صحبت های تلخ ستاره فوتبال از قتل پدرش تا کار کردن مادرش
رحیم استرلیگ در گفتوگوی عجیب و بسیار طولانی درباره موضوعات مختلفی از فوتبال، سیاست، نژادپرستی، آب و هوا، اتومبیل گرفته تا مذهب و اعتقادات صحبت کرده است.
*اولین باری که کسی به تو توهین نژادی کرد را به خاطر داری؟
بله؛ اولین باری که با این موضوع برخورد کردم زمانی بود که داشتم در لیورپول از مدرسه به خانه برمیگشتم. مدرسه ما یک مدرسه چندفرهنگی بود. اولین باری که قربانی توهین نژادی شدم همانجا بود. تازه کوئینزپارک رنجرز من را خریده بود. در مسیر برگشت یک نفر اسم کوچک من را صدا زد. من هم به خودم گفتم: «احتمالاً من را میشناسد». آن روزها تازه آهسته آهسته مردم با من آشنا شده بودند. به من گفت: «میتوانم دو ثانیه با تو صحبت کنم». گفتم: «مشکلی نیست». همان زمان که خیابان را طی میکردم توهین نژادی به من کرد.
*داستانهای ماریو بالوتلی که اتفاقاً در سیتی بازی میکرد را هم به خاطر داری؟ یادت میآید روزی روی پیراهنی که زیر لباسش پوشیده بود نوشته بود: «چرا همیشه من»؟
اتفاقاً من همان لحظهای که نوشته اش را دیدیم خیلی سریع متوجه منظورش شدم؛ میخواست بگوید؛ دست از سرم بردارید.
*خب بدترین اتفاقی که افتاده و تو دوست داشته باشی بگویی «دست از سرم بردارید» درباره چه موضوعی بوده است؟
فکر میکنم بدترین موضوعی برای من درباره ماشینهایی است که از سن ۱۷ سالگی تا ۲۲ یا ۲۳ سالگی داشتهام. من با اتومبیلهایی که در طول این سالها میخریدم سر تمرین میرفتم. دربارهام میگفتند این اتومبیل برای روزهای دوشنبه اش است، آن یکی مال سهشنبههاست. این اتومبیلی است که رحیم چهارشنبهها سوارش میشود، پنج شنبه، جمعه؛ ولی من فقط یک ماشین داشتم که آن را میفروختم و یکی جدیدترش را میخریدم. آنها جوری دربارهام مینوشتند که انگار من برای هر روزم یک اتومبیل دارم. اینجور وقتها بود که میگفتم: «چرا سعی میکنند چنین کارهایی کنند؟»
*منظورت این است که سعی میکردند تو را پسری ولخرج معرفی کنند؟
از من چهرهای ترسیم شده بود که دیوانه هستم و کلی برای خریدن ماشین هزینه میکنم.
*الان مگر چندتا ماشین داری؟
یکی. آن هم به تازگی عوض کردهام.
*خب چرا اینقدر به تعویض کردن ماشین علاقه داری؟
خیلی وقت بود عوض نکرده بودم! فقط فکر کردم به ماشین جمع و جورتری این روزها نیاز دارم.
*دوست داری ثروتمند باشی؟
از وضعیت کنونیام راضیام. وقتی شما به چنین سطحی در فوتبال میرسید، میتوانید پولی به هم بزنید. وقتی در کوئینزپارک بودم برای عشق، فوتبال بازی میکردم. وقتی بزرگتر میشوید پی میبرید که موارد دیگری هم وارد میدان میشوند. خوشحالم که توانستهام شرایط خوبی برای مادرم، مهمترین آدم زندگیام، ایجاد کنم که او دیگر مجبور نباشد سر کار برود.
*آیا بهترین باشگاه دنیا میتواند بهترین تیم ملی دنیا را شکست دهد؟
(می خندد)
*بهتر بپرسیم؛ سیتی میتواند تیم ملی فرانسه را شکست دهد؟
بله. اگر در فرانسه بازی کنیم میتوانیم آنها را شکست دهیم.
*چرا چنین فکری میکنی؟
به این خاطر که ما هر روز کنار هم بازی میکنیم؛ در تیم ملی اینطور نیست. شاید شما بهترین بازیکنان را داشته باشید ولی هر روز کنار هم بازی نمیکنید و هر روز هم مربی بالای سرتان نیست. حالا مثلاً اگر ما هر روز در تیم ملی انگلیس بازی میکردیم آن وقت شرایط فرق میکرد و پاسخ به این سؤال متفاوت میشد.
*کمی هم درباره پپ گواردیولا صحبت کن. چه کار ویژهای کرد تا تو به عنوان یک بازیکن پیشرفت کنی؟
برای من چالشهای زیادی درست کرده و یک روز هم راحتم نمیگذارد. هر سال میرود یک بال جدید میخرد. خب برای من شرایط مثل همیشه است: «میگویم راحت باش و تلاشش را کن تا خوب بازی کنی». اینطور شد که فصل پیش فقط یک بال جدید خرید.
*چه چیزی به تو بیشتر انگیزه میدهد؛ عشق پیروزی یا ترس از شکست؟
لذت برنده شدن.
*شب قبل از یک مسابقه مهم بیخوابی به سراغتان میآید و استرس این را میگیرید که نکند برنده نشوید؟
هر چه بیشتر شما به چنین موضوعی فکر کنید، فردایش برایتان بدتر رقم میخورد. راستش قبل از رسیدن به ورزشگاه به مسابقه فکر نمیکنم.
