«درخت گردو» مرثیهی ناتمام
درست در جایی که مهدویان می توانست فیلم خود را به یک سند تصویری در مظلومیت ملت بزرگ ایران و خباثت دشمنان آن تبدیل کند، چرخش فیلم به سمت دعاوی قومگرایانه، شان فیلم را در حد یک بیانیه روشنفکرانه پایین آورد
به گزارش خبرنگار شمانیوز وبه نقل از تسنیم : مهدویان بعد از تجربهی ساخت «لاتاری»، و فاصلهگیری موقت از سبک فیلمسازی مورد علاقهی خود، «مستندنمایی»، دوباره به همین شیوه از روایت سینمایی، همان نوع میزانسن و دکوپاژ شبه مستند، بازگشته است و این مساله البته در نیمهی اول فیلم که شرح حمله شیمیایی رژیم بعث به شهر سردشت است، بسیار به درآمدن روایت و ترسیم رنجها و مصایب مردم مظلوم این شهر در این حملهی ناجوانمردانه و غافلگیری آنان کمک کرده است. صحنهی از درخت افتادن گنجشکها از درخت و پرپرزدن آنها که نمادی از معصومیت و بیپناهی فرزندان اوس قادر(پیمان معادی) و همهی کودکان در جریان جنگ است، بسیار تاثیرگذار و تکاندهنده از کار درآمده است.
محور و کانون تلاش سینمایی مهدویان در «درخت گردو»، به تصویر کشیدن زجر شیمیایی شدن و پرپر زدن زنان مظلوم و کودکان معصوم و از دست رفتن آنها به گناه ناکرده است و برای این که فیلمساز بر احساس و عاطفهی مخاطب اثر بگذارد، کار سختی در پیش ندارد، چرا که نمایش کودکی نحیف و ظریف چون برگ گل که تاولهای ترسناک چهره و پیکرش را نابود کرده، به تنهایی هر دلی را می لرزاند و اشک را در چشمانش فشرده می سازد.
همین تلاش مهدویان برای روایت سینمایی یک «فاجعه» از نوع آخرالزمانی، که نوعی محک فنی و آزمون تکنیکی برای کارگردان نیز هست، چنان او را به خود مشغول داشته که متاسفانه از پیوستهای دراماتیک و نتیجهگیری معنایی تا حد زیادی غافل شده است. به بیان دیگر، هر چه قدر که مهدویان در نمایش ویرانی و آشفتگی یک فاجعه و زجر جسمی و روحی بخشی از مردم سردشت در آن بمباران شیمیایی وحشیانه موفق عمل می کند، در دراماتیزه کردن ماجرا، فرم روایی، داستانپردازی و از همه مهمتر «نتیجه گیری» ضعف نشان میدهد. برای نمونه، استفاده از راوی، آن هم با صدای تخت و بی اوج و فرود مینا ساداتی، که عمدتا همان چیزی را که مخاطب میبیند، روایت میکند، انتخابی بسیار دم دستی و کارنشده برای پر کردن حفرههای روایی اثر بوده است. مضافا این که، انتخاب یک بازیگر غیر کُرد و نه چندان مسلط (پیمان معادی) برای نقش «اوس قادر» و انتخاب یک مهران مدیری (نقش دکتر) که سی سال است صرفا کار طنز انجام داده و تک تک اجزای چهره و هیبت او یادآور کاراکترهای طنزی است که به یادگار گذاشته، اشتباه بزرگی بود و لطمه زیادی به فیلم وارد کرد. معادی هیچگاه یک بازیگر تکنیکی و ششدانگ نبوده و از این رو، انتخاب او برای ایفای نقشی که خیلی جلوههای قهرمانی برونگرا ندارد و عمدهی فعل و انفعالات و خلجانات روحی در درون او رخ می دهد و نوع بازی این نقش به شدت بر میمیک چهره و زبان بدن وابسته است، یک انتخاب حرفهای و معقول از سوی مهدویان نبود.
نمایش محنت و مصیبت هموطنان عزیز ما در سردشت، یک ضرورت تاریخی و در واقع دینی بر گردن سینمای ایران بود، لیکن، برای ثبت سینمایی فاجعهی سردشت، مثل هر اثر سینمایی که خود را متعهد به ثبت یک فاجعه تاریخی می داند، «غایت» و نتیجهای که اثر سینمایی قرار است به آن برسد، بسیار مهم و حیاتی است. نکتهی بسیار مهم اساسی دیگر، این است که ساخت یک اثر سینمایی دربارهی یک واقعه تاریخی، لاجرم باید نسبتی با زمینه و زمانهی ساخت اثر پیدا کند و اصطلاحا معاصریت داشته باشد. از قضاء، در زمانهای که ایران بزرگ تحت شدیدترین خصومتها و دشمنیهای نظام سلطه قرار دارد و سنگینترین جنگ اقتصادی، سیاسی و تبلیغاتی و حتی تروریستی علیه ان در جریان است، انتخاب سوژهی «سردشت» توسط مهدویان، بسیار هوشمندانه و به موقع بود. اما، مهدویان این انتخاب هوشمندانه را به غایت مطلوب نمی رساند، چرا که «درخت گردو» ان نسبت درستی را که باید با وضعیت امروز ایران در تقابل با خباثتها و دشمنیهای پیشگفته برقرار کند، برقرار نمی کند و در مجموع، «درخت گردو» آن «معاصریت» لازم برای ثبت سینمایی یک فاجعه تاریخی را ندارد.
