همه نکات سرخ پوست در یک نگاه نقادانه
فراستی بدون تردید با ستایش فیلم سرخپوست، بر سایر منتقدان مخالف و موافقش تاثیر فراگیری گذاشت.
به گزارش شمانیوز به نقل از تسنیم : توجهات نسبت به فیلم «سرخپوست» با نقد «مسعود فراستی» در برنامه هفت، در ایام سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر آغاز شد. او در بیستم بهمن 1397 در برنامه هفت، سرخپوست را به عنوان بهترین اثر جشنواره فیلم فجر معرفی کرد. البته چند شب قبل فراستی به این فیلم اشاره کوچکی کرد و موج این تمجیدها در این برنامه دامنهدار بود.
فراستی منتقد مولف و بشدت تاثیرگذاری است و نظرات او مبتنی بر گرایشات فرمالیستیاش، قابل اعتناست. اما فراستی با اینکه مهمترین منتقد سینمای ایران از تولد این مدیوم در کشورمان تاکنون محسوب میشود، اما در نهایت یک فرمالیست است.
در حالی که فضای نقدسینما در فضای نخبگانی آن هم در سطح جهانی، گرایش به سویه تحلیلی دارد که اغلب قائل به ارزیابی محتواست و این نواندیش محتوانگر، از گروهها و دستههای فرمالیستی پیش افتادهاند.
نمونه شاخص آن «اسلاوی ژیژک» است که فراستی بارها به رد نظرات او اذعان داشته است. با این حال فراستی بدون تردید با ستایش فیلم سرخپوست، بر سایر منتقدان مخالف و موافقش تاثیر فراگیری گذاشت و این تاثیر در آرای مجمع نویسندگان و منتقدان سینمای انقلاب هم نمود پیدا کرد.
این مجمع نیز در یک فرآیند کاملا تاثیرپذیرفته با موجی که فراستی بنیانگذارش بود، همراه شد و موج منحصر به فرد بودن سرخپوست، تبدیل به رودخانه خروشانی شد و بدین ترتیب به عنوان یکی از فیلمهای شاخص جشنواره معرفی شد.
روایت فیلم «سرخپوست» از سال 1346 آغاز میشود. در حین انتقال زندانیان به یک زندان جدید، رئیس زندان نعمت جاهد (نوید محمدزاده) مشغول انجام امور انتقال است که یکی روسای عالیرتبهاش سرهنگ مدقق (مانی حقیقی) به سراغ او میآید و خبر میدهد که به سمت بالاتری ارتقا یافته است.
در همین هنگام به او خبر میرسد یکی از زندانیان در میان 832 زندانی منتقل شده نیست. در ابتدا تصور میکنند که این زندانی فراری، « احمد سیف» معروف به سرخپوست، گریخته اما کمی بعد متوجه میشوند، او جایی در زندان پنهان شده است. در پایان فیلم پس از یک بازی موش و گربه کاملا کشدار، نعمت جاهد متوجه میشود که او در داربست زیرین طناب اعدام پنهان شده و در سطح زیرین این داربست، حین انتقال او را پیدا میکند و ناگهان از دستگیری او منصرف میشود.
بر خلاف موج هیجانی ایجاد شده باید در مورد سرخپوست چند نکته را مطرح کرد و در مقدمه باید اشاره کرد، این فیلم بر خلاف نظرات ظاهرا همگانی منتقدان اثر چندان خاصی نیست و قواره رواییاش به اندازه یک فیلم کوتاه است. یک جدل فردی موش و گربهای میان دو نفر که با استحاله غیرباور نعمت جاهد با کلی انگیزه جاهطلبانه، برای ارتقا به پایان میرسد. روایت دارای یک خط داستانی است، خطوط روایی دیگری در فیلمنامه وجود ندارد و فیلم آنقدر متکی به دو شخصیت اصلی یعنی جاهد و کریمی (پریناز ایزدیار) که میتواند در سی دقیقه به پایان برسد.
اما پیامی که در لایه دوم فیلم به مخاطب منتقل میکند، پیام همخوانی با سیاستهای کلی ساختار فرهنگی موجود نیست.
اثبات این موضوع با توجه به محتوای اثر کار چندان دشواری نیست. ما با نعمت جاهدی مواجه هستیم که در همان ابتدای فیلم مثل یک ماشین عمل میکند و این ماشین بشدت قسی القلب و سنگدل است.
در واقع او ابرماشین زندانبانی و کشتار سیستمی است که در آن جاهد صرفا به فکر ارتقا خویش است. لحظات ابتدایی فیلم بروی این سنگدلی صحه میگذارد. او در گفتوگو با یکی از زندانیان تلاش میکند، سید داوود را قانع کند تا داربست اعدام را در زندان جدید احیا کند و به خاطر این کار حاضر است به او 10 تومان پول نقد و مرخصی بدهد.
آیا چنین افسر شهربانی در آن سیستم که مثل یک قصاب قسی القلب معرفی میشود، مفهوم عدالت را متوجه میشود؟ دیالوگ گفتن گاهی به شناسنامه شخصیت تعریف میشود. وقتی کریمی مددکار به جاهد میگوید که اعدام او بیعدالتی است، نقل به مضمون جاهد اشاره میکند برای من عدالت یعنی اینکه او را بگیرم و به چوبه دار بسپارم.
