روایت جالب همسر ناصر حجازی از کمک به سیل زدگان
همسر مرحوم ناصر حجازی گفت: تا زمانی که ناصر بود، میگفت کارهایت را طوری انجام بده که کسی فکر نکند میخواهی علنی کمک کنی.
به گزارش خبرنگار شمانیوز به نقل از خبرورزشی : خانواده ناصر حجازی ۲ روزی را اقدام به جمعآوری کمک به سیلزدگان کشورمان کردند؛ به همین بهانه با خانم بهناز شفیعی، همسر ناصر حجازی گفتگو کردیم.
* چطور به فکر جمعآوری کمک برای سیلزدگان افتادید؟ من در کل به امور اجتماعی علاقهمند بوده و هستم. تا زمانی که ناصر بود، میگفت کارهایت را طوری انجام بده که کسی فکر نکند میخواهی علنی کمک کنی. حتی وقتی نذری درست میکردم شب بار اتومبیل کرده و به محلات دیگر برده و پخش میکردم. اما درباره سیل یا زلزله همه ما وظیفه داریم در حد توان کمک کنیم. اگر این سیل و زلزله خدای ناکرده در تهران با این جمعیت اتفاق میافتاد انتظار داشتیم سایر هموطنان کمک کنند و اطمینان دارم کمک میکردند. من یک اطلاعیه ساده دادم که هر کسی تمایل دارد کمک کند و خدا را شاهد میگیرم ساعتها گریه کردم و جای خالی ناصر به شدت احساس میشود. ۸ سال قبل رفته، اما اگر ببینید مردم با چه الفاظی در منزل کمک میکردند، بغضتان میگرفت.
* چطور؟ خیلیها کمکهای خوبی آوردند و گفتند همین که اسم خانواده حجازی به میان آمد به دلمان برات شد باید حداکثر کمک را انجام دهیم. ساعت ۲۳ شب دوشنبه یک آقایی ۱۰۰ کارتن ۱۲ تایی شامپو را با یک نیسان جلوی در خانه خالی کرد. یک آقایی که تولیدی دارد ۱۰۰ تا پیراهن نو داخل جعبه آورد. یک آقایی با اتومبیل مازراتی از کوچه گذشت، اما دور زد و برگشت کارت بانکیاش را داد و گفت هر مبلغی دوست دارید برای خودتان و سیلزدگان بردارید! که خدمتشان عرض کردم ما نیاز مالی نداریم. ناصر به قدری برایمان گذاشته که زندگیمان را سپری کنیم و من اسم ناصر یا بلیت ناصر را با ۱۰۰ میلیارد تومان هم عوض نمیکنم. در نهایت همین آقا با سخاوتمندی مبلغی را برای سیلزدگان کنار گذاشت.
* حجم کمکها چقدر است؟ زیاد، اما کارم خیلی سخت شده است. آنهایی که این همه کمک آوردهاند قسم دادند که خودتان شخصاً باید کمکها را تحویل آسیبدیدگان دهید. قسم دادند که راضی نیستند من کمکهایشان را از طریق واسطه یا هر ارگانی بخواهم به هموطنان برسانم. از صبح دیروز دنبال کارتن و گونی برای تفکیک وسایل نظیر موکت، پتو، لوازم آشپزخانه، قند و شکر، لباس و... هستم. خدا شاهد است ساعت ۲۲ دوشنبهشب، رفتگر محله کاپشن خودش را از تنش درآورد و لای وسایل گذاشت. به او گفتم از شما روا نیست.
شما شبها در سرما دارید زحمت میکشید، اما آنقدر دلش بزرگ بود که گفت خیلی دوست دارم این کاپشن را به عنوان کمک اهدا کنم تا یک سهمی داشته باشم. اگر قبول نکنید احساس پوچی میکنم. ما چنین هموطنانی داریم. مردم ما بسیار شریف و سخاوتمند هستند. همسایههایم خیلی کمک کردهاند و باید از آنها هم کمال قدردانی و سپاس را داشته باشم. جای ناصر خالی است. همیشه به من میگفت وقتی بمیرم میفهمی چه کسی را از دست دادهای و حالا میبینم چطور به خاطر اسم ناصر هزاران نفر با عشق و اشتیاق پیشقدم میشوند.