اگر مهدویان به «اوس قادر» فیلم خود وجهی نمادین می بخشید و روایت فیلم را به بازنمایی نمادین ایستادگی یک ملت، علی رغم همه رنجها و زخمهای بزرگ، تبدیل می کرد، آنگاه یک «شاهکار» سینمایی ملی خلق کرده بود، لیکن متاسفانه مهدویان چنین کاری نمی کند و با «شخصی» کردن بیش از حد ماجرای رنجهای اوس قادر، فیلم را به مسیر و جهتی دیگر می اندازد.
درست در جایی که مهدویان میتوانست فیلم خود را به یک سند تصویری در مظلومیت ملت بزرگ ایران و خباثت دشمنان آن تبدیل کند، چرخش فیلم به سمت دعاوی قومگرایانه، و کنایههای نامنصفانه کارگردان، آن را در حد یک بیانیه روشنفکرانه پایین آورد.
نشاندادن کولبران در سکانس مراسم سوگواری «قادر» و همچنین صحنهی پایانی فیلم از صف کولبرانی که از کوه بالا می روند، غیرمستقیم این پیام را میدهد که وضعیت اقتصادی کردهای ایران، فاجعهای در حد جنایت ضدبشری، بیرحمانه و سبعانهی صدام حسین علیه کردهای سردشت و حلبچه است و این یک قیاس به شدت نامنصفانه و حتی ناجوانمردانه است. کردهای ایرانی، به عنوان بخشی از پیکرهی ایران بزرگ، با هر مقیاس و میزانی، در وضعیت بسیار مطلوبتر و بهتر از همنژادان خود در ترکیه، سوریه حتی عراق(با همهی ادعاها شوآفهای مقامات اقلیم کردستان عراق) به سر برده و می برند. این دیگر یک واقعیت یقینی و ثبتشدهی تاریخی است که وقتی حلبچه در داخل خاک عراق، در 25 اسفند 66 مورد حمله شیمیایی گسترده و وحشیانهی رژیم بعث عراق قرار گرفت، این نیروهای مسلح ایران بودند که بلافاصله به یاری مردم مظلوم این روستا رفتند و بسیاری از نیروهای ایرانی در جریان این کمکرسانی به مواد شیمیایی آلوده شدند.
چرا راه دور برویم. همین خرداد ماه سال 93، وقتی نیروهای داعش، بعد از تصرف شهر مهم موصل، به سمت اربیل پیشروی کردند و این شهر را در محاصره گرفتند، یک سردار ایرانی به همراه 70 نیروی مخصوص تحت فرمان، به کمک نیروهای مسعود بارزانی رفت و توانست جلوی سقوط اربیل را بگیرد و اگر آن سردار اسطورهای ایرانی، یعنی سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، نبود، حتی فکر فجایعی که داعش می خواست بر سر کردهای اربیل بیاورد، مو بر تن آدمی سیخ می کند. کل این ماجرا را مسعود بارزانی در یک مصاحبهی تلویزیونی به صورت دقیق شرح داده و به دین مردم اقلیم کردستان به سردار شهید ایرانی و نیروهایش اذعان کرده است.
از سوی دیگر، مهدویان در «درخت گردو» عامدانه و اگاهانه(حتی با سماجت و پافشاری) دربارهی عاملین مستقیم و غیرمستقیم جنایت ضدبشری سردشت، سکوت پیشه می کند و کل حرف فیلم در اینباره، به همان نگاه اوس قادر از شیشهی خودرو به مردم حاضر در خیابانهای برلین محدود می شود. این یک نقص و کاستی بسیار بزرگی برای یک اثر سینمایی است که متعهد به ثبت یک فاجعهی تاریخی می شود و به احتمال بسیار زیاد، اولین و آخرین اثری است که در این ابعاد، فرصت پرداختن به ان مصیبت بزرگ انسانی را می یابد.. گویی مهدویان پایان مطلوب فیلمش را همان روایت اوس قادر در دادگاه و رساندن صدای مظلومیت مردم سردشت به گوش «مجامع بین المللی» می داند، اما کیست که نداند تقّ این مجامع بینالمللی سالهاست که درآمده و همین مجامع، سالهاست که شریک دزد و رفیق قافلهاند. اگر این «مجامع بینالمللی»، همان امامزادهای بود که سادهاندیشان امید شفا از آن داشتند، باید یک بار هم که شده به جنایات اشغالگران آمریکایی در افغانستان و عراق، اسراییل در غزه و کرانه باختری، جنایت کشورهای اروپایی در فروش مواد شیمیایی لازم برای نسلکشی به صدام حسین، عربستان سعودی در یمن، دولت آل خلیفه در بحرین و دهها مورد اینچنین می پرداخت، که نپرداخت.
مهدویان می توانست «درخت گردو» و نمایش تاثیرگذار و تکاندهندهی کشتار بخشی از مردم ایران را در جریان جنگ هشتساله و پرپرشدن کودکان مظلوم این سرزمین با گاز خردل و اعصاب و سارین، به سندی از مظلومیت و در عین حال سرافرازی مردم ایران تبدیل کند و یک مانیفست تصویری درباره چرایی و ضرورت «قوی شدن» در جنگل ضعیفکشی به نام جامعه بینالملل ارایه نماید، اما صد حیف که «درخت گردو» یک مرثیه ناتمام باقی می ماند.