اخبار حوادث
صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد فقط به خاطر 200 هزار تومان | فیلم صیغه شدن دختر جوان با پیرمرد
دختر جوان با یک پیرمرد برای 6 ماه فقط به خاطر 200 هزار تومان صیغه شد.
به گزارش شمانیوز: صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد برای فقر اتفاق افتاد. صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد برای 6 ماه بود. صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد فقط به خاطر 200 هزار تومان صورت گرفت. فیلم صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد 60 ساله را در ادامه میتوانید ببینید:
در ادامه سرگذشت غم انگیز دخترانی که از روی استیصال مجبور به صیغه شدن با پیرمردانی شده اند و جوانی خود را از دست داده اند بخوانید.
ازدواج در اوج جوانی با پیرمرد 86 ساله صیغه باز
در کلاس سوم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند چرا که پدرم به موادمخدر اعتیاد داشت و همین موضوع باعث بروز اختلاف شدیدی بین آن ها شده بود. در همین حال ما سه خواهر به همراه برادرم کنار مادرم ماندیم و حاضر نشدیم با پدرمان زندگی کنیم. مادرم مجبور شد برای سیر کردن شکم فرزندانش و تامین مخارج زندگی در بیرون از منزل کار کند.
آن زمان من 12 ساله بودم که چندین بار به محل کار مادرم رفتم چرا که در زمان جدایی پدر و مادرم ترک تحصیل کرده بودم و در خانه حوصله ام سر می رفت. همین رفت و آمدها موجب شد تا همکار مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کند. در کمتر از یک ماه به عقد سعید درآمدم و قرار شد دو سال نامزد باشیم تا من کمی بزرگ تر شوم. اما هنوز شش ماه از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدم همسرم معتاد است چرا که مواد مصرفی او را دیدم و فهمیدم این همان بلای خانمان سوزی است که زندگی پدر و مادرم را از هم پاشید. ولی سعید با چرب زبانی و خرید یک انگشتر طلا مرا فریب داد و قانع کرد که به کسی چیزی نگویم. من هم در حالی سکوت کردم که چند ماه بعد از آغاز زندگی مشترک باردار شدم.
با به دنیا آمدن دخترم دیگر سعید نمی توانست به خاطر اعتیادش کار کند. از سوی دیگر هم به مصرف موادمخدر صنعتی روی آورده بود و همواره مرا کتک می زد. به همین دلیل مجبور شدم از او طلاق بگیرم و به خانه مادرم بازگردم. تا این که چند ماه قبل با مرد 55 ساله ای آشنا شدم و قصه زندگی ام را برایش بازگو کردم. او هم مرا به عقد موقت خودش درآورد و منزلی را برای من و فرزندم با امکانات اولیه زندگی تهیه کرد. تازه داشتم طعم آرامش را حس می کردم که همسر محمود در جریان ازدواج موقت شوهرش قرار گرفت. او خانه مرا پیدا کرد و آن قدر کتکم زد که همه بدنم زخمی شده است. حالا نیز محمود معتقد است که باید عقد موقتمان را فسخ کنیم...
اگرچه با همسرم ۶۲ سال اختلاف سنی داشتم اما تصمیم خودم را گرفته بودم، با خودم می اندیشیدم اگر در این شرایط با مردی پولدار ازدواج کنم که حاضر است منزلی ۱۰۰ میلیون تومانی برایم بخرد در حق خانواده ام فداکاری کرده ام و آن ها را از این وضعیت فلاکت بار نجات می دهم ولی نمی دانستم روزگار سرنوشت مرا به گونه ای رقم زده است که ...
صیغه شدن دختر جوان با یک پیرمرد
زن 24 ساله که اشک های سوزانش بر روکش پلاستیکی سند ازدواجش می چکید، درحالی که بغض در گلو مانده اش ترکیده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهدگفت: روزگاری در یکی از شهرک های حاشیه تهران زندگی می کردیم اما از همان دوران کودکی هیچ گاه مانند کودکان دیگر نوازش دستان پر مهر مادرم را حس نکردم. روزهای سخت و عجیبی را می گذراندم، مادرم که از زندگی فقیرانه اش ناراضی بود به بهانه های مختلف همواره با پدرم سر ناسازگاری می گذاشت .درگیری ها ، توهین ها و کتک کاری های آن ها روزهای ناخوشی را برای من و خواهر و برادرم رقم زده بود تا این که بالاخره مادرم طلاقش را گرفت و پس از ازدواج با مردی دیگر به دنبال سرنوشت خودش رفت.
آن زمان من 10 سال زیادتر نداشتم اما حال و روز پدرم را به خوبی درک می کردم این گونه بود که پدرم دست من و خواهر و برادرم را گرفت و برای ادامه زندگی عازم مشهد شد. شاید با این کار قصد داشت مادرم را به کلی فراموش کند. خلاصه خانه ای در مشهد اجاره کردیم و من که دختر بزرگ خانواده بودم تلاش کردم با آموختن مهارت های آشپزی و خانه داری اندکی آرامش به زندگی بی روحمان تزریق کنم. اگرچه پدرم با خیاطی هزینه های ما را تامین می کرد ولی آشفتگی و بی سروسامانی در زندگی ما موج می زد با وجود این، حادثه دلخراش دیگری، آن روی صفحه تلخ تر زندگی را برایمان نمایان ساخت.
آن روز پدرم هنگام بازگشت به خانه تصادف کرد و یکی از پاهایش را از دست داد. از آن زمان به بعد او خانه نشین شد و ما دست نیاز به سوی مراکز خیریه دراز کردیم چرا که دیگر پدرم نمی توانست کار کند و ما در تنگنای مالی قرار گرفته بودیم. در این شرایط بود که از طریق یکی از خیریه ها مرد 86 ساله ای پیشنهاد ازدواج با مرا مطرح کرد اگرچه با مخالفت شدید پدرم روبه رو شدم اما برای رفاه حال خانواده ام حاضر شدم تا آینده خودم را تباه کنم چرا که دیگر توان دست و پنجه نرم کردن با فقر و بیچارگی را نداشتم. با قول خرید آپارتمان 100 میلیون تومانی پای سفره عقد نشستم و به زندگی مشترک با مردی تن دادم که 62 سال از من بزرگ تر بود. هنوز چند ماه زیادتر از ازدواج ما نمی گذشت که تازه فهمیدم همسرم زنان دیگری را نیز به عقد موقت خودش درآورده است.
روزی نبود که زن جوان یا میان سالی مقابل منزلم سروصدا به راه نیندازد که من صیغه فلانی هستم اما مخارج زندگی ام را نمی دهد! و گاهی نیز با شکستن شیشه ها از خواب می پریدم از سوی دیگر هم پسر بزرگ همسرم که متوجه ازدواج ما شده بود مدام مرا تهدید می کرد و با ارسال پیامک های توهین آمیز مرا مستحق تصرف اموال پدرش نمی دانست. این گونه بود که با چشمانی اشکبار و در حالی که آینده ام تباه شده است، سند ازدواجم را به دست گرفتم و راهی کلانتری شدم تا ...