تهیهکننده یا پادووینیهایی در لباس دیگر!
ایوب آقاخانی این روزها با نمایش «شلیک به تئاتر شهر» که شایان افکاری متن آن را بر اساس فیلمنامه «گلولهها بر فراز برادوی» اثر وودی آلن نوشته و کارگردانی کرده است
به گزارش شما نیوز ،ایوب آقاخانی این روزها با نمایش «شلیک به تئاتر شهر» که شایان افکاری متن آن را بر اساس فیلمنامه «گلولهها بر فراز برادوی» اثر وودی آلن نوشته و کارگردانی کرده است در خانهنمایش مهرگان هر روز ساعت ۲۱ و بهمدت شصت دقیقه روی صحنه میرود. او در این نمایش نقش یک نمایشنامهنویس و کارگردان را بازی میکند؛ نقشی که بسیار به حرفهای که بهصورت حرفهای دنبال میکند نزدیک است. از سویی دیگر آقاخانی از ۲۸ فرورودین تا ۱۱ خردادماه در نمایش «پرواز به تاریکی» با نویسندگی و کارگردانی افشین هاشمی روی صحنه بود که در آن نمایش هم نقش یک شاعر را بازی میکرد. به این بهانه با ایوب آقاخانی درباره نزدیکیهای این دو نقش به یکدیگر و درونیات خودش به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
«شلیک به تئاتر شهر» از آن دست نمایشهایی است که اهالی تئاتر را عصبانی میکند و انگار مسائل خانوادگی را به غریبهها که همان مخاطبان باشند، منتقل میکند و شما نقش کارگردان و نمایشنامهنویس را بازی میکنید. از ایفای این نقش و واکنش همکاران نهراسیدید؟ بهدلیل رنجی که در تمام این سالیان در تئاتر کشیدهام، فکر میکنم ذکر مصادیق این رنجها از نوع فرنگی، خالی از لطف نیست. وقتی دردها تلمبار شوند، جای نامناسبی بیرون میزند که یا اثر ما است، یا بدن ما و یا سلامتی و زندگی ما است. بسیاری از مشکلاتی که در عرصه تئاتر و سینما داریم، محصول مشکلاتی است که به سر ما آمده است و سالیانسال درباره آنها حرف نزدهایم. ضعف شخصیت سینماگر یا تئاتری در مصادیق اجتماعی متفاوت بروز پیدا میکند. بهعنوانمثال ناگهان در اختتامیه یک جشنواره، جملهای نامتعارف و بد میشنویم که تا مدتها ذهن ما را به خود مشغول میکند. یا اگر جایی برخوردی از یک شخصیت فرهنگی میبینیم که برای ما بسیار غریب است، محصول سالها تحمل کردن، سکوت و حرف نزدن است. چرا وقتی یک فرنگی در قالب مشکلاتی که در برادوی وجود دارد، مشکلاتی جهانشمول را در حوزه پشتصحنه تئاتر گفته
است، چرا از این گفتهها به نفع خودمان استفاده نکنیم! هر کسی که عصبانی شود، به او میگویم که این نمایش درباره ما نیست بلکه فضای آمریکا است اما اگر کسی مثل من از این تم خوشش بیاید، به او لذت میبخشیم. درواقع در هر دو سو کاری میکنیم که به سبک شدن درون ما کمک میکند. واقعا رسالتی بهغیر از این بر کمدی مترتب نیست که مخاطب را از طریق مواجهه با خودش در جنسی اغراقآمیز به حالی برسانیم که من نام آن را سبک شدن میگذارم. پس به دلیل نزدیکی با فضای امروز در این نمایش بازی کردید؟ البته به این مساله، ارادت شخصی من به جهان عجیبوغریب وودی آلن را هم اضافه کنید! من این شخصیت را بهخاطر آثار چندپهلویی که در تمام این سالها کار کرده است، ستایش میکنم. واقعا برای من عجیب است که وودی آلن چگونه این دنیا را سامان داده است و من به این شخصیت ارادت دارم. درنتیجه بازی در متن او برای من یک امتیاز است. شما نقش دیوید گلدمن را بازی میکنید، نمایشنامهنیوسی که برای تولید تئاتر ناچار است از آرمانهای خود کوتاه بیاید. چه میزان این وضعیت با شرایط کارگردانهای خود ما قرابت دارد؟ دیوید گلدمن در نمایش «شلیک به تئاتر شهر»، خود من است! نویسنده و
