جلال مقامی، صدایی دلنشین و خاطره انگیز
برنامه دیدنی ها در دهه شصت و تکرارش اوایل دهه هفتاد از شبکه دو زمانی که دو شبکه بیشتر نبود و نه ماهواره و نه تلفن.. جنگ بود و مردم به امید احتیاج داشتند.. یکشنبه ها چهره ای متین با صدایی دلنشین در تلویزیون ظاهر میشد که خیابانها رو خلوت میکرد.
بانی فیلم - احمدرضا دانش: برنامه دیدنی ها در دهه شصت و تکرارش اوایل دهه هفتاد از شبکه دو زمانی که دو شبکه بیشتر نبود و نه ماهواره و نه تلفن.. جنگ بود و مردم به امید احتیاج داشتند.. یکشنبه ها چهره ای متین با صدایی دلنشین در تلویزیون ظاهر میشد که خیابانها رو خلوت میکرد. صدایی که بعد از بیست سال شنیدنش از پشت گوشی تلفن هم چشمهایم را خیس کرد و هم مرا برد به دوران کودکی، دوران طلایی نسل دهه شصت، دوران یک رویی و همبستگی، دوران بدون سرمایه دار و بدون تجمل، دوران خود بودن و یک رویی...
حالا شنیدن آن صدای دلنشین بعد از این همه سال و همه چزهایی که نداریم انقدر هیجان و ذوق داشت که تا خارج از تهران برای دیدن صاحب صدا برم. صدایی که عادت داشتیم در فیلمهای دوبله شده هم حتما بشنویم... و مگر میشد با صاحب این صدای زیبا و نوستالژیک حرف بزنی و نخواهی که لذتش را ماندگار کنی.. مهربان ،آرام،با سواد و جذاب.. یک دوره بیماری را سپری کرده بود و حالا خدارا شکر سرحال بود. می گفت هنوز سایه برنامه دیدنیها بر روی زندگیش هست. توی یکی دو ساعتی که کنار این مرد آرام بودم همین گفته اش اثبات شد. کسی نبود که از آنجا گذشته و به او ابراز علاقه نکند.. دیدنیهایی که در دوران خودش ضرب المثل هم شده بود. هرکس به جایی زیاد نگاه میکرد به او میگفتند دیدنیها یکشنبه هاست..! وبخش زیادی از این تاثیر را قطعا مدیون صدا و تصویر مجری خود بود.حالا من بودم و نماد این برنامه خاطره انگیز و صدای نوستالژیکی که بی واسطه می شنیدم و غرق لذت کودکی میشدم... جلال مقامی همچنان آرام و بی ادعا بود و از روزگار زندگی در استدیوهای صداپیشگی تا سال های کم رونق دوبله که گاهی در سال یکی دو مورد بیشتر نیست سخن گفت.. و زندگی نسلی که صداهای ماندگار زندگی مردم را ساختند ولی اکنون سکوت را ترجیح می دهند. قرار است موزه سینما مراسمی را برگزار کند که طی آن از کتاب صد دوبله ماندگار سینمای ایران که توسط موزه سینما تهیه شده رونمایی و از دوبلورهایی از جمله شما تقدیر شود. به این بهانه میخواهیم اولا از زبان خود شما شروع کار و شکل آمدنتان به فضای دوبله بشنویم و بعد هم یک مقدار راجع به برنامه «دیدنیها» صحبت کنید و به حال حاضر برسیم و بیماری که شما پشت سر گذاشتید. ابتدا از چگونگی ورودتان به این عرصه بفرمایید. ـ انشاءالله خدا کمک کند که حافظهام یاری کند و بتوانم گذشته را به یاد بیاورم. ورودم به کار دوبله تقریبا تصادفی بود. البته نه تصادفی اما در دبیرستان که بودم با یکی از همکلاسیهایم به نام مسعود اسداللهی که بعدها کارگردان شد و سریالی به نام «طلاق» را ساخت و خودش هم بازی میکرد، کارهای نمایشی مدرسه را به مناسبتهای مختلف طی سالهای 36، 37 انجام میدادیم. برادر ناظم ما آقای حمید شرکت که در ایتالیا فیلم دوبله میکرد دفتر فیلم داشتند و با هنرمندان و بازیگران آشنا بود. در یکی از مناسبتها ناظم مدرسه مرحوم حیدر صارمی را دعوت کرده بود که به تماشای تئاتر و مراسم ما بنشینند. آقای حیدر صارمی هم بازیگر تئاتر بود و هم فیلم بازی میکرد و هم گوینده رادیو بود و هم دوبله کار میکرد. شما به خاطر نمیآورید ولی یکی از بازیگران موفق گروه آقای جعفری بود. ایشان کار ما را نگاه کرد و من از ایشان خواستم که در صورت امکان مرا به تئاتر ببرند. ایشان گفت که سن و سالی نداری و مناسب تئاتر نیستی اما میتوانم شما را به دوبله دعوت کنم. شنیده بودم و بعضی فیلمهایی که دوبله شده بود را دیده بودم. کمی تعلل کردم اما ایشان