
سناریوی مرگبار مرد قمارباز و زن خیانتکار

زندان، طلاق، قمار و قتل، تصویر بخش عمدهای از زندگی رامین 40 ساله است که به جرم قتل عمد از سوی پلیس پایتخت دستگیر شد.
به گزارش شما نیوز ، رامین 40 ساله نیمه شب 18 تیر امسال در ورامین، سعید 30 ساله را با چاقو کشت و گریخت. یکی از اهالی با دیدن صحنه فرار، پلیس را خبر کرد و ماموران به محض حضور در محل با جسد سعید داخل یک دستگاه خودروی پراید روبهرو شدند. با بررسی پرینت تماسهای مقتول، ردپای زنی متاهل به نام اکرم در ماجرا به دست آمد. او در بازجوییها به همدستی در قتل سعید اعتراف کرد و گفت: سعید از مدتها قبل مزاحم من شده بود. برای همین پیشنهاد قتلش را به رامین دادم. از سالها پیش با رامین ارتباط داشتم و وقتی نقشهام را به او گفتم، قبول کرد. روز حادثه با سعید قرار گذاشتم و به رامین خبر دادم. وقتی سعید به خیابان محل زندگیام رسید، رامین آمد و او را کشت. با ثبت این اعترافات، رامین دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد. او در برنامه رادیویی یک پرونده، یک روایت، ضمن تشریح ماجرای قتل، بخشی از ناگفتههای زندگی خود را بازگو کرد که در ادامه میخوانید. ورزشکاری؟ قبل از دستگیری، پرورشاندام کار میکردم. شغلت چه بود؟ خرید و فروش آپارتمان. قرار بود در 40 سالگی چه اتفاقی برایت بیفتد که این جنایت مانعش شد؟ برای خودم خیلی آرزو داشتم. میخواستم دوباره ازدواج کنم. اولین بار در چه سنی ازدواج کردی؟ 24 سالگی ازدواج کردم و دو بچه 11 و 14 ساله دارم. کی از همسرت جدا شدی؟ 9 ـ 8 سال پیش. علت طلاق چه بود؟ من داماد سرخانه بودم. قرار بود خانه جدیدی بسازم و با همسر و فرزندانم آنجا زندگی کنیم. حتی ماشینم را برای تامین مخارجش فروختم، اما هنوز خانه آماده نشده بود که همسرم گفت، باید سند آن را به نامش بزنم. من مخالفت کردم و او هم مرا از خانه پدریاش بیرون انداخت. به همان خانه نیمهکارهام رفتم، اما چون پنجرههایش شیشه نداشت تا صبح از سرما به خودم لرزیدم. همان موقع تصمیم گرفتم از همسرم جدا شوم. 21 روز بعد، همسرم زنگ زد و گفت چرا به خانوادهات سر نمیزنی. گفتم تو مرا از خانه بیرون کردی، من هم تو را از قلبم بیرون میکنم؛ هشت ماه بعد از هم جدا شدیم. در این زمان با اکرم ارتباط داشتی؟ بله، در شرف طلاق بودم که با اکرم آشنا شدم. فکر نمیکنی ارتباطت با او در جداییات تاثیر داشت؟ الان به همین نتیجه رسیدهام، اما آن موقع نه. چطور با اکرم آشنا شدی؟ او همسر یکی از فامیلهایم بود. آنها روبه روی خانه پدرم سکونت داشتند. چند بار همدیگر را دیدیم و خودش به سمتم آمد. طوری حرف میزد که من را به ادامه آشنایی سوق میداد. مثلا گریه میکرد یا میگفت کسی را ندارد. پس میدانستی متاهل است و یک بچه هم دارد؟ بله، شوهرش از دوستانم بود و ارتباط خویشاوندی با هم داشتیم. البته بعد از یک سال به اکرم گفتم، راه من و تو از هم جداست، اما او گفت چون مشکلات زیادی دارد، ترکش نکنم. او هم میدانست تو متاهلی؟ آن موقع از همسرم جدا شده بودم. ارتباطت با اکرم در چه حد بود؟ معمولا هر وقت پول میخواست یا بچهاش مریض میشد، به من تلفن میزد و درخواست کمک میکرد. چرا از شوهرش کمک نمیگرفت؟ شوهرش با این که سر کار میرفت، اما از نظر مالی مشکل داشت. چند بار شوهرش از خود من هم پول قرض کرد. چرا به اکرم نگفتی این ارتباط، نامردی در حق شوهر اوست؟ من فقط برای حل مشکلاتش به او کمک میکردم و هیچ رابطهای با هم نداشتیم. چرا از طریق شوهرش کمکش نکردی؟ به او هم پول قرض میدادم. اکرم چه فرقی با همسر خودت داشت؟ خیلی فرق داشت. همسرم با خشونت رفتار میکرد، اما اکرم این طور نبود. غیر از فروش آپارتمان، منبع درآمد دیگری هم داشتی؟ بعضی وقتها قمار میکردم. شب جنایت هم در خانه خواهرت مشغول قمار بودی؟ بله، مشغول بازی بودم. چه اتفاقی باعث شد به ورامین بروی؟ اکرم تلفن زد و با گریه گفت، مردی به نام سعید میخواهد به خانهاش برود و آبرویش را ببرد. او از من خواست، سریع خودم را برسانم. سعید که بود؟ از ارتباط تو و اکرم باخبر شده بود؟ من تا آن شب، سعید را ندیده بودم. حتما مسالهای بوده و شما احساس خطر کردی. نه، من فقط از روی دلسوزی به اکرم کمک میکردم و هیچ ارتباطی بین ما نبود. اول هم گفتم به برادرشوهرت تلفن بزن، اما گفت تلفنش را جواب نمیدهد. اگر گریه نمیکرد، هیچ وقت به ورامین نمیرفتم تا با سعید درگیر شوم. یعنی از روی دلسوزی آدمکشتی؟ من قصد قتل نداشتم. پس چرا با خودت چاقو بردی؟ من پرورشاندام کار میکردم و غذاهای رژیمی مثل جگر میخوردم. برای همین، همیشه در صندوق عقب ماشینم سیخ و منقل و چاقوی قصابی داشتم. آن چاقو را هم تازه خریده بودم. چرا وقتی اکرم به تو تلفن زد، پلیس را خبر نکردی؟ آن لحظه اعصابم به هم ریخت و نفهمیدم چه کار میکنم. چرا به شوهر اکرم خبر ندادی؟ به او میگفتم که باعث خراب شدن زندگیشان شوم.