نقد فیلم Scary Stories to Tell in the Dark + تصاویر فیلم
جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «همه قصهها و داستانها قبلا گفته شدهاند». این جمله تا حدی درست است. انسانها به خاطرِ عواطف و احساساتِ مشترکشان تا به حال داستانهای زیادی درباره حرص، حسد، انتقام، تنفر، عشق و ایثار تعریف کردهاند...
جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «همه قصهها و داستانها قبلا گفته شدهاند». این جمله تا حدی درست است. انسانها به خاطرِ عواطف و احساساتِ مشترکشان تا به حال داستانهای زیادی درباره حرص، حسد، انتقام، تنفر، عشق و ایثار تعریف کردهاند. اما من معتقدم داستانهای زیادی وجود دارند که هنوز کسی آنها را به وسیله سینما و تصویر، برای دیگران تعریف نکرده است. قطعا فیلمی که اینبار دربارهاش مینویسم جزء آنها نیست ولی نکتهای دارد که میتواند به خصوص برای نوجوانان ارزشمند باشد.
چه تفاوتی وجود دارد؟
از همین ابتدا بگویم که فیلم «داستانهایی ترسناک برای گفتن در تاریکی» به هیچ وجه فیلم ترسناکی نیست. پس اگر از جمله کسانی هستید که میخواهید ترس زیادی را هنگام دیدن یک فیلم تجربه کنید، این فیلم را انتخاب نکنید.
این فیلم بیش از هر چیز، پازلی از کلیشههای کارآمدِ ژانر تریلر- معمایی است و استفادهاش از کلیشهها واقعا زیاد است. بهتر است تعدادی از آنها را با یکدیگر بررسی کنیم. فیلم درباره تعدادی نوجوان است که در شب هالوین به یک خانه متروکه میروند، خانهای که قصهای برای ترساندن در آن وجود دارد.
از همان ابتدا نام هالوین، خانهای بزرگ و متروک و قصه دختری به نام سارا با سرنوشتی تلخ در گذشته، همگی کلیشههای زیادی را در ذهن ما تداعی میکنند که برای آن مصداقهای زیادی وجود دارد. در ادامه نیز نوجوانان به دلیل برداشتن کتابی که حاوی داستانهای ترسناک سارا است به نوعی نفرین شده و در خشم او گرفتار میشوند.
این موضوع هم بیش از هر چیز فیلم فوقالعاده حلقه (ring:1998) از هیدئو ناکاتا و فیلمهای دیگری از جمله کینه (The Grudge: 2002) از تاکاشی شیمیزو را در ذهن تداعی میکند.
باز هم در ادامه در فیلم داستانهایی ترسناک برای گفتن در تاریکی، شاهدِ ناپدید شدنِ نوبتی این نوجوانان هستیم. در واقع هر کس به آن خانه متروک برود و با سارا ارتباطی برقرار کند، محکوم است که داستانی ترسناک دربارهاش نوشته شود. این مردنِ نوبتی نیز مجموعه فیلمهای مقصد نهایی (The Final Destination) را به یادمان میآورد که در آنها تعدادی جوان در ابتدا به ظاهر از مرگ نجات مییابند اما در واقع همگی آنها محکوم هستند که در زمان خاصی دقیقا به همان صورتی که پیشبینی شده بود بمیرند.
در واقع فیلم Scary Stories to Tell in the Dark مجموعهای پازلوار از همه اینها است در یک ساختار دیگر. هیچ ایده جدیدی در فیلم وجود ندارد. حتی سارا نیز به همان سیاق فیلم کینه، نفرتاش را نثارِ بیگناهان میکند.
اما نکتهای در اینجا وجود دارد که باعث شده در عینِ کلیشهای بودنِ مفرط و در عینِ قابل پیشبینی بودن در همه مراحلِ فیلم، باز هم تا حدی مخاطب را جذب کند. موضوع به خود فیلم برنمیگردد بلکه مخاطب علت این قضیه است. در همین مثالِ مقصد نهایی، مخاطب دقیقا میداند با چه موضوعی طرف است.
خط داستانی را به وضوح حفظ است اما با وجود این، فیلم مقصد نهاییِ 5 نیز ساخته شده و همچنان مخاطبان خود را دارد. باید پرسید مخاطب به دنبال چیست؟ به دنبال ایدههای ناب؟
قطعا در این میان مخاطبان زیادی هستند که در ژانر ترسناک نیز به دنبال ایدههای کمتر پرداخته شده و ناب میگردند و قطعا من نیز یکی از آنها هستم. اما در این میان مخاطبان زیاد دیگری نیز هستند که میخواهند همان کلیشهها را اینبار در یک داستان جدید و با یک راوی جدید و بازیگران جدید ببینند.