کارگردانی که آرمانهایی دارد اما متاسفانه هجوم نظام سرمایهسالاری در فضای حرفهای او یعنی تئاتر مانع از این است که او به آرمانهای خود بدون پرداختن هزینههای عجیبوغریب برسد. واقعا این شخصیت وصفالحال ایوب آقاخانی است. من شاید در موقعیت تعریفشده در نمایش قرار نگیرم چون هم اغراقآمیز است و هم غربی اما وقتی دیوید گلدمن زیر تکنور منفرد و موضعی خودش میگوید: «من خودم را فروختم و من بنا بر گفته گرتوفسکی فاحشهای بیش نیستم.»، من او را درک میکنم. شاید جنس فروختنمان متفاوت باشد اما همه ما در بسیاری از مواقع این کار را انجام میدهیم تا بتوانیم به حرفهای که به آن عشق و علاقه داریم، بپردازیم. این درد، عمومی است. به این دلالیل بود که در کارنامه کاریام سنتشکنی کردم و پذیرفتم با یک جوان کار کنم. بازخورد مخاطبان از نمایش «شلیک به تئاتر شهر» چگونه بود؟ بهلحاظ مضمون و طراوت کمدی آن،به اینکه نمایش موفق خواهد بود امیدوار بودم و در جریان اجراها، تصور پیین مرا تایید کرد. مردم نمایش ما را با وجود تمام گرفتاریها و فقر مالی اجرا همچون اینکه دکور، لباس و ... عجیبوغریب و چشمگیری نداریم، نمایش را دوست دارند و با رضایت
از سالن خارج میشوند. در چهار شبی که نمایش اجرا شد تماشاگرانی داشتیم که چندینبار آن را دیدهاند. در بخش طنز نمایش، شاهد دو گونه شوخی هستیم؛ یک نوع شوخی که مخاطبان عام کاملا با آ» ارتباط برقرار میکنند و جنسی دیگر که بیشتر تئاتریها و تئاتربینهای حرفهای متوجه میشوند. بهعنوانمثال در بخشهایی دیوید گلدمن میگوید: «دیوید ممت به من چی میگه!» این دو جنس شوخی چه میزان در جذب مخاطب موثر بوده است؟ این دو لبگی همان چیزی است که در آثار وودی آلن وجود دارد. او همواره مرز باریکی میان روشنفکری و شوخی قابلدرک برای تودهها نگاه میدارد. از قابللمسترین شوخیها برای توده تا روشنفکرانهترین شوخیهای کلامی در یک پک پیچیده و درهمتنیده با هم ارائه میشود. وودی آلن مدتها برای امرار معاش برای تلویزیون شوخینویسی میکرد و بههمین دلیل شوخیهای توده مردم را بلد است اما کاراکتر خودش که در جهان نمایشها و فیلمهایش دیده میشود، گرایشهای عمیق روشنفکری دارد. او هیچگاه از یکی بهنفع دیگری نگذشته است بلکه کنار هم آنها را حفظ کرده است. بعد از وودی آلن و در سطح بسیار نازلتری در ساختن فضاهای دوگانه، میتوان به نیل سایمون
اشاره کرد. البته او تلاش کرده است چهره تلویزیونی خوبی در تئاتر باشد. این مساله در نمایش ما هم اتفاق افتاده است و اصلا ویژگی کار است و آن را بسیار دوست دارم. امسال شما در دو نمایش «شلیک به تئاتر شهر» و «پرواز به تاریکی» بازی کردید که در هر دو نقش نویسنده را ایفا میکردید. درباره شباهتها و تفاوتهای این دو شخصیت بگویید. این دو هیچ شباهتی بهغیر از نزدیک بودنشان به مقولههای فرهنگی ندارند که البته شباهت بسیار فراگیری است. در شخصیت اسماعیل این آغشتگی به فرهنگ و این نکته که شخصیت از طبقههای زیرین جامعه برآمده است، سبب شده او به یک شخصیت انقلابی تبدیل شود اما در شخصیت دیوید گلدمن آغشتگی فرهنگی و آرمانگرایی طبقه متوسط سبب شده است او هنرمند معترض و حتی درنهایت واخورده باشد. انگار ما در این دو نمایش یک کاراکتر را در دو بستر متفاوت و دو نتیجه مختلف میبینیم ما بهلحاظ تفاوت ژانری این دو نمایش، تلاش کردم این دو را متفاوت از هم بازی کنم. درواقع شرایط آنها و نتیجهای که از این شرایط میگیرند، متمایز و متفاوت است. یکی از شباهتهای این دو شخصیت را میتوان در پایین آمدن از آرمان دانست، اسماعیل به پریزاد اعتماد میکند