*آیا روزنامه میخوانی؟
اینطور نیست که بخواهم برای خریدنش از خانه بیرون بروم.
*درباره شیوه بازی کردنت با خودت روراستی؟
بله، بله، ۱۰۰ درصد. لحظاتی است که گل نمیزنم و از بازیام راضی نیستم ولی لحظاتی که خوب بازی میکنم و گلزنی میکنم به خودم میگویم: «وای خدا، امروز چی کار کردم؟»
*هیچوقت به این فکر کردهای که بخواهی خارج از انگلیس هم بازی کنی؟
من از جایی که هستم الان راضیام. سیتی یکی از بهترین باشگاههای دنیای است و الان زمان زیادی است که این جا هستم ولی خب به هر حال هیچکس از آینده خبر ندارد. از زمانی که بچه بودم یکی از رؤیاهایم این بود که به تیمهای خارجی بروم.
*حتماً هم میخواهی جایی بروی که خیلی گرم باشد، نه؟
بله، گرم.
*پس اسکاتلند چطور است؟
بد نیست، فکر میکنم باید همین کار را کنم (میخندد).
*چه لیگی است که با نگاه کردن به آن به خودت بگویی «آنها واقعاً خوب هستند»؟
من نیاز دارم مدام کشوری را ببینم که دمایش دستکم ۱۷ یا ۱۸ درجه سانتیگراد باشد.
*با این تفاصیل میشود لیگ اسپانیا. از لیگ آلمان پس خوشت نمیآید؟
نه زیاد؛ به هر حال مشکلات زبان خودش یک سد محکم است.
*ولی خب میتوانی یاد بگیری!
به نظرم سخت است، اسپانیولی خیلی راحتتر است... «اولا (سلام) رحیم!». حس میکنم واقعاً میتوانم یاد بگیرم (میخندد).
*همتیمیهای خارجیای که در سیتی داری الان خیلی راحت انگلیسی حرف میزنند.
من همتیمیهایی دارم که به ۴، ۵ و ۶ زبان مختلف صحبت میکنند.
*پس تو هم میتوانی چنین کاری کنی، پسر بااستعدادی به نظر میرسی.
فکر میکنم انگلیسیها خیلی راحت هستند. زبان راحتی است، کشور راحتی است. به شما پول خوبی هم میدهند.
*اهل سیاست هستی؟
نه، اصلاً.
*اصلاً؟
نه، نمیتوانم خودم را درگیر این مسائل کنم.
*ولی فکر نمیکنی وقتی مثلاً داری درباره مبارزه با توهینهای نژادی حرف میزنی، داری کاری سیاسی میکنی؟
از این منظر شاید ولی سیاست چیزی نیست که بخواهم خودم را درگیرش کنم.
*میشود درباره کودکیات حرف زد؟
بله.
*احتمالا هیچ خاطرهای از پدرت نداری. درست است؟
جواب صفرِ صفر است.
*چه احساسی در این مورد داری؟
بعضی وقتها سخت است ولی هیچ اتفاقی بیدلیل نیست. حالا خودم را در کنار بچههایم میبینم و به آنها عشق پدری که هرگز نداشتهام را میدهم. فکر میکنم موضوع پدرم به من کمک کرده تا در رابطه با بچههایم بهتر باشم.
*فکر میکنی اگر پدرت به قتل نمیرسید، ممکن بود هرگز از جامائیکا خارج نشوید؟
بله، احتمالاً. فکر میکنم قتل پدرم مشکل بسیار بزرگی بود ولی خودش راه جدیدی پیش پایمان گذاشت: «اوکی، سعی کنیم اتفاق جدیدی را تجربه کنیم».
*درباره قتلش چیزی میدانی؟
مادرم خیلی در این مورد با من صحبت نمیکند. یکبار گفت در یک جشن تیراندازی شده و پدرم کشته شده است.
*فکر میکنی دوستیای که الان با همتیمیهایت داری، دوستی واقعی باشد؟ فکر میکنی از این بچههایی که الان با آنها بازی میکنی، با چندتایش در ۲۰ سال آینده ارتباط خواهی داشت؟
راستش را بخواهید شاید ۳ یا ۴ تا.
*دلیلش این نیست که وقتی با هم در یک تیم هستید مجبورید با هم رقابت هم کنید؟
رقابتی در کار نیست. همه ما یک کار را انجام میدهیم. من هم دوست دارم کنار دوستانم که آدمهای طبیعی هستند بمانم. چیزی که نمیتوانم تحمل کنم خودخواهی و غرور است. بچههای یکرنگ و خودمانی را بیشتر دوست دارم. نمیگویم همه بازیکنان اینطور هستند ولی هرکس کمی خودشیفتگی دارد.
*خودت هم لحظات خودشیفتگی داری؟
خیلی طرفدار این داستان نیستم ولی گفتم که، هرکس لحظاتی این چنین در زندگی اش دارد.
*درست است که مادرت مجبورت کرد به جای رفتن به باشگاههای بزرگ به کوئینزپارک بروی؟
بله، مادرم همیشه فوتبال من را از نزدیک دنبال کرده است.
*ولی این شانس را داشتی که به آرسنال بروی. نه؟
چرا، بارها میتوانستم به آرسنال بروم ولی میسر نشد. تصور میکنم مادرم فکر میکرد اگر به آرسنال بروم و آنها از بازیام خوششان نیاید آن وقت دیگر از فوتبال زده میشوم. به من میگفت همینجا به فوتبالت ادامه بده، اگر خوب باشی، خودشان میآیند سراغت.