در واقع جاهد با این نشانهها به مخاطب معرفی میشود و ابدا با توجه به گزارههای نمایشی و موقعیت سرد و سختی که میبینیم، قابلیت استحاله و تحول ندارد. در طول فیلم هم با اینکه متوجه میشود، احمد سیف بیگناه است اما همسر و دختر او را در زندان تخلیه شده در شرایط ملتهبی میآزارد.
وقتی هم کریمی مددکار کنار او قرار میگیرد ما نشانههایی از علاقه را به این مددکار میبینیم و این علاقه ناگهانی در مقابل دوربین شکل میگیرد. البته برخی منتقدان سعی میکنند، این رابطه و علاقه سطحی را در روند استحاله جاهد در رها کردن سرخپوست معرفی کنند.
این نحوه نمایش «عشق در یک معاشرت ساده» باورناپذیر است، چون مددکار، سابقه کار در همین زندان را دارد و غیرممکن است که رئیس زندان و مددکار به دلیل تداخل کامل کریمی (پریناز ایزدیار) در فضای زندان با یکدیگر مواجه نداشته باشند و در شب مفقود شدن سرخپوست برای اولین بار با یکدیگر مواجه داشته باشند.
با این حساب برخورد ناگهانی این دو در زندان عاملی برای تحول جاهد نمیتواند باشد. ضمن اینکه مسئله حضور مددکار زن در زندان مردانه دور از شهر نیز در ساختار قانونی آن زمان جایی نداشته است. در واقع شخصیت کریمی مددکار هیچ پشتوانه تاریخی ندارد. خدمات اجتماعی سازمان یافته در سال 1347 در برنامه عمرانی دولت وقت گنجانده شده است و مددکاران تربیت شده توسط فرمانفرمائیان هیچگاه وارد ساختار قضایی و پلیسی نشدند، در حالیکه اتفاقات فیلم در سال 1346 روی میدهد.
پس به اقتضای ساختار رئالیستیک، چند گاف دیگر فیلم عیانتر میشود. مثلا مسئول خراب کردن زندان که نقش او را آتیلا پسیانی بازی میکند از فردی با عنوان «شهبانو» نام میبرد. اگر در آن مقطع تاریخی منظور او فرح دیباست، این شخصیت هیچگاه در ساختار اجرایی و ساخت و زیرساختها نقش پررنگی نداشت و همراه با لیلیارجمند بر روی کانون فرهنگی و هنری متمرکز بود.
فیلم کم از این گافها ندارد. کدام فیلم یا سریال ایرانی را میتوان پیدا کرد که دادههای نمایشیاش انطباقی اساسی با تاریخ داشته باشد. حالا باید از هواداران این فیلم سئوال کرد نعمت جاهد که میخواهد به عنوان اولین فعالیت در زندان جدید داربست اعدام را برپا کند، خانواده احمد سیف را میآزاد و بارها در طول فیلم اعتراف میکند اگر احمد سرخپوست را پیدا نکند، منتظرالخدمت خواهد شد و چندین بار با عصبانیت به کریمی مددکار میگوید سرنوشت حرفهایاش دچار مخاطره خواهد شد و در بهترین حالت نمیتواند فعالیتهایش را در شهربانی ادامه دهد، چگونه ناگهان در صحنه پایانی، خودش به زندگی خودش گند خواهد زد؟
آیا نعمت جاهد دارای دو شخصیت است؟ این استحاله غیرقابل باور از شخصیت جاهد چه چیزی میسازد یا اینکه فیلمساز منظورهای فرامتنی دیگری دارد؟ آیا این افسر بسیار سختگیر پهلوی نشانهای از انسانیت سیستم پهلوی با محکومان بیگناه است؟
منتقدان سینمای انقلاب مشخص نیست به کدام دلیل فیلم را در لیست برگزیدههایشان قرار دادند اما در محافل روشنفکری تمثیلگرا بارها این فکر به اشتراک گذاشته شد که نعمت جاهد مصداقی از خود پهلوی است که در نهایت خشم و اضطرار در نهایت زندانیان سیاسی را آزاد کرد و به سادگی از کشور خارج شد، حتی رابطه مدادی جاهد با کریمی نیز به رابطه مدادی فرح دیبا و محمدرضا پهلوی تشبیه میشود. (مداد تاثیر عاطفی در رابطه عاطفی پهلوی و دیبا داشت.)
این چیزی نیست که نظر نویسنده این متن باشد، این نظر بسیاری از تحلیلگران و منتقدانی فارسیزبان است که به خارج از کشور دائما رفت و آمد دارند و در شبکههای فارسی زبان عمدتا آثار سینمایی را نقد میکنند. برای این قشر سرخپوست یک فیلم تمثیلگراست که نشان میدهد که شقاوت در آن سیستم در نهایت با دلمرحمی آدمها تبدیل به سعادت شد و مسعود فراستی در نقد فیلم میگوید: این فیلم آدم میسازد. این آدم چگونه است که تصمیم پایانیاش با تمامی کنشهای قسی القلبگرایانهاش در تضاد است؟