در واقع مخاطب به دنبال یک اجرای جدید و یک چگونگیِ جدید است و نه به دنبال یک هستی و چیستیِ جدید. البته ناگفته نماند که مخاطبان قطعا در مقابل یک فیلمِ متفاوت با هستی شناسی متفاوت و چیستیِ متفاوت واکنش خوبی نشان خواهند دارد اما زمانی که سینماها با کلیشههایی عمومی و فراگیر پر شدهاند، مخاطب چارهای ندارد جز اینکه به اندکی، فقط اندکی تفاوت هم رضایت دهد.
جستوجوی معنا از درون یک انبارِ کاه
فیلم داستانهایی ترسناک برای گفتن، در چند نکته و یا بهتر است بگویم در مقادیری جزئی مخاطب را غافلگیر میکند و شکل و شمایلی نو به خود میگیرد. این فیلم اقتباسی از اثری به همین نام از آلوین شوارتز است و افسانهها و قصههای محلی را بازگو میکند. گییرمو دل تورو و پاتریک ملتون آن را بازپرداخت کرده و نهایتا توسط دن و کوین هیگمن به صورت فیلمنامه نوشته شده است.
قطعا این تعددِ نویسندگان، کتاب اصلی را با تغییرات زیادی همراه کرده است. البته آنچه اهمیت دارد مساله اقتباس از قصههای محلی است. داستانهای کوتاهِ به اصطلاح ترسناکی که برای هر کدام از نوجوانان نوشته میشود برگرفته از قصههای رایجی است که به خصوص در نسلهای گذشته و توسط والدین برای کودکان آمریکایی تعریف میشده است.
در نتیجه فیلم سعی کرده این داستانکها را به نحوی در فیلم بگنجاند. همین موضوع باعث شده که فیلم Scary Stories to Tell in the Dark ساختاری شبیه به قصهگوییِ سنتی داشته باشد که قطعا برای بسیاری از مخاطبان همین عملِ «قصه تعریف کردن»، خاطرهانگیز است.
جالب اینجا است که اغلب این داستانکها ارتباطی با هر کدام از این جوانکها دارند و در واقع هر داستانی متناسب با هر کدام از آنها تعیین شده است. هر چند که در بعضی موارد فیلمنامه نویس زحمت چندانی به خود نداده که ارتباطی بین داستان و شخصِ قربانی ایجاد کند، به خصوص در ماجرای آگی. اما داستانِ استلا، تامی، چاک، رامون و روث، تا حدی به شخصیت و ترسهای آنها مرتبط شده است.
در واقع نکته دیگری که باعث شده این فیلم مخاطب را با خود همراه کند این است که برای هر کس داستان مجزایی دارد که با وجود اینکه چندان ترسناک نیستند اما قابل تغییراند. همین موضوع باعث شده تا حدی فیلم مخاطب را غافلگیر کند. در فیلم مقصد نهایی با آنکه هر شخصی به شیوه متفاوتی میمیرد اما در مٌردن همگی مشترک هستند و سرنوشت محتومشان هیچگاه تغییر نمیکند.
این در حالی است که در فیلم Scary Stories to Tell in the Dark امکانی برای تغییر وجود دارد. فیلم به درستی یک معما را وارد میکند و به شخصیتها اجازه میدهد برای زنده ماندن تلاش کنند. تلاشی که گاه نتیجه هم میدهد. این پازل وقتی آنگونه که سارا میخواهد چیده نمیشود و توسط رامون و استلا دستخوش تغییر میشود، نشان از فهم فیلمسازِ اثر دارد.
آندره اوردال به عنوان کارگردانِ فیلم قطعا متوجه است که بخش عمدهای از مخاطبان فیلم را نوجوانان تشکیل میدهند. در نتیجه فیلم را با پایانبندی اخلاقی به اتمام میرساند و کنشگری را در نوجوانان تشویق میکند.
اینکه استلا میتواند در نهایت داستانهای سارا را جور دیگری روایت کند به این موضوع اشاره دارد که با اینکه راوی مهم است، اما مخاطب نیز به اندازه راوی اهمیت دارد و میتواند نحوه روایت را تغییر دهد. ارجاعات و اشاراتی که فیلمِ «داستانهایی ترسناک برای گفتن در تاریکی» به خودِ موضوعِ «قصه و داستان» دارد قطعا بر نوجوانان تاثیر خوبی میگذارد. همین موضوع باعث میشود از دل هیجان گذرا و گاه سطحیای که در فیلم وجود دارد، معنایی قابل اعتنا نیز خلق شود که به خودی خود ارزشمند است.