و از آرمانگرایی دست میکشد و دیوید گلدمن بهخاطر اجرای نمایش این کار را انجام میدهد. آیا واقعا از ید شما نتیجه رفتار این دو با هم متفاوت است؟ بله هر دو کوتاه میآیند اما این کوتاه آمدن نتیجه شرایط کاراکترها است. شباهت یکی در ذات این دو شخصیت است و دیگری ایحاد موقعیتی در تغییر و دگردیسی این دو اما جنس این موقعیتها کاملا با هم متمایز هستند. به همین دلیل توانستم این دو شخصیت را متفاوت بازی کنم.دیوید در میان واقعیت و خوابی که برای خود دیده است، دستوپا میزند و نمیتواند این دو دنیا را از هم تفکیک کند. او میان واقعیت و شوخی و واقعیت و هذیان معلق است و این مساله دست مرا برای طراحی ریختار بیرونی نقش بسیار باز گذاشته است و توانستم بهسمت ماجراجوییهای بازیگری خودم حرکت کنم. البته آن دورانی که در هر دو صحنه حضور داشتم، واقعا دشوار بود چون تا پیش از این بهصورت همزمان در دو نمایش بازی نمیکردم! در «شلیک به تئاتر شهر» به بحث سرمایهگذاری در تئاتر و بحث تهیهکننده پرداخته شده است اما وقتی شرایط را میبینیم، احساس نمیکنیم که اغراق صورت گرفته است. آیا شما با مشکلاتی از این دست با تهیهکننندهها و سرمایهگذاران
مواجه بودهاید؟ هرگز برای اجرای تئاترم با یک گنگستر وارد تعامل نشدهام اما واقعیت این است که گنگسترهایی در جامههای متفاوت با ما مواجه شدهاند و ما هم با آنها وارد معامله و تعامل شدهایم اما چون بهطرز علنی گنگستر نبودند، به همان علنی بودن درخواستهای پادووینی از ما درخواستهایی نمیکردند که بسیار احمقانه یا مضحک باشد! اما صادقانه این است که در ابعاد متفاوت این باجها و قیمتها را پرداخت کردهایم. درواقع جنس پرداختی متفاوت است اما قیمت همان است! نمیخواهم تمام سرمایهگذاران تئاتر را زیر سوال ببرم چون برخی از این افراد خاضعانه، با اعتقاد و با ایمان به حوطه فرهنگ، بدون کوچکترین نگاه منفعتطلبانه و حتی اقتصادی، وارد شدهاند. البته عمر اینگونه افراد در این حوزه بسیار کوتاه است و شاید یک یا دو پروژه را برعهده بگیرند واز این فضا میروند اما درباره باقی تهیهکنندهها، رنجی که من از مواجهه با آنها میبرم، کمتر از رنج دیوید گلدمن در مواجهه با پادوینی نیست. اخیرا با تهیهکنندهای قرار گذاشتم و جلسه واقعا زجرآور بود درحالیکه او یک آدم متفاوت از پادووینی و صاحب ارزشهای اجتماعی بود اما دیالوگهایی که برقرار
میکرد، چندان با پادووینی فرق نداشت و همان میزان مرا اذیت میکرد. درخواستهایی که داشت، سوالهایی که میکرد و میزان بیگانگیاش از فضای نمایش و حدس زدن دلیل نزدیک شدن او به فضای هنر، به اندازه گنگستریسم و شاید حتی بیشتر از آن فضا ما را آزار میدهد. حداقل تکلیف پادوینی با خودش و جامعهاش مشخص است اما افرادی که با آنها وارد بحث میشویم، معلوم نیست چهکاره هستند اما گرده و لگام مرا بهدست میگیرند و چون سرمایه دارند، مرا هدایت میکنند. من ناگزیر هستم برای پیشبرد یک هدف فرهنگی به سرمایه آنها توسل کنم. این بحران را در ابعاد بسیار بزرگ در فرهنگ خودمان داریم. فکر میکنم وودی آلن هم این مشکل را برای ساختن فیلمهای خودش داشته است. البته برای خودش به این اغراقی که در نمایش ما یا فیلم او میبینیم نبوده است اما سرمایهسالاری وجود دارد. چیزی که در نمایش ساده «شلیک به تئاتر شهر» مرا به وجد میآورد این است که انگار هر روز به ریش خودم میخندم! درنتیجه مرا با حال بهتری روانه خانه میکند تا برای نمایش بعدیام آماده شوم! مینا صفار