نقد سریال Watchmen + معرفی بازیگران و تصاویر
کمیک بوک هشت قسمتی واچمن داستانی بسیار غنی داشته و بررسی موشکافانه آن طومار بلندی را میطلبد، اما اتفاقی که این روزها افتاده پخش سریال اقتباسی از این کمیک بوک است که با همکاری HBO و DC محقق شده است.
احتمالا درباره ابهت کمیکبوک Watchmen و اهمیت آن در طول تاریخ صنعت کمیک بوک زیاد شنیده باشید؛ اگر هم نشنیدهاید میتوانید سری به این مقالات بزنید و بیشتر درباره آن بخوانید اما اصل مطلب اینست که کمیک بوک نگهبانان نوشته آلن مور، در زمانی که نوشته و منتشر شد توانست تحول و انقلابی در این صنعت بسازد و تا به امروز هم هواداران خود را مجذوب خود ساخته باشد. کمیک بوک هشت قسمتی واچمن داستانی بسیار غنی داشته و بررسی موشکافانه آن طومار بلندی را میطلبد، اما اتفاقی که این روزها افتاده پخش سریال اقتباسی از این کمیک بوک است که با همکاری HBO و DC محقق شده است.
Watchmen از آن دسته آثاری محسوب میشود که به گمان عده زیادی، غیرقابل اقتباس است. برخی داستانها و روایتها وجود دارند که بازتعریف شدنشان در یک مدیوم دیگر، کار را خراب میکند و واچمن نیز متعلق به همین گروه است. داستانی که آلن مور به رشته تحریر درآورده، در لا به لای کاغذهای طراحی این اثر آنچنان جانانه روایت میشود که تصور آن خارج از چارچوبهای کمیک، کار سختی است. این کار سخت برای اولین بار روی دوشهای زک اسنایدر قرار گرفت و فیلمی طولانی (بیش از سه ساعت) برای بازآفرینی کمیکبوک در پرده سینماها ساخت.
در اینجا قرار نیست درباره فیلم زک اسنایدر صحبت کنیم و ذکر این نکته کافیست که اسنایدر با وجود تمام تلاشی که کرد، نتوانست اثری سینمایی خیلی موفقی از دل کمیک بوک واچمن در بیاورد. تلاش اسنایدر ستودنی است و او سعی کرد با قرار دادن ردپایی از امضای خودش (اتمسفر تاریک فیلمهایش) واچمن را از یک کمیک بزرگسال به یک فیلم بزرگسال ابرقهرمانانه تبدیل کند و کاملا به منبع اصلی وفادار باشد؛ اما ماحصل کار در نهایت یک نوع بازسازی کمیک آشفته بود که هرچند نکات مثبت خوبی داشت اما مورد تایید اکثریت منتقدین، تماشاگران، هواداران و حتی خود خالق داستان واچمن نگرفت به طوری که حاضر نشد حتی اسمش در تیتراژ فیلم دیده شود.
حالا نوبت اما به لیندلوف رسیده، فردی که سریال Lost را در کارنامه هنری خود دارد و پیشتر با ساخت این سریال انقلابی، مهارت خود را در خلق یک داستان پرکشش و جذاب نشان داده است. لیندلوف خودش سرسختانه عاشق کمیکبوکهای واچمن بوده و امروزه در حال تبدیل رویای کودکی کاغذیاش به جلوی دوربینهای سینمایی است.
شروع سریال واچمن و اپیزود نخست آن اما هجمه زیادی از انتقادات هواداران را در پی داشت؛ هجمهای منطقی که نوک پیکان آن به سمت داستان و محتوای سریال در نظر گرفته شده است. سریالی که لیندلوف ساخته در واقع ادامهای رسمی بر داستان واچمن دنیای کمیکبوک است و کارگردان به زیرکی از ساخت یک اثر سینمایی اقتباسی از روی کمیک فرار کردهاند؛ این موضوع بهترین انتخاب تیم سازنده سریال بوده و خودشان را از شر داستان پر پیچ و خم آلن مور و آن برچسب «غیر قابل اقتباسی» بودنش رهانیدهاند.
اما شاید بتوان گفت دنبالهسازی و ادامه دادن یک داستان بسیار مشهور و محبوب بدون حضور خالق اصلی آن، ریسک بسیار بالاتری باشد. اگر نویسنده خود باشگاه مشتزنی، تصمیم گرفت که دنباله داستانش را در قالب یک سری کمیک بوک بسازد، این خودش بود که سکاندار و راوی داستان بود و کار را به دیگران نسپرد. اگر رمانهای جاویدان جهان نظیر برباد رفته و بینوایان و ربهکا دنبالههایی در دنیای ادبیات پیدا کردند، به این دلیل بود که دست نویسنده اصلی از دنیا کوتاه بود. در اینجا اما موضوع تفاوت دارد، هم آلن مور زنده و سرحال است و هم اینکه دنبالهای نسبتا رسمی از روی داستانی که خلق کرده توسط ناشر (DC) و البته به دست دیگر نویسندگان در حال انتشار است.
پس میتوان گفت کار لیندلوف و دوستانش یک دوبارهکاری است؟ در جواب باید گفت خیر. تیم سازنده سریال واچمن تصمیم گرفتهاند دنباله مستقلی از خود کمیکبوکها را بسازند و حتی در طی مصاحبهای مطبوعاتی رسما تاکید کرد که آنها میدانند آلن مور (خالق اصلی واچمن) بعد از دیدن سریال از دست آنها ناراحت شد و طرفداران سرسخت کمیک نیز شاید آزرده خاطر شوند. در واقع گروه سازنده سریال از قبل آماده این حجم از انتقادات از سمت هواداران بودند؛ همان هوادارانی که فیلم نسبتا وفادارانه به کمیک را دوست دارند و سریال جدیدی که در لااقل در قسمت اول، گاهی به واچمن ادای احترام میکرد را مورد عنایت خود قرار دادهاند!
اگر آلن مورد زمان نوشتن کمیک بوک واچمن به ماجراهای جنگ سرد و قهرمانان ملی اشاره کرد و ترس از کمونیست را در لا به لای تصاویر نوول گرافیکی خود به کار برد، لیندلوف تصمیم گرفته موضوع داغ این روزها را دستمایه ساخت فیلم خود قرار دهد: نژادپرستی علیه سیاهپوستان، پر رنگ و لعابتر کردن رگ و ریشههای فمنیسمی و خشونت پلیس آمریکا. این سه ترند محرک اصلی سریال واچمن هستند و متاسفانه یا خوشبختانه سریال را تبدیل به یک پروپاگاندای سیاسی کردهاند؛ خوشبختانه از آن جهت که سریال حرفی برای گفتن دارد و با یک اثر آبکی ابرقهرمانانه و کلیشههای این سبک روبرو نیستیم و متاسفانه از این حیث که تغییرات سلیقهای لیندلوف نسبت به داستان اصلی بسیار زیاد بوده و پیازداغ این شعارهای سیاسی هم بیش از حد مزهدار شده است.
شروع سریال از کشتار نژادپرستانه تالسا آغاز میشود، کشتاری که منجر به کشته شدن تعداد زیادی سیاهپوست به دست گروههای نژادپرست شد و تا گزارشات مربوط به آن تا سالیان سال مخفیفانه باقی ماند و حتی در مدارس کشور نیز کمتر به آن پرداخته میشد. این کشتار که در سال ۱۹۲۱ رخ داد، دستمایه اصلی ساخت سریال جدید شده است. بعد از دیدن سکانس افتتاحیه خونین و وحشتناک پا به سال ۲۰۱۹ میگذاریم، یعنی حدود سی و اندی سال پس از روایتهای کمیک بوک واچمن. آمریکایی که سریال به ما نشان میدهد با آمریکای حال حاضر متفاوت است و پایانبندی قصه واچمن روی آن تاثیر گذاشته است. آمریکای سریال واچمن دنیای جالبی دارد و تغییرات در آن بسیار ریز و محسوس بوده ولی همین تغییرات ریز، جامعه و زندگی مدنی را کاملا دگرگون ساخته است. در اینجا خبری از موبایل نیست و تکنولوژی در ابعاد دیگری رشد یافته، نه لزوما اینترنتی که امروزه آن را میشناسیم.
از منظر اجتماعی نیز، کشور آمریکا دستخوش تغییرات زیادی شده که یکی از مهمترین آنها به روایت سریال، سرپا بودن ماجرای نژادپرستی است مساله مهم اما اینجاست که در کمتر جایی از کمیک بوک اصلی به مساله نژادپرستی علیه سیاهپوستان اشاره میشود و لیندلوف تصمیم گرفته که این موضوع را به یکی از پررنگترین مفاهیم داستان خود بدل کند چرا که همگی میدانیم پرداختن به این سوژه در دنیای فیلم و سریال امروزی مساوی است با در دست داشتن یک برگ برنده قوی.
جهان سریال جایی است که در آن نژادپرستی کماکان به شکل وحشتناکی وجود دارد و هر از گاهی گروههایی علیه سیاهان سراسر جهان قیام میکنند. سوارهنظام هفتم نام اصلی راس این گروههای معترض است که بنا به دلایلی نامعلوم، رورشاک (قهرمان کشته شده و کاراکتر اصلی کمیک بوک واچمن) را رهبر خود میدانند. این اولین ضربه سرسختانهای است که لیندلوف به هواداران سریال میزند و آدم بدهای داستانش را پیروان قهرمان سابق کمیکبوک واچمن معرفی میکند. این مثل این میماند که در فیلم جدید بتمن، قاتلین و مزدوران شهر همگی پیرو بتمن باشند. مشخص نیست که چرا رورشاک تبدیل به بتی برای این گروهک تندرو و قاتل شده و چرا لیندلوف فکر کرده که اگر جهان قصه اصلی کمیک بوک ادامه مییافت، رورشاک تبدیل به چنین بتی میشد.
در جهان سریال، پلیسها به صورت خود نقاب میزنند تا توسط گروهکهای تندرو شناسایی نشوند و خانوادههایشان مورد تهدید قرار نگیرند. داستان سریال در اکلاهاما میگذرد و در طی قسمت اول، رییس پلیس (کلانتر) این شهر توسط عدهای مرموز به دار آویخته میشود. ماجرا اینطور ادامه پیدا میکند که پلیس شهر میخواهد قاتل کلانتر را پیدا کند ولی این تنها داستان اصلی سریال نیست. خوشبختانه سریال داستانکهای متعددی دنبال میکند و قصد گره زدن آنها به یکدیگر را دارد که البته اصلیترین آن (لااقل در حال حاضر) به همین مساله نژادپرستی برمیگردد؛ مسالهای که متاسفانه اگر به آن خرده بگیریم خودمان هم دچار اتهام نژادپرستی میشویم! اما واقعیت اینجاست که سریال در قسمت نخست، آنچنان روی این موضوع مانور میدهد و از فضای اصلی کمیکبوکها دور میشود که اعتراض هر هوادارای را کاملا توجیهپذیر میکند.
در این بین نباید فراموش کرد که قسمت اول و اساسا تمامی اپیزودهای پخش شده تاکنون سریال، از حیث فنی در جایگاهی بالا قرار دارند و این پروپاگاندا به زیباترین شکل ممکن از لحاظ بصری و فنی به نمایش گذاشته شده است. تدوین درست و به موقع و فیلمبرداری هنرمندانه در کنار طراحی لباس و صحنه بینظیر سریال هوش از سر هر بینندهای میبرد. بازیگران به درستی انتخاب شدهاند و کار خود را بینقص انجام میدهند.
با این وجود با اینکه اکثر کاراکترهای موجود در داستان شخصیتهای جدیدی نسبت به کمیکبوک هستند ولی به علت وابستگی ضمنی آنها به قصه اصلی، درک کردن آنها کار هرکسی نیست و بینندههای ناآشنا و تازهوارد با جهان کمیکبوک کمی گیج میشوند. لیندلوف سعی کرده سریالی بسازد که مخاطبین آن همه باشند و نه صرفا طرفداران کمیک بوک اما در این راه نتوانسته آنچنان موفقیت آمیز عمل کند. اشارات ریز و درشتی که به قصه اصلی میشود هر بینندهای، وارد و ناوارد به قصه اصلی، را مجاب میکند تا سرکی به کمیک بوکها بکشد و این وابستگی سریال به کمیک بوک از جمله مسائلی است که در قسمت نمرات منفی آن قرار میگیرد.
ناگفته نماند عشق به کمیک بوک واچمن و ارجاع دادن به داستان آن در جای جای سریال دیده میشود. کارگردان سعی کرده حفرههای داستانی کمیک بوک را نیز با ذهن خلاق خود پر کند و در این راه خوب قدم گذاشته است (مانند پرداخت به شخصیت هودد جاستیس) این موضوع هواداران کمیکبوکها را راضی میکند ولی آنها با سریالی طرف هستند که اساس داستان را کاملا دگرگون ساخته و قهرمانان آنها را یا به فراموشی سپرده و یا تبدیل به بت شخصیتهای منفی ماجرا کرده است. دکتر منهتن که خدای این بشریت به حساب میرود، پس از کوچ به مریخ، زمین و زمینیان را به حال خود رها کرده و آزیمندیاس که به نوعی شخصیت منفی ماجرا است هم در یک قلعه در ناکجاآباد (شاید مریخ و شاید هم زمین) زندانی شده است. آزیمندیاس که زمانی خود ابرقهرمان بوده، با کنارهگیری از این حرفه، با دانشمندان دمخور شده و یکی از عجیب و غریبترین شخصیتهای منفی تاریخ کمیک بوک به حساب میآید (اساسا باید این را بدانیم که دی سی در ساخت و پردازش یک شخصیت منفی همیشه بهتر از رقبای خود رفتار میکند. جوکر و آزیماندا و لکس لوثر و.. گواه این ادعا هستند)
با ورود به قسمتهای دوم و سوم، مساله پررنگ نژادپرستی کمرنگ میشود و داستان بهتر پیش میرود. لیندلوف همانند سریال قبلی خود یعنی لاست، در اپیزودهای این سریال تصمیم گرفته تا هر قسمت راوی خودش را داشته باشد و زمانی که در قسمت سوم راوی به دست، لوری ، دختر کمدین میرسد شروع به رو کردن ورقهای بازی خود میکند. (کمدین نام یکی از قهرمانان قصه اصلی واچمن بود که با تجاوز به یک قهرمان زن دیگر باعث به دنیا آمدن لوری شد و بعدها به طرز مرموزی کشته شد، قتل او هسته اصلی داستان کمیکبوک واچمن را شکل میدهد)
قسمت سوم با دکهای آغاز میشود که مانند محراب یک کلیسا، جایگاهی است برای راز و نیاز کردن با خداوندگار نشسته بر مریخ یعنی دکتر منهتن. این دکهها پیامهای مردمی را به دستان دکتر منهتن میرسانند و لوری که زمانی معشوقه این خداوندگار بوده، هر شب برای او پیامهایی میفرستد به امید اینکه نشانهای از وی دریافت کند. جنون و کمدی خاص کمیک بوک واچمن در این قسمت از سریال بیشتر از همیشه دیده میشود و زمانی که متوجه ماجرای اسارات آزیمندیاس و خدمتکارهایی که در واقع آدم مصنوعی هستند میشویم، به ادامه داستان امیدوار میشویم.
سریال واچمن اپیزود به اپیزود بهتر پیش میرود و با نزدیکتر کردن لایههای کمیک بوک به قصه اصلی سریال، محتوای بهتری پیدا میکند تا به شعارهای کلیشهای این روزهای هالیوود دامن بزند. مفاهیم مطرح شده در واچمن در اپیزودهای دوم و سوم مفاهیمی فلسفیتر و عمیقتری هستند و بیشتر به هسته اصلی قصه آلن مور نزدیک میشوند. خداوندگاری که زمین را رها کرده، انسانهایی که درگیر خشونت خود هستند، فساد در سیستم و… برخی از مسائل جذاب مطرح شده در قسمتهای اخیر هستند. ماجرای سواره نظام هفتم و گروهکهای نژادپرستی که بتشان رورشاک است، بیشترین چیزی است که میتواند هواداران کمیک را عصبانی کند و این عصبانیت همانطور که بارها به آن پرداختم، کاملا منطقی است. باید دید که تیم سازنده برای توجیه این اقدام خود در آینده چه برنامهای در چنته دارند و ماجرای این گروهک را چطور میتوانند در این جهان جنون آمیز ختم به خیر کنند.
در واقع میتوان گفت سازندگان سریال در ساخت واچمن ریسکهایی محتمل شدهاند و با قسمتهای آغازین به هیچوجه مخاطبین هوادار را نشانه نگرفتند، بلکه به جمع آوری و جذب دیگر مخاطبین تماشاگر تلاش کردند و سپس با یک چرخش نرم، به سراغ هواداران رفتهاند و آنها را نیز وارد بازی کردند. این سیاست شاید درست جواب بدهد و شاید خیر و تنها زمان موفقیت یا عدم موفقیت آن را مشخص میکند.
در پایان لازم میدانم که توصیه کنم برای فهمیدن بهتر کامل داستان سریال واچمن، نیم نگاهی به کمیکبوکهای این مجموعه هم بیندازید؛ هرچند این کتابها متاسفانه هیچگاه به طور تمام و کمال توسط ناشرین اینترنتی و چاپی کشور به فارسی ترجمه نشدهاند ولی شاید بتوان امیدوار بود با قوت گرفتن این سریال، چراغ سبز ترجمه آن نیز آغاز شود. واچمن کمیک بوکی بود که داستانش برای همیشه لا به لای تصاویر گرافیکی آن باقی خواهد ماند و HBO قصد دارد تا ادامه آن را تبدیل به اثری ماندگار سازد، ماموریتی که باید دید مانند سریال جاودان و بینظیر لاست، عملی خواهد شد یا خیر.
بازیگرانی که در سریال Watchmen نقش آفرینی کرده اند
رجینا کینگ، جرمی آیرونز، دان جانسون، تیم بلیک نلسون، جین اسمارت، لوئیس گوست جونیور، آدلاید کلمنس، اندرو هاوارد، یحیی عبدالمتین دوم، تام میسون، فرانسیس فیشر، جیکوب مینگ-ترنت، سارا ویکرز، دیلن شامینگ، لیلی رز اسمیت، جیمز ولک، هانگ چائو و آدلین اسپون، از جمله بازیگرانی هستند که در فصل اول سریال Watchmen حضور دارند و به ایفای نقش پرداختهاند.
منبع: ویجیاتو ، زومجی