ناتوانی در عمیق شدن
فیلم با آنکه نسبتا خوب جلو میرود و ما را در لحظاتی غافلگیر میکند، نمیتواند به اثری ماندگار تبدیل شود. در نتیجه در حد یک اثر سرگرمکننده با پایانی معنادار باقی میماند که نسبتا خوب است اما یک بار مصرف نیز هست. بعد از زیادیِ تعدادِ کلیشهها، نوبت به نبودِ پیچیدگی در کاراکترها میرسد که به نوعی بخشی از همان نگاههای قالبی به ژانر ترسناک است.
(آغاز خطر اسپویل) استلا تنها با این قضیه که مادرش در کودکی او را ترک کرده برای مخاطب قابل همذاتپنداری میشود و بعد از آن هیچ چیز دیگری درباره او برای فیلمنامه نویسان مهم نیست. رامون در مهاجر بودن خلاصه میشود، آگی در بیدست و پا بودن، روث در ظاهرگرا بودن و چاک در ترسو بودن. در واقع هیچ چیز جز یک ویژگی بارز درمورد آنها اهمیت ندارد.
کاراکترهای منفی نیز هیچگونه عمقی ندارند. هارولد تنها یک مترسک است که مورد آزار بچههای بد قرار میگیرد و در نهایت فیلمنامه نویس برای ترساندن مخاطب از او هم یک هیولا میسازد. زن بانمک و عجیبی که چاک را احاطه میکند بسیار کاراکتر جالبی است اما به راحتی تنها برای ایجاد ترس به کار برده میشود. موجودی که دنبال رامون میافتد به شیوهای بسیار شایع با صدای شکستن استخوانها سعی در ترساندن مخاطب دارد.
کاراکترِ پلیس هم در واقع هیچ کمکی به ماجرا نمیکند و تنها قربانی دیگری محسوب میشود. البته قاعده نویسنده این است که تنها کسانی قربانی میشوند که پا به خانه متروک گذاشته باشند. اما در اینجا این قاعده برای ایجاد هیجان نادیده گرفته میشود. کاراکتر سارا از همه بدتر است و به هیچ عنوان پیچیدگی ندارد چراکه در دو نقشِ قربانی و هیولا خلاصه شده است (پایان خطر اسپویل).
در واقع هر چه فیلمنامه نویسان تلاش میکنند تا با این حربهها مخاطب را بترسانند کمتر موفق به این کار میشوند. نویسندگان به جای عمیق شدن در دل رویدادها و عمق بخشیدن به کاراکترها، تنها به هیجانی گذرا قناعت میکنند و در نتیجه از هیجان بالاتر و بیشتر هم نصیبی نمیبرند.
قسمتهای سیاسی فیلم نیز درباره ریاست جمهوری نیکسون و جنگ ویتنام، همخوانی چندانی با حال و هوای داستان ندارند. فیلمهای ترسناک سعی دارند جهانی یگانه خلق کنند که با وجود ادعای واقعی بودن اما شباهت چندانی به واقعیت نداشته باشد و از این راه بتواند ایجاد ترس و دلهره کند.
به همین دلیل است که فیلمهای این ژانر عموما به شهرهای کوچک تمایل دارند که خبرها به سرعت در آن پخش میشود. در نتیجه وارد کردنِ حوادث واقعی و سیاسی، نه تنها کمکی به فیلم نکرده بلکه جهان یگانه و همچنین لحن فیلم را دچار تزلزل و ناهماهنگی کرده است.
شاید فیلمساز میتوانست به روش دیگری ریاست جمهوری آمریکا را با اشخاص شرور داستان مرتبط کند اما با روشی که در فیلم شاهد هستیم تاثیری روی مخاطب نمیگذارد و تازه حواسش را هم پرت میکند. چراکه مخاطب در پی حل قضیه سارا است و برایش اهمیتی ندارد که چه جریان سیاسی روی کار آمده است. به این دلیل فیلم به پراکندهگویی دچار میشود که باعث شده فیلم عمق چندانی نداشته باشد.
جمع بندی
نمیتوان فیلم Scary Stories to Tell in the Dark را بخاطر کلیشههای زیادش به صورت ماندگار در ذهن حفظ کرد اما میتوان در همان 108 دقیقه، لحظاتی هیجانآور و کنجکاوبرانگیز را تجربه کرد. فیلم از این لحاظ هم که چندان ترسناک نیست میتواند برای نوجوانان گزینه خوبی باشد. البته به این معنا نیست که فیلم برای بزرگسالان جذابیت ندارد.
منبع: ویجیاتو