به من گفت که چون صدایم خوب است میتوانم وارد دوبله شوم و بعد از طریق دوبله وقتی کمی بزرگتر شدم، وارد کار تئاتر هم بشوم. به هر حال بدین گونه آقای صارمی مرا به آقای رضا کرمی، یکی از بازیگران سینما که نقشهای کمدی بازی می کرد، معرفی کرد. استودیوی به نام «عصر طلایِی» در خیابان فعلی فیشرآباد که جای آن الان ساختمانی 20 طبقه ساخته شده، وارد حرفه دوبله شدم ولی از آنجا که درس میخواندم، گهگاه به استودیو میرفتم. آن زمان دوبله، سه شیفته بود؛ یعنی 9 تا یک بعدازظهر، یک فیلم و 3 بعدازظهر تا 7 بعدازظهر یک فیلم و 7 عصر تا 11 شب هم فیلم دیگری دوبله میشد. این فرصتی برای من بود که بعد از دبیرستان به منظور یادگیری کار به استودیو بروم. بعد از مدت کوتاهی اولین جمله را در فیلم «میس زیزی در آفریقا» ادا کردم که خانم پیرزنی نقش اول بود و فیلم متعلق به کمپانی آرتورلانگ بود. در آن فیلم، نقش جوانکی که راهنمای هتل را بازی میکرد و چمدان این خانم را تا دم اتاق هتل برایش میبرد و با تعلل میخواست از پیرزن انعامی دریافت کند. در ضبط اول که این جمله را ادا کردم آقای کریمی مرا تشویق کرد که به خوبی توانستم حالتهای بریده بریده صحبت کردن جوانک را بیان کنم و این استارتی برای واردشدن به صورت حرفه ای در کار دوبلاژ بود. آن زمان بیشتر کار دوبله را همین هنرپیشههای تئاتر انجام میدادند. مرحوم هوشنگ بهشتی که هنرپیشه تئاتر و سینما بود، مدیر دوبلاژ هم بود و مرا به استودیوی دیگری به نام «دیسیآی» در خیابان لالهزار دعوت کرد. آنجا یک فیلم فرانسوی بود که همکارم مرحوم داود دوستان در فیلم نقش بازیگر تئاتر را داشت و از این شهر به آن شهر میرفتند و به نسبت نقشی که در تئاتر وجود داشت، بازی میکرد. به آقای بهشتی گفتم اجازه میدهید وقتی از شهری به شهر دیگری میروند و تئاتر دیگری اجرا میکنند، صدایم را کمی تغییر دهم؟ این کار را کردم و استارتی برای اینکه به صورت یک دوبلور حرفهای در میان مدیران دوبلاژ شناخته شوم، شد. چندی بعد هم جای آلبرتو سوردی که هنرپیشه نقش اول ایتالیایی بود، حرف زدم. به این شکل به صورت حرفهای وارد کار دوبله شدم.
بعد از انقلاب که فضای تلویزیون تغییر کرد چه کارهایی شروع کردید و با چه کسانی؟ ـ آقای باریزاده، طهماسیب، جلیلوند، سهیلی، مرحوم ناظریان و بسیاری از بچههای قدیم هنوز در قید حیات بودند. همین گروه قبل از انقلاب به تلویزیون ورود کردیم. منتها آقای جلیلوند اوایل انقلاب بود و یکی، دو سال بعد حدود سال 60 با خانوادهاش به آمریکا رفت و 20 سال بعد دوباره برگشتند و الان مجددا فعالیتشان را شروع کردهاند و حدود 12 سال است که به ایران برگشتهاند. برخی هم مثل آقای ناظریان، مومنی، نوربخش، معمارزاده، منصور غزنوی، رسولزاده، کاملی، کسمایی به رحمت خدا رفتهاند. به هر حال همه از همان گروه قبل با هم بودیم. مثلا آقای زمانی به ایتالیا رفت چون آنجا دفتر فیلم داشت و چند فیلم هم با هنرپیشههای ایتالیایی تهیه کرده بود. البته قبل از انقلاب هم فیلمهای تلویزیونی را حرف میزدیم منتها در استودیوهای بیرون دوبله میشد و برای تلویزیون میفرستادند. مثلا من خودم سریالی را قبل از انقلاب حرف زدم به نام «سند» آقای راجرمور هنرپیشه انگلیسی که نقش یک کارآگاه را به نام «سند» بازی می کرد. همینطور سریال دیگری به نام «حس ششم» را قبل از انقلاب در بیرون از سازمان (صدا و سیما) برای سازمان دوبله کردیم. اگر اشتباه نکنم بیشتر تیزرهای تبلیغاتی بود، بدین صورت که کالایی که قصد تبلیغش را داشتند به تلویزیون میدادند که برایشان پخش شود. قبل از انقلاب هم در استودیوی «کاسپین» و «ایرانفیلم» که الان خانه سینما شده است، آن زمان استودیو بود و چند سالن داشت که فیلمهایی برای تلویزیون دوبله میکردیم. یواشیواش در اوائل انقلاب سال 59 فیلمهای سینمایی 35 (میلیمتری) هنوز بود و ما هم برای سینما و هم برای تلویزیون دوبله میکردیم و بعد از آن فیلمهای 35 از رده خارج شد و به صورت دیویدی آمد. دوبله یکسری از فیلمهایی که قبلا دوبله شده بود، مجددا با تاسیس استودیوهای ویدئویی برای ویدئو خانگی تجدید کردند. بعد از انقلاب؟ ـ استودیوهای ویدئویی هم یک مدت بیرون از سازمان فعال بودند و فیلمها را بدون مجوز دوبله می کردند و مشکلی بین ایران و کمپانیهای فیلم بوجود آمد که وزارت ارشاد جلوی فعالیت استودیوهای ویدئوی را گرفت و آنها را جمع کردند. البته هنوز هم دو، سه استودیو هست که فیلم دوبله میکند اما نه برای تلویزیون بلکه برای بخش ویدئو خانگی. مثل استودیوی «قرن 21» که برای بخش ویدئوخانگی فیلم دوبله میکنند. بنابراین الان دوبله ایران بیشتر تا حدود 80 درصد در تلویزیون متمرکز شده و 20 تا 30 درصد هم برای ویدئوهایی که خارج از سازمان است و برای بخش خانگی. اینکه میگویند بخشی از داستان و دیالوگها را در فیلمها عوض میکنند، درست است؟ ـ نه، مگر میشود؟ شما که خبرنگار هنری هستید چرا باورتان میشود؟ کارگردان بالای سر ما ایستاده و فیلمنامهنویس حضور دارد، آنوقت ما چگونه داستان عوض کنیم؟ البته سوال من درمورد فیلمهای خارجی است. ـ مگر دیالوگهای فیلم، از نظر فرهنگی مشکل داشته باشد. الان و بخصوص بعد از انقلاب در فیلمهایشان اظهار عشق میکنند و کلمات رکیکی را به کار میبرند که در فرهنگ ما جا نمیافتد. در تلویزیون که داستان داریم؛ وقتی یک فیلم ترجمه میشود، گروه ویراستار، دیالوگهایی که مشکل دارد را درست میکنند و بعد از آن به واحد دوبله میرود. قبل از انقلاب هم این اتفاق میافتاد و بسیاری از فیلمها که مشکل داشت و به راحتی به همدیگر فحش و ناسزا می گفتند، عوض میشد. این موضوع در تمام دنیا باب است و نه فقط ایران. بعضی موارد را به دلیل رکیک بودن کلماتشان تغییر میدادند، مخصوصا در فیلمهای کابویی که ترجمه اصلی آن حرفهای رکیک زیادی داشت که تغییر مییافت. اصلا مشکل یک مدیر دوبلاژ وقتی است که بگویند قصه فیلم به گونهای است که ما نمیتوانیم اجازه نمایش را بدهیم و باید به سلیقه خودتان عوض کنید. این برای مدیر دوبلاژ سختتر است چراکه تازه باید براساس تصویر، دیالوگنویسی کند. بنابراین مدیر دوبلاژها در این تغییر هیچ نقشی ندارند و کارشان سختتر میشود. مثلا در جاهایی ضربالمثلهایی در فیلمهای خارجی میبینیم که ایرانی است! این نشان میدهد که قطعا در خودِ فیلم نبوده است. ـ نبوده ولی شما فکر کنید مثلا اصلاحات یا ضربالمثلهایی دارند که وقتی عین آن را بگویید اصلا تماشاگر منظور شما را نمیفهمد. البته حافظهام یاری نمی کند که چه مواردی بوده است. اما مثلا جمله «مرا میخواهی سیاه کنی؟ من خودم ذغالفروشم!» یک اصطلاح و ضربالمثل است و اگر این عبارت در فیلم فارسی باشد به آن طرف برود، شنونده یا بیننده فیلم نمیفهمد و درک نمیکند. بنابراین مجبورند که شبیه یک ضربالمثلی که آنها دارند، دربیاورند والا قابل فهم نیست. اینها را براساس مفهومی که دارد، معادلسازی میکنند ولی مثلا بعضی ابیات را در فیلمها نمیتوان گذاشت یا پند و اندرزهایی که سعدی می گوید مثل «بنیآدم اعضای یکدیگرند» را نمیتوانیم در فیلم بگذاریم چراکه از زبان یک بازیگر آمریکایی یا فرانسوی این عبارت و مصرع قابل فهم نیست بنابراین باید مراقب باشیم که یک عبارت بینابین به کار ببریم که تماشاگر درک کند.پس دوبله ریزهکاریهای زیادی در ترجمه دارد. ـ حتما دارد. متاسفانه برخی از دوستان و نشریات همه جنبههای منفی را گردن مدیران دوبلاژ میاندازند. گاهی اجازه نمیدهند و مجبوریم فیلم را کمی دستکاری یا ویراستاری کنیم. آیا شما میتوانید عین به عین جملات مرا منتشر کنید یا ویراستاری میکنید؟ به هر حال فقط جنبههای منفی را توسط نشریات به خورد مردم دادهاند تا بگویند دوبله ارزشی ندارد درحالی که دوبله در تمام دنیا باارزش است و دوبله ایران هم واقعا قبل از انقلاب، شاید تنها دوبلهای بود که در جهان اسم و رسم داشت و برجسته بود. البته نمی گویم بعد از انقلاب، تواناییها کم شده بلکه فرصتها کم شده است. یعنی چگونه میتوانید یک سریال چینی یا کرهای را با فیلمی مثل «برباد رفته» مقایسه کنید؟ یا فیلمهایی مثل «بینوایان»، «اسپارتاکوس» و «خوشههای خشم» مقایسه کنید. تمام رمانهای برجسته جهان به صورت فیلم درمیآمد و در اختیار ما گذاشته میشد. درواقع آن فیلمها برای ما یک کلاس بود و دوبله را از فیلمها یاد گرفتیم. جای فیلم «جنایت و مکافات» داستایوسفکی و قهرمان رمان حرف زدن نیازمند دقت زیاد است تا یک فیلم کرهای که اصلا کارآکتر ندارند و فقط در فیلمها بزن بهادر هستند و با یک شمشیر یک قبیله را از بین میبرند! منظورم این است که جوانان بعد از انقلاب که بعد از ما وارد کار شدند، هیچ گناهی ندارند. آنها هم استعداد و هم صدای مناسب دارند ولی شرایط برایشان مناسب نیست و فیلم خوب نمیآید. فیلمی که مرا مجبور کند کارآکتر را بشکافم، نیست. از من سوال می کنند اولین استادت کیست؟ همیشه گفتهام در نهایت احترام به عزیزانی که اولین بار دستمان را گرفتند ولی آنکه دوبله را از او یاد گرفتم، خودِ هنرپیشههایی بودند که به جایشان حرف زدم. به نظرم باید از خودِ هنرپیشه همه حس و حالات را بگیری و به خودش دومرتبه تحویل دهی.
درواقع شما یکبار دیگر نقش را بازی می کردید! ـ واقعا همینطور است و فقط حرکت نداشتیم والا ما آن نقش را بازی میکردیم. فقط روی چهارپایه نشسته بودیم و دیالوگ و اکران فیلم هم مقابلمان بود. به قول استاد مشایخی یکبار می گفت که «من سالهاست کار دوبله شما را در استودیو میبینم اما هنوز نفهمیدم چه زمانی به دیالوگی که روی میز است نگاه می کنید و چه زمانی به هنرپیشه! که هر کار ظریفی که او انجام میدهد را به موقع با دیالوگها می گویید». گفتم: استاد این تجربه است و چشم ما دزد دیالوگ است. در یک لحظه دیالوگ را می قاپیم تا بتوانیم به درستی و به موقع تحویل دهیم. کار دوبله خیلی ریزهکاری دارد. برخی صحبتها بیرحمی و کملطفی برخی است. واقعا کار مشکلی است و جدال اینکه دوبله بهتر است یا صدای سر صحنه از زمانی شروع شد که گفتند برای فیلمهای فارسی، صدای سر صحنه مناسبتر است. طبیعی است، همه دوستان هم مطمئنا این را قبول دارند که صدای سر صحنه بهتر است اما ما چه گناهی کرده ایم؟ آن موقع میگفتند روی فیلمهای ما صدا بگذارید و ما میرفتیم، دعوت نمیکردند هم نمیرفتیم. فیلمهای آقای کیارستمی از اول همه صدای سر صحنه بوده است. بعد که امکانات و تجهیزات صدای سر صحنه آمد و وارد کردند خیلی خوب شد و ما هم مزاحمشان نمیشویم. به نظرم شاید همین الان هم دوبله بتواند به خیلی از فیلمها کمک کند. مثلا بازیگری که فیزیک خوبی دارد اما صدای خوبی ندارد! اما الان این اتفاق نمیافتد و به فیلم ضربه میخورد. ـ الان برخی از کارگردانان بعضی وقتها در فیلمهایی که بازیگران فیزیک مناسب و صدای نامناسبی دارند، صدای سر صحنه را میگیرند اما در عین حال دوبلوری که صدایش به آن نقش نزدیک باشد را در اختیار دارند که به جای او تقلید کرده و حرف بزند. این اشکالی ندارد و دوبله در یک کشور لازم است، هم برای فیلمهای ساخت خود آن کشور وهم برای فیلمهایی که از کشورهای مختلف میرود و به زبان فارسی یا آن کشور باید دوبله شود. بعضی از منتقدین میگویند که باید انگلیسی باشد! شما انتظار دارید 75 میلیون جمعیت ایران انگلیسی بدانند! خیلی از ما زبان فارسی خودمان را نمیدانیم. فرض محال که واقعا محال است اگر این 75 میلیون انگلیسی بدانند در صورتی که با فیلم فرانسوی یا هندی یا آلمانی یا اسپانیایی مواجه میشوند باید چکار کنند؟ آیا باید تمام زبانها را بدانند؟ پس دوبله لازم است و انقدر بهانه نگیرید و خردهگیری نکنید. الان هم اگر دوبله جلوه آن زمان را ندارد، هیچ گناهی گردن جوانهای نازنین نیست، بلکه فیلم خوب نیست. شما نمیتوانید دوبلهای مثل بربادرفته پیدا کنید چون مثل آن فیلم در اختیار ما نیست. اتفاقی که افتاده اینکه شاید آن زمان فیلم خارجی به جز تلویزیون، اکران سینما هم داشت و دوبله لازم تر بود اما الان اکران فیلم خارجی هم نداریم! ـ اشاره جالبی کردید. ببینید فیلمی مثل «دکتر ژیواگو» که آن موقع میآمد وقتی در اکران وسیع سینما قرار می گرفت و شاهکاری فیلمسازی را به تصویر میکشید، تماشاگر از منزل خود به نیت دیدن فیلم میآمد و هیچ کار دیگری نداشت و در سالن ساکت می نشست و تمام توجهاش هم به فیلم بود. درحالی که در تماشای خانگی گاهی بچههایش نق میزنند و گاهی هم به تلویزیون نگاهی میاندازد آنهم تازه نه آن فیلمها را. منظورم این است که این اشکالات که توسط برخی از دوستان خردهگیر عنوان میشود را به یاد بیاورید که از دوبله «لارنس عربستان» چه ایرادی میتوانید بگیرید؟ یا چه اشکالی از فیلمهای «ده فرمان» یا «شکوه علفزار» آن زمان میتوانستید بگیرید؟ حتی مجلات سینمایی و منتقدین هم از دوبلهها بهبه و چهچه می کردند. میگفتند که شما صدها کیلومتر جلوتر از فیلمسازی هستید که البته همینطور هم بود. اما اخیرا میخواهند گفت و گویی را پر کنند و بعضا از دوبله ایراداتی میگیرند. اتفاقا برای دوبله فیلمفارسیهایی هم که در اوایل انقلاب دوبله میشد، صدای شخصیتی مثل ناصر ملکمطیعی یا بهروز وثوقی با شخصیت یکی شده بود و مردم فکر میکردند خودشان هستند. یعنی واقعا دوبله به فیلم شخصیت میداد. خیلی از بار فیلم روی دوش دوبله بود . ـ اگر آقای اسماعیلی جای بیک ایمانوردی حرف نمی زد آیا او این معروفیت را آن زمان پیدا میکرد؟ اگر آقای جلیلوند از نظر صدا به کمک مرحوم فردین که بازیگر خوشتیپ و خوشصورتی بود، نمیرفت، فردین اینقدر محبوب میشد؟ یا به قول شما جناب ناصر ملکمطیعی که در «قیصر» چنان نقشی را بازی کرد یا در «امیرکبیر» نقش امیرکبیر را بازی کرد، بی انصافی نکنید ولی پرویز بهرام که به جای امیرکبیر حرف زد، لذتبخش بود. اینها بهانهگیری است و نباید چشممان را روی واقعیتها ببندیم. اتفاقا شاید خیلی هم باعث تاسف باشد که بخش زیادی از تنزل کیفیت فیلمهایمان به خاطر از دست دادن دوبله است. یعنی با از دست دادن دوبله، بخشی از کیفیت و تاثیر فیلمها را هم از دست دادیم. چون تاثیر صدای خوب، واقعا غیرقابل انکار است. الان همه صداها معمولی و بعضا بد است اما کسی هم به فکر دوبله نیست. ـ ببینید! آن زمان که بحث این بود که صدای سر صحنه مناسبتر است یا دوبله، یکی از بازیگران در مجله فیلم گفته بود که طبق قانون طبیعت، صدای هر کسی مناسبترین صداست برای او! من گفتم که این درست نیست اما آن دوست نازنین به من گفت که آیا مخالفی؟ پاسخ دادم که نه، طبق قانون طبیعت، مناسبترین صدا برای هرکس صدای خودش است اما وقتی او یک کارآکتر یا شخصیت دیگری شود، چطور؟ یعنی با کمک گریم و لباس و هزار ترفند سینمایی مثلا نقش گوژپشت را بازی کند. آن زمان دیگر صدای من برای خودم مناسب است و نه برای آن کارآکتر. مگر یک هنرپیشه انقدر توانایی داشته باشد که صدایش را براساس نقشش بتواند تغییر دهد. در فرنگ برای هر هنرپیشه براساس فیزیک و شخصیت و صدای هر کسی نقشآفرینی می کنند. سال ها پیش در یکی از مجلات خواندم که فلان کمپانی به فیلمنامهنویسانش گفته بوده که از آقای براندو چند سال است که فیلم نگرفتهایم. یک فیلمنامه براساس شخصیت اکنون خودِ مارلون براندو بنویسید! آنجا صدای خودش مناسب است چون براساس شخصیتی که دارد یک فیلمنامه نوشتهاند. اما مثلا نقشی به آقای آنتونی کوئین بدهند که گوژپشت نوتردام را هم بازی کرده است و گریم وحشتناکی داشت اگر او نتواند صدایش را مناسب آن کارآکتر کند، طبیعی است که دوبلوری به جایش می گذارند و اشکالی هم ندارد.
داود میرباقری هم در سریالش بعضی صداها را دوبله کرده بود. ـ بله، در خیلی از سریالها صدا را عوض کردند. پس این اشکالی ندارد و دوبله جایگاه خودش را دارد و فیلمسازی هم جایگاه خودش را. بعضی از صداها در فیلمهای ایرانی یخ میزند... چطور هنرپیشه را گریم میکنید، پس گریم هم بد است؟ واقعا در یکی از فیلمها با کمک گریم نقشی به هنرپیشهای دادند که بازی کرده است. فرض کنیم آن گریم هم برای آن کارآکتر مناسب بوده است ولی صدایش واقعا آزاردهنده است. به هر حال از این موارد هست و خودِ هنرپیشه صدایش حتی به خودش هم نمیخورد اما وقتی با گریم به صورت مرد تنومند و باوقاری درمیآید، صدا باید به کمکش برود. تنها حرف درستی که شنیدم حرف آقای مخملباف بود که گفت: «همانطور که گریم و لباس به کمک یک هنرپیشه میرود، چه اشکالی دارد که صدا هم به کمکش برود». درواقع دوبله، گریم صداست! ـ آفرین، مثال قشنگی بود. آیا کارآکتری بوده است که همیشه دوست داشتید، صحبت کنید؟ ـ واقعا نه، چون من انواع و اقسام نقشها را گفتهام. من نقشهای مختلفی را گفته ام و همه نقشها را هم دوست داشته ام. خوشبختانه صدای من به لطف خدا به گونهای است که توانایی درآوردن صداهای مختلف را دارم. مثلا آلبرتو سوردی مرحوم استاد سرشار از ایتالیا جای ایشان حرف میزد و بعد از اتمام دوبله ایتالیا چند فیلم از آلبرتو سوردی به ایران آمد. من عین صدای خودش را که پیرمردی بود در سن 26 سالگی درآوردم به صورتی که قابل باور برای کسی نبود. حتی برایتان بگویم باور نمیکنید جای یک پیرزن هم سرتاسر فیلم «جی» حرف زدم! البته بیشتر نقشهای جوانان آرام را دوست داشتم اما از گفتن نقشهای منفی هم رویگردان نبودم. مثلا فیلم «درکمال خونسردی» جای جوانی حرف زدم که آدم فوقالعاده بدی بود. از یک خانواده پیر که یک دختر جوان داشتند، کمک خواست و از آنجا که طینت بدی داشت نسبت به دختر خانواده کنجکاو شد و مادر و پدر پیر دختر را با اسلحه کشت تا بتواند به دختر تجاوز کند. یعنی یک آدم قصیالقب که جای او هم حرف زدم اما زیاد دوستش نمیداشتم و فقط جای او حرف زدم. همانطور که گفتم من و امثال من دوبله را از هنرپیشهها یاد گرفتیم، سعی می کردم طینت بدجنسی این آدم ها را در صدایم بگنجانم. ولی فرض کنید در«شکوه علفزار» یا آقای «عمرشریف» طور دیگری حرف زدم. نقشهایم فرق میکرد و بیشتر این تیپها را دوست داشتم و خودِ مدیران دوبلاژ با توجه به شناختی که از صداهای ما دارند، ما را انتخاب می کردند. مثلا یک نقش به من و نقش دیگری به والیزاده یا سعید فخاری یا میرکریمی براساس جنس صدایمان و کارآکتر هنرپیشه میدادند و انتخاب میکردند. حالا متاسفانه این ملاحظات در دوبله کمتر میشود ولی اصل و اساس این است که فیلم خوب نمیآید. تماشای فیلم در کادر تلویزیون با اکران سینما خیلی فرق می کند. تماشاگر آن زمان که به سینما میرفت در سکوت بود و اگر یک نفر هم پچپچ میکرد او را دعوت به سکوت میکرد اما در خانه که هر کسی کار خودش را میکند و صدای ظرف شستن و بشقاب میآید و نگاهی هم به فیلم میکند! این است که جوانان الان به هیچوجه گناهی ندارند. خیلیها هم آمدهاند و دوبلورهای خوبی هم شدهاند. اما قبول دارید که صداهای ماندگار در دورههای الان خیلی کم است!ً نسل شما خیلی از صداها داشت و تقریبا میتوان گفت که همگیتان به نحوی صدایتان منحصر به فرد و خاص و تک بوده است. ـ طبیعی است. این نکته را قبول دارم و درست می گویید. یک دوبلور حرفهای که صداشناس است باید از بین 100 نفر 10 را انتخاب کند و کنجکاوی کند که چه صدایی ماندگار میشود اما الان متاسفانه این اجازه را به انجمن ما نمیدهند و خودشان میبرند و میدوزند. صداها را ما انتخاب نمی کنیم خودِ سازمان یا هر استودیویی انتخاب صدا میکند و میخواهد که تعلیمشان دهیم! درحالی که ما نمیتوانیم صدا را با تعلیم عوض کنیم. ما میتوانیم بگوییم که این کار را بکنید اما جنس صدا را نمیتوانیم تغییر دهیم. مثلا صدای آقای جلیلوند را نمیتوان در بین افرادی که بعد از انقلاب آمدند، پیدا کرد. صدایی مانند صدای جلیلوند نیست. صدایی مانند صدای خسروشاهی و والیزاده و سعید مظفری و اسماعیلی نیست. آنها قدرتی در دوبله و نقشها داشتند که فراموششدنی نیست. این کمی بی انصافی است هرچند هرچه بنویسید، مردم هنوز تائید میکنند... آخرین فیلم یا سریالی که دوبله کردید، چه بوده است؟ ـ جای آقای رابین ویلیامز در فیلم «بیداری» یا «بیخوابی» که با آلپاچینو بازی میکرد، دو نقش بود. دو، سال قبل از اینکه صدایم دچار مشکل شود. الان دقیقا چند وقت است که دیگر کار نمیکنید؟ ـ درست از آذرماه سال 93 تا الان. البته یک فیلم در اردیبهشت و خرداد 94 به نام «از دست رفته» که آقای رابرت ردفورد با یک قایق و دریا در فیلم حضور داشت که دچار حادثه شده بود و قایق وسط دریا سرگردان بود. او در فیلم مسن بود و گفت و گو نداشت جز یک سکانس خیلی کوتاه. صدای من برای خاطراتی که او به صورت کتاب مینوشت، مناسب بود. به تلویزیون رفتم و هرچه اصرار کردم که صدایم دیگر مناسب نیست اما نپذیرفتند و این آخرین فیلم من بوده است. سراغ دیدنیها برویم که با صدای شما به حس کودکی و برنامه دیدنیها رفتیم. آن برنامه چگونه شکل گرفت و چطور مجری برنامه شدید؟ ـ در استودیو جام جم فیلمی به نام «ارثیه فامیلی» را دوبله می کردم. جناب آقای میرزاده تهیهکننده دیدنیها به آنجا آمد و یک ربع از من وقت خواست. زمان استراحت ناهار با ایشان گفت و گو کردیم و توضیح داد که چنین برنامهای دارم و یکی، دو ماه است روی شما زوم کردهام که اجرای این برنامه را به شما بسپارم. البته من در جوانی در 7، 8 فیلم بازی کرده بودم و از دوربین نمیترسیدم. درمورد برنامه توضیحاتی داد و با توضیحات او احساس کردم که برنامه بدی نمیشود. دهه 60 و 70 و کوران جنگ بود و من پذیرفتم و به دعوت ایشان مجری برنامه شدم. خوشبختانه برنامه مورد توجه قرار گرفت و در آن سالها واقعا یکشنبهها خیابانهای تهران خلوت میشد. چون زمان جنگ بود و امکانات امروزی هم نبود و ماهواره و اینترنت و ویدئو نبود. همیشه گفتهام واقعا زحمت آقای میرزاده به عنوان تهیه کننده را نباید فراموش کرد. من هم از تجربه دوبلوری ام استفاده میکردم و روی آیتمها در لحظه مواردی را بداهه می گفتم که تجربه دوبلوریام بود. به همین سادگی دعوت ایشان را پذیرفتیم و مجری هم شدم.
متنها را خودتان مینوشتید؟ ـ نه، نویسنده داشتیم و جز صحنههایی که بداهه گویی میشد بقیه را نویسنده مینوشت. البته پلاتوهای کوتاه را براساس آیتمی که پیش رو داشتیم، میگفتم. با توجه به اینکه این برنامه اینقدر موفق و پربیننده شد، چرا کار اجرا را به آن صورت ادامه ندادید؟ ـ دوست نداشتم. چنان دیدنیها مورد توجه قرار گرفت که فکر میکردم هر برنامهای اجرا کنم، دیگر مثل آن نمیشود بنابراین همین در نوستالوژی مردم بماند. واقعا هم پیشنهاد میشد ولی دیگر نپذیرفتم. حرفه اصلی من دوبله است و در رادیو هم برنامههایی داشتم و اینها را محک میزدم. حتی بعد از انقلاب هم فیلمهای «راز گل شببو» و «زنگ اول» را بازی کردم ولی زیاد علاقهمند نبودم. هنوز که هنوز است با اینکه سن و سالم و موهایم به سپیدی رفته است مردم میگویند که ما را یاد جوانیهایمان میاندازی. برنامه دیدنیها در ماهوارههای مختلف نمایش داده شد و نسل جوان هم در خاطرش مانده است. هنوز هم از سفره دیدنیها بهره مندم چرا بروم و مجری شوم؟! ذاتا اجرای برنامههای کُمیک را نمیتوانم، اینکه بخواهم بخندانم در توانایی من نیست. این برنامه اولین برنامهای بود که به عنوان مجری جلوی دوربین بودم پس بهتر است که آخرینش هم باشد. هنوز هم از برکت آن برنامه در مردم هستیم و مورد محبتشان واقع میشوم. راستی بیماریتان چه بوده؟ ـ خیلی ناگهانی و ساده. یک روز صبح در رادیو استان البرز برنامه داشتم، تا لحظهای که میخواستم با سرویس به رادیو بروم با هیچکس حرف نزده بودم، سوار ماشین شدم و خواستم که جواب سلام راننده را بدهم، دیدم که نمیتوانم. آقای افتخاری(راننده) تعجب کرد و پرسید که آقای مقامی تیپ گرفتهای؟ گفتم نه واقعا نمیتوانم. با به یادآوردنش حالم دگرگون میشود. راننده گفت که بهتر است به رادیو نرویم و سریعا مرا به بیمارستان قائم رساند و دکتر بعد از ویزیت دستور بستری شدن مرا صادر کرد. راننده هم با رادیو تماس گرفت و اطلاع داد که برای مقامی مشکلی پیش آمده است و برنامه زنده را به فرد دیگری بدهید تا اجرا کند. در رادیو هم اعلام کردند که متاسفانه برای آقای مقامی مشکلی پیش آمده و نمیتواند بیاید و آن روز یک خانم برنامه را اجرا کرده بود. چون در پخش زنده رادیو این خبر اعلام شد حدود نیم ساعت بعد همه بچههای رادیو حتی جناب دکتر ترکاشوند، شهردار کرج به بیمارستان آمدند و سفارش کردند. یک لحظه این مشکل را پیدا کردم که ظاهرا سکته مغزی بود. دکتر به من گفت که خدا مرا خیلی دوست داشته است. گفتم اگر دوست داشت که اینطوری نمیشدم! گفت که باید از آقای راننده تشکر کنی چون اگر نیم ساعت دیرتر میرسیدی معلوم نیست چه اتفاقی برایت میافتاد و ممکن بود یک سکته کامل که منجر به از کارافتادن دست و پا میشد، برایت رخ میداد. به موقع رسیدی و تنها روی صدایت اثر گذاشته است که یواشیواش از بین خواهد رفت. بعد از یکی، دو ماه آرامآرام توانستم حرف بزنم اما الان هنوز اثرش مانده است و دکتر میگوید دوره درمان و استفاده از قرصهایت که تمام شود، صدایت هم خوب خواهد شد. سکته مغزی در یک لحظه میآید اما وقتی بخواهد خارج شود، طول میکشد. گویا راننده با این مسئله آشنا بود و مرا سریعا به بیمارستان رساند. به بیمارستان که رسیدم دکتر کشیک مرا ویزیت و بستری کرد. آقای ترکاشوند، شهردار که به دیدار من آمد سفارش کرد که آقای مقامی مالِ خودش نیست و متعلق به هفتاد میلیون جمعیت ایران است. (البته به گفته ایشان) آنی و بلافاصله قرص دادند و سرم وصل کردند و یک سال است که نتوانستم از این صدا بهرهای در کار ببرم. از خانوادهتان بگویید. ـ من فقط یک دختر دارم که همراه دو فرزندش در فرانسه زندگی میکند. همسرم، خانم هاشمپور دوبلور بسیار معروف و شناختهشدهای است. من و ایشان در همین آپارتمان زندگی میکنیم. خواهرم در سعادت آباد تهران ساکن است و گاهی به ما سر میزند. الان که کار نمیکنید، زندگیتان از چه راهی می گذرد؟ ـ به هر حال میگذرانیم. با لطف بعضی از ارگانها میگذرانیم. دوست داشتیم که خدمت خانم شما هم میرسیدیم. ـ ایشان 10، 15 سال است ک دوبله را کنار گذاشته حتی برای مختارنامه دعوت شد که تکنفری جای خانم پروانه معصومی و شخصی دیگر حرف بزند اما قبول نکرد. دیگر در لاک خودش رفته و به هیچ وجه مصاحبه نمیکند. حتی در خانه هم بیشتر در لاک خودش است. حتی دکترم پیشنهاد داده که او را نزد روانپزشک ببرم اما قبول نمیکند .من هم سکوت کردهام و دیگر چیزی نمیگویم.
صحبت خاصی باقی مانده است؟ ـ ممنونم از بانیفیلم که به یاد ما افتادید. به هر حال از شما خیلی متشکرم که این گفت و گو را انجام دادید و این گلایه من از دوستانی که انقدر به دوبله ایراد وارد میکنند و مشکل میگیرند را انعکاس دهید. والا ما هم میتوانیم از سریالهایی که با صرف هزینههای زیاد ساخته میشود، گلایهمند باشیم. بالاخره ما هم یک مقدار به سینما وارد هستیم و مونتاژ و زاویه دوربین و لنز را میشناسیم و فیلمی که مشکل دارد را میفهمیم. بچههای دوبله 50 سال است که فیلم میبینند و از هر فیلمی یک ذره هم یاد گرفته باشیم، کافی است. ممنونم از خوانندگان شما و مردم که هنوز محبت دارند. اگر این تنهایی برایم قابل تحمل شده است فقط به لطف مردم و لطف شماست و در وهله اول لطف خداوند. محبت مردم ما را نگه داشته است ولی سخت است. کسی که بیش از نیم قرن فعالیت کرده است. من 18، 19 ساله بودم که به صورت حرفهای وارد دوبله شدم. متولد 1320 هستم و واقعا بیش از نیم قرن با صدایم برای مردم کار کردم. تحمل یکباره گرفتن این صدا از من کمی سخت است. دلم برای فضای استودیوها تنگ شده است. دلم برای جمع بچههایی که با هم بودیم، تنگ شده است ولی هرچه خدا بخواهد. انشاءالله بازهم کار میکنید و الان هم صدایتان خوب است و سرحال هستید. ـ انشاءالله جوانهایی که دراین کار آمدند، موفق باشند و من دست همهشان را میبوسم. جوانهای نازنینی هستند که محبت دارند ولی اگر ایرادی متوجه آنهاست باید اول به این نکته اشاره کنیم که فیلم خوب دیگر نیست.