهاجرت اجباری مردم این کشور و عواقب و تأثیرات جنگ بر مردم و جامعه سوریه، بهصورت چشمگیری افزایش یافته است. هرچند اتفاقاتی که طی سالهای گذشته در سوریه رقم خورده، برای بسیاری قابل باور نبوده و نیست، اما این چیزی از واقعیت و تلخی آن کم نمیکند. تاریخ چندساله اخیر سوریه، هم دردهای عمیقی بر پیکر خود دارد و هم چهرهای دیگر از انسان را بهنمایش میگذارد، در این میان، تنها شمه و گوشهای از آنچه داعش و دیگر گروههای تکفیری با این سرزمین کردند، در کتابها و فیلمها روایت شده است. اگرچه تعداد آثار مستند و داستانی درباره حوادث ناگوار سالهای اخیر سوریه بهمراتب بیشتر شده، اما هنوز صداهای ناشنیده بسیاری از مردم این کشور وجود دارد که مجال بروز نیافتهاند. دنیا ناگزیر از شنیدن این صداها در سالهای آینده است.
همزمان با فعالیت جبهه مقاومت در سوریه، توجه نویسندگان نیز به بخش فرهنگی این قضیه در کشور بیشتر شده است؛ بهطوری که میتوان گفت هرساله تعداد آثاری که در این زمینه توسط ناشران ایرانی منتشر میشود، رو به فزونی است. از سوی دیگر، جامعه مخاطب نیز بهدلایل مختلف از جمله بکر بودن برخی از خاطرات و علاقه برای آگاهی از فعالیتهای رازآمیز گروههای تکفیری به مطالعه این دست از آثار علاقه نشان میدهد.
کتاب «دفترچه نیمسوخته یک تکفیری»، نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی، طلبه جوانی است که چندی پیش از سوی نشر معارف روانه بازار کتاب شده است. این مجموعه حاوی سه مستند داستانی است با نام «دفترچه نیمسوخته یک تکفیری» در پنج قسمت، مجموعه «دیدهبان تکفیری» در سه قسمت و در نهایت، «کودکانههای تکفیری» است. این اثر در 15 قسمت جمعآوری شده و در یک جلد با نام «دفترچه نیمسوخته یک تکفیری» منتشر شد.
مستند «دفترچه نیمسوخته یک تکفیری» ترجمه دفترچهای است که از جیب یک تروریست تکفیری در حومه حلب پیدا شده است. مستند «دیدهبان تکفیری» نیز حاصل برخی سؤال و جوابها هنگام بازجویی از یک دیدهبان کارکشته در منطقه شمال حمص است که در حین انجام عملیات انتحاری دستگیر شده است. مستند پایانی نیز درباره یکی از کودکان 12ساله داعشی در اردوگاه فاروق بهاسم «احمد شهاب» است که با دختری بهنام «وفا» آشنا شده و قصد جذب او را دارد.
بنا به گفته نویسنده اثر، اصل اتفاقات حتی بسیاری از شخصیتهای این مستندات، واقعی و حاصل تحقیقات مفصل و دشوار در اسناد و مدارک موجود در سایتهای داخلی و خارجی و منابع امین دیگر است اما قالب و شکل روایت آن مستندات، بهابتکار نگارنده است.
حدادپور پیش از انتشار کتاب، مطالب را در صفحه شخصیاش در فضای مجازی منتشر میکرد که با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه بود. در بخشهایی از این اثر میخوانیم:
الحمدلله... له الحمد... امروز بعد از مدتها انتظار به پادگان الریف رسیدیم. برادر ابیخدیجه خیلی باهام حرف زد. راضیش کردم که دوره سهماهه عقیدتی را مختصرتر شرکت کنم، چون فهمید که خیلی وقت ندارم...
ناراحت نیستم از اینکه هنوز کارهای گزینش حل نشده اما دلم قرصه که موندگارم. کاش مادرم نمیدونست که باهاش دعوام شده. کاش بهش گفته بودم که تصمیمم چیه تا تحت تأثیر شبکههای مرتدین و منافقان قرار نگیره... امیدوارم عملیاتها نزدیکتر باشه تا دیگه مجبور نباشم به ابوعلا سر بزنم و اون هم مدام گیر بده که چرا ریشت از یک مُشت کمتره.
برادرا دارن میرن واسه عملیات اما من هنوز کارام تکمیل نشده... تا جایی که فهمیدم امشب قراره عملیات تا عمق منطقه سوقیه و بستان القصر کشیده بشه. نمیدونم چرا به این پسر بلغاری که قراره تا چند دقیقه دیگه به بهشت برود اینقدر عطر و مشک میزنند. مگه اونجا از این خبرا نیست؟ شیخ ابوعدنان که میگفت که همه شهدایی که با مرتدین جنگیدهاند خوشبو و با بدن سالم به بهشت میروند! ... اما من دلم نمیخواد بدنم بسوزه...
بالاخره کارای پذیرشم تموم شد و به کلاسهای عقیدتی راه پیدا کردم. تعدادمون در هر کلاس حدوداً پنجاه نفره. اجازه سؤال نداریم. میگن سؤال سبب میشه که ذهنمون درگیر بشه و از ایمانمون کم بشه!! ... دو بار اومدم سؤال بپرسم اما ترسیدم و قورتش دادم... شیخ این کلاس در بخش آموزش شرعیات، شیخ ابوطاهر اهل سعودی است... گفت "من گذرنامهام را آتش زدهام و حتی بهسمت قبله هم نماز نمیخوانم"!! میگفت "چون الآن مرتدها و بتپرستها بهطرف قبله نماز میخونند"...
داره یک هفته میگذره اما هنوز از برادرانی که رفته بودن عملیات منطقه سوقیه و بستان القصر خبری نداریم. کسی هم چیزی نمیپرسه اما معلومه که خبرهای خوبی نیست و تقریباً نوعی از وحشت همه را فرا گرفته... زمزمههایی هست که میگن به کمین خوردیم و از یه گردان 90نفره، حدوداً 20 تا 30 نفر بیشتر برنگشتن!... امروز تونستم به بازار برم و برای خودم کمی میوه بخرم... در اینجا خوردن موز حرام اعلام شده! دلیلش نمیدونم چیه با اینکه خیلی خوشمزه است و فقط مشکلش اینه که میگن نفّاخ هست!
دیشب چند نفر را آوردند که سر و صورتشون را با کیسه پوشونده بودند... سحر قبل از نافله شب از یکی از برادرا پرسیدم "اونا کی بودند؟"، گفت: "یه تعداد از مجانین و عقبماندههای ذهنی"!!...، گفتم "برای چهکاری؟ اصلاً چهکاری از دست اونا برمیاد؟"...، گفت: "آوردنشون عاقبت به خیر بشوند" (و خندید!)...، پرسیدم "ینی چی؟"، گفت: "بهدستور شیخ احمد آلکثیر، این مجانین و عقبماندهها اگر بهدرد هیچ کاری نخورند، بهدرد عملیاتهای انتحاری هم نمیخورند"؟!!!...، گفتم "ینی میخواید به اینا بمب کنترلی ببندید و بفرستید وسط جمعیت؟!"،... گفت: "تو با این مسئله مشکلی داری؟"
نشر معارف اخیراً چاپ یازدهم کتاب حاضر را روانه کتابفروشیها